تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته خنده‌های حزن‌انگیز | نویسنده BLUE

  • شروع کننده موضوع Blue berry
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 794
  • پاسخ ها 12
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
نام اثر: خنده‌های حزن‌انگیز
نام دلنگار: معصومه نجاتی ʙʟᴜᴀ ᴄɪᴇʟʟᴏ
ژانر: تراژدی-عاشقانه

مقدمه:
چه کسی می‌گوید که شب همیشه صبح می‌شود؟
و من تمام شب‌هایی را دیدم که صبح را زدود، سرمایی که ماند،
احساسی که آه شد...
و انسانی شبگرد، که هر لحظه در خاطراتش مرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ دلنوشته

شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای دلنوشته

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه





کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
دلتنگی بدترین تاوان دوست داشتن بود.
هر چه که بود پرداختیم...
هر چه راه بود رفتیم...
اما درست در جایی که نباید دلتنگی گلویمان را فشرد؛
راه تنفسمان را سد کرد!
و ما در ثانیه‌هایی پرتکرار دست و پا زدیم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
دیگر چه فرقی می‌کند، که شکوه پیچک‌ها به دور ستون‌های پوسیده‌ی این ویرانه چقدر به چشم بیاید.
چه فرق می‌کند، که خنده‌های این صورتک‌های ماتم زده، تا چه اندازه مصنوعیست!
دیگر اندوه، ساکن ابدی این جسم تکیده شده‌ است؛
و موسیقی غم‌بار از درودیوارهای این خانه‌ی کسالت‌بار اکو می‌شود.
اینجا سال‌هاست که عشق را به گور سپرده‌اند؛ و خاطرات مدام از پیش چشمانشان مرور می‌شود.
آدم‌های منطق زده‌‌ای که قلب پوسیده‌یشان را درون محفظه‌ای آهنین پنهان کرده
و شب و روز لبخند‌های حزن انگیز بر صورتشان دارند.
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
ببین در حضورت، چگونه خون در رگ‌های این کالبد می‌تپد؛
و بعد از به آغو*ش کشیدنت، باغچه‌ی گوشه‌ی حیاط گل می‌دهد.
هیچ می‌دانی همه‌ی مسیرهای آرامش در من، به تو ختم می‌شود؟
می‌دانی که تو روح سبز حیاتی و خاکستری صبحگاهی در هوای تو رنگ می‌بازد؟
زیرا که این خنده‌ها در نبودت محو می‌شود؛
و چکاوک‌ها آواز حزن سر می‌دهند؛
و کلاویه‌های پوسیده‌ی این پیانوی عاشق، زیر انگشتان پریشانم تباه می‌شوند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
دیدم که آواز چکاوک‌های در یک خط پرواز،
با سمفونیِ آرام و دل‌نواز، اندوه را از دل‌ها برچید؛
و مه بِنشسته پشت پلک‌های آدمی، رفته‌رفته کنار می‌رفت.
دیدم که پرستوی عاشق،
دور از دسته‌ی پرواز کوچ می‌کرد و به ناکجا می‌رفت!
دیدم که رفتگر در نیمه‌شبی تاریک،
غبار غم‌های کوچه‌های بن‌بست را می‌زدود؛
و رق*ص شاپرک، خنده‌های حزن گلی پژمرده را محو می‌کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
و ناگهان تمام برگ‌های نورسته سقوط کرد و شکوفه‌های گیلاس در انزوای خود فرو رفته و رنگ باخت.
انگار که هیچگاه این درخت بی‌نوا، طوفانی را از سر نگذرانده بود،
بادی او را نلرزانده بود؛
و بارشی سنگین شاخه‌هایش را نیازموده بود؛
و اکنون به زهرخند گردبادی اندک، در آستانه‌ی فروپاشی بود.
دسته‌ی کلاغ‌های مغشوش، مبهوت و حیران این پایان پوچ را برنمی‌تابیدند؛
و خنده‌های حزن‌انگیز درخت،
مرثیه‌ی مرگ برگ‌های در خاک غلتیده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
دلم می‌خواست دستانم را در مغزم فرو کنم و آن تکه‌ی پرکار که هر ثانیه به تو می‌اندیشد را دربیاورم و دور بیندازم.
دلم می‌خواست گره‌های کور اتصالات روحیمان را از هم جدا کنم...
دلم می‌خواست روی آتشی که در قلبم برافروختی را آب بگیرد...
دلم می‌خواست برچسب خنده‌های حزن را از روی ل*ب‌هایم برچینم.
تو باید در من فراموش شوی و گره‌ انگشتان سمجت را از لابه‌لای انگشتان سردم باز کنم!
و تو را درست بعد از آخرین روزی که از یاد من فارغ شدی رها کنم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
و عاقبت دریافتم هست‌ها نیست می‌شوند؛
یاد‌ها بر‌باد می‌روند و ما در فاصله‌ای اندک میان بازوهایمان مچاله می‌شویم!
و چقدر دیر دریافتم که انسان‌ها چیزی جز نیازهایشان را در ما جستجو نخواهند کرد...
عشق‌ها افسانه‌ایست در داستان‌های دور،
اعتماد حماقتیست نابخشودنی،
و مهربانی طرفداران اندکی دارد!
و ما همچنان گناهکارانی خودخواسته در انزوای خود هستیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
می‌بینم که قلبم به اشتیاق بار دیگر به میان سینه‌ام باز‌می‌گردد و شاپرک‌های رقصان دل‌آشوبه‌‌ای دل‌انگیز به پا خواهند کرد.
می‌بینم او که روی‌گردان به همراه قاصدک‌های دوره‌گرد از دیار ما سفر کرد؛ با دست‌های جوانه زده به آغو*ش خزان‌زده‌ام بازخواهد گشت.
و چشمان به گل نشسته‌ام اینبار از خوابی زمستانی برخواهد خواست.
برق چشمان ستودنی‌اش خنده‌های حزن را از لبانم برخواهد چید و ابدیت ما را به آغوشی امن خواهد سپرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا