به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

Mr.Rad

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
عضویت
19/5/20
ارسال ها
1,275
امتیاز واکنش
7,757
امتیاز
169
سن
29
محل سکونت
Tehran
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
«بسم رب النور...»
_____________

نام اثر: مرغزن
به قلم: کوهیار راد
ژانر: اجتماعی-تراژدی

***
دیباچه:
لباس‌های کودکی‌ام پاره بود.
پدر رفته بود پدال چرخ خیاطی را تعمیر کند.
مادر با کفش‌های پاره‌اش داشت می‌رقصید.
پدر بازگشت، لباس‌هایم دوخته شد؛ اما
مادر هنوز داشت می‌رقصید!... .
 
آخرین ویرایش:
108025_aa934bde3f917d6d5e0a65a29c2bfe98_bpkd.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه‌ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین بخش دلنوشته

شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای آثار

پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد دلنوشته

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای دلنوشته

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام اثر

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود.

درخواست انتقال به متروکه

115797_66f26ebfb4633ad09c3597c14d842af7.gif


|کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلقکی کمدی می‌رقصید و مادرم تراژدی می‌گریست.
ناگهان غمی مرا گرفت!
پدر داشت به ر‌قصِ دلقک، اجتماعی می‌خندید!... .
 
آخرین ویرایش:
تنهایی پر است از خودت و خالی از مردم... .
انگاری دهان برادرم را با دست پوشانده‌ام؛ اما صدای گریه‌اش خانه را برداشته است.
پدر ترسناک قافیه‌یِ آرامشش را باخته است و مادر در بستر با چشم باز خوابیده است.
ناگهان وهمی مرا گرفت!
گربه‌ی روی شیروانی، زوزه می‌کشید!... .
 
آخرین ویرایش:
روح پدر رفته بود و مردی عصبانی در خانه مانده بود.
مردی که در گذشته سیگار پشت سیگار آتش می‌زد؛ اما درحال و زیر پنجره ما دود می‌خوریم... .
ناگهان سخمیه‌ای مرا گرفت!
هزار و یک شب در آغو‌ش پدری می‌خوابیدم که هر هزار شبش را مردی عصبانی بود.
یک روز آخرش را عصبانی بود؛ ولی به خانه پایان باز نگاه می‌کرد!
 
آخرین ویرایش:
آسمان آبی و هوار روشن است.
گندم‌زاری از علف‌ها خم شده‌اند و انگاری به باد و گردباد تعظیم می‌کنند.
مادر میان بیشه‌زاری تاریک در آنسوی مزرعه، دارد ژاکتی سفید می‌بافد.
ناگهان تذبذبی مرا گرفت!
مترسک با کلاغ‌ها گندم آسیاب می‌کرد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آشنایی در کنج حیات نشسته بود و بر روشنایی چراغ نفتیِ میان اتاق سایه می‌انداخت.
ده انگشتش میان مرز روشنایی و تاریکی می‌رقصید. تئاتری هیجان انگیز و ترسناک!... .
مادر پشت به در خوابیده بود و پدر به ظلش بلند می‌خندید!
ناگهان دردی مرا گرفت!
از قلب مادر به صورتم خون می‌پاشید... .
 
هوا بارانی‌ست و برادر به باغ رفته است.
مادر در ایوان با چتر ایستاده است.
پدر در حیات زیر باران، بدون چتر نشسته است.
ناگهان لرزی مرا گرفت!
بر بام خانه، گرگی با رویای شکار، به انتظار برف خفته است.
 
پدر گندم‌ها را آسیاب می‌کند.
مادر به مخروبه‌های مزرعه چشم دوخته است.
خواهر به آخُل چهارقدش را آویخته است.
باد آرام می‌وزند و آفتاب رخت عزا بر تن پوشیده است.
ناگهان سایه مرا گرفت!
چوپان فریاد می‌زند؛ سگِ به گله یورش برده است.
 
عقب
بالا