ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
کافه نویسندگان
انجمن
ارسال های جدید
جستجو در انجمن ها
تازه چه خبر
ارسال های جدید
جدیدترین آثار
دانلود کتاب الکترونیکی
آخرین نقد و بررسی ها
جستجوی آثار
ورود
عضویت
تازه چه خبر
جستجو
جستجو
جستجو فقط در عنوان ها
توسط:
منو
ورود
عضویت
خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان
برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید
ورود
عضویت
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در انتظار بازبینی
رمان کوتاه دکتر اقیانوس | زهرا رمضانی
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
متن پیام
[QUOTE="عطرین, post: 300372, member: 6534"] [SIZE=18px][FONT=Gandom]کارش نیم ساعت طول کشید، نزدیک به بیست بخیه به پهلوی سوتو زد و حین عمل باعث و بانی این اتفاق را مورد عنایت قرار داد. بعد از اتمام کارش، او را به بخش نگهداری حیوانات برد و درون قفس بزرگی گذاشت و بعد از چک کردن سرم و باقی چیزها از اتاق خارج شد و رو به پاشا که با نگرانی در حال رژه رفتن در کلینیک بود گفت: - نگران نباش، حالش خوب میشه! فقط چند روزی باید مهمون من باشه. پاشا مشغول تشکر از کهربا شد و بعد از دیدن سوتو که به بخاطر بیهوشی به خواب عمیقی فرو رفته بود، آنجا را ترک کرد. به محض رفتن پاشا به دکتر اسرد زنگ زد و بعد از خوش و بش چند دقیقهای و چند سفارش دارویی و پرسیدن مبلغ و تشکر، تلفن را قطع نمود. مبلغ را با کمک موبایلش پرداخت کرد و تا خواست بنشیند صدای برسام را شنید، پفی از سر کلافگی کشید و وارد اتاقش شد و در حالی که موهایش را درون شالش قایم میکرد تا دوباره برسام از آنان چیزی نگوید سخن گفت: - مشکلی پیش اومده؟ برسام نگاه از سقف گرفت و سخن گفت: - دستشویی دارم، میشه تا دستشویی کمکم کنی؟ کهربا نمیتوانست نه بگوید، آه آرامی کشید و به سمت تختش رفت؛ ابتدا سوزن سرم خالی شده را از دستش کشید؛ سپس به او کمک کرد که از روی تخت به آرامی بلند شود؛ از اینکه بدن برهنهی او را لم*س میکرد معذب بود باید فکری برای بالا تنهاش میکرد. کهربا هنگامی که نزدیک به دستشویی رسیدند با نفسی منقطع که بخاطر سنگینی برسام به این روز درآمده بود سخن گفت: - دستشویی... فرنگی نداریم! اگه... بشینی ممکنه... بخیه پهلوت... پاره بشه. برسام به محض باز شدن درب دستشویی اندکی سرش را خم کرد و بعد از زدن چشمکی به کهربا با شیطنت گفت: - نگران نباش دکتر! میتونم جوری تخلیه کنم که نیاز به دستشویی فرنگی نباشه. سپس به کهربا مجال حرف زدن نداد و با کمک دیوار وارد شد و در را بست. کهربا بعد از چند ثانیه منظور برسام را فهمید؛ از خجالت سرخ شد از اینکه او اینطور غیرمستقیم و با شیطنت سخن گفت هم حرصی شد هم عصبی! کمی گذشت تا درب دستشویی باز شد، کهربا با صورت سرخ شده که مطمئنا هم بخاطر عصبانیت بود هم شرم، بدون آن که تماس چشمی با برسام برقرار کند دوباره از زیر بغلش گرفت و گفت: - غذا چی میخوری برات سفارش بدم. برسام با چهرهای درهم شده با صداقت کلام ایندفعه بدون هیچ قصد و قرضی گفت: - هر چی خودت میخوری منم میخورم. کهربا دوباره پف کشید و بعد از گذاشتن برسام بر روی تخت خواست تماس بگیرد که با صدای زنگولهی درب نگاهی به برسام انداخت و به سرعت از اتاق خارج شد. با دیدن پاشا که چندین ظرف غذا در دست داشت با خوشحالی و لبخند گفت: - وای پاشا اینا چیه؟ پاشا با لهجهی شمالی در حالی که ظرف غذا را به دستان کهربا میداد گفت: - مامان براتون خورشت فسنجان و ترش تره درست کرده گفت بیارم اینقدر غذای حاضری نخورید. کهربا با ذوق در حالی که ظرفهای غذای بقچه پیچ شده را به بینیاش نزدیک میکرد و کاملا میبویید سخن گفت: - دست مامانت درد نکنه. پاشا همانطور که درب را باز میکرد تا خارج شود سخن گفت: - شبم براتون غذا میارم از جایی سفارش ندین؛ خداحافظ. کهربا قبل از خروج کامل پاشا به او گفت: - پاشا میشه وقتی اومدی یکی از لباسهای قدیمی بابات رو برام بیاری. پاشا بدون آنکه بپرسد لباس برای چه میخواهد چشمی گفت؛ کهربا با تشکر بعد از بدرقهی پاشا وارد آبدارخانه شد، غذاها را در ظرفهایی که داشت ریخت و بعد از چیدن درون سینی وارد اتاق شد.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
وارد کردن نقل و قول ها…
ارسال پاسخ
کافه نویسندگان
انجمن
بخش کتاب
تالار ویرایش
آثار در انتظار بازبینی
رمان کوتاه دکتر اقیانوس | زهرا رمضانی
This site uses cookies. By continuing to use this site, you are agreeing to our use of cookies.
قبول
بیشتر بخوانید.…