آترین دستش را روی ساعد ماهرخ گذاشت و همانطور که با شتاب سمت ورودی غار میدوید، گفت: - بدو دختر... باید سریع از این غار بریم. دخترک که دامنش را با سمت ازادش جمع کرده و همراهیش میکرد، زبان زهر آلودش را گشود و نیش زد: - شاهزادهای که شاهزادهای...