به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته [ سحر رستگار ]

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
15/4/20
ارسال ها
5,203
امتیاز واکنش
24,935
امتیاز
218
محل سکونت
حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
فقط خدا میداند بعضی حرف ها
اگر به وقتش زده شود چه معجزه ها که نمیکند
مثلا وسطِ خلوتِ شبانه یِ من و هندزفری ام
پیام دهی: بیداری؟
و من تا خودِ صبح بیدارتر باشم
***
اما ترسیدی از خطر کردن از دیوانه شدن،
نگو میخواستم و نشد
که باور نمیکنم
اگر میخواستی حتما میشد...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
راستش دیگر خودم هم خسته ام
از اینکه هر شب در بین این آدم ها دنبال تو بگردم
و خودمان را تصور کنم
در خانه ای که سهم ما نشد...
لعنت به این شهری که کم کم مرا
به نداشتنت عادت میدهد​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فقط خدا میداند بعضی حرف ها
اگر به وقتش زده شود چه معجزه ها که نمیکند
مثلا وسطِ خلوتِ شبانه یِ من و هندزفری ام
پیام دهی: بیداری؟
و من تا خودِ صبح بیدارتر باشم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اما ترسیدی از خطر کردن از دیوانه شدن،
نگو میخواستم و نشد
که باور نمیکنم
اگر میخواستی حتما میشد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدم های خوبِ زندگی من رنگشان آبی است...
هر صبح میشود کنارشان با دلِ گرم چای دارچین نوشید؛
لبخند از صورتشان نمیرود و از جنس آرامش مطلقند...
آدم های خوبِ زندگی من مثل ساعتِ ده صبحِ روز آفتابی اند
همانقدر دلنواز و پرانرژی...
تُن صدایشان با صداقت آمیخته شده...
آدم های خوبِ زندگی من ساده و مهربانند مثل پیراهن گل دار مادربزرگم انگار هستند برای خوب کردن حال من در روزهای پر از سختی و استرس...
همان هایی که برعکس خیلی از مهمانی های اجباری و از چند وقت پیش هماهنگ شده هروقت دلت تنگ بود خودت را پشت در چوبی خانه شان ببینی...

راستی آدم های خوب زندگی شما چه شکلی اند؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صبح ما میشد
قشنگ تر از این ها باشد ،
مثلا از میز صبحانه مان عکس یکهویی بگیریم ،
با کپشن های عاشقانه ای مثل "من و عشقم
در حال نوش جان کردن چای گرم با دلی گرم تر "،
یا مثلا
" خدا قسمت کند کسی شکر چایتان را با عشق هم بزند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و ما همچنان منتظریم ؛
که مثلِ کارتون های دورانِ کودکی مان ،
یک نفر بیاید
با بـوسـه ای از جنسِ "عشقِ ناب"
که بیدارمان کند از این خوابِ مسموم ...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یک روز هم یکی میاید که مرا برای خودم بخواهد
که قلقم را بلد باشد و به من فرصت ناز کردن بدهد ...
کسی که با رفتنش مرا از [خیابان]ولیعصر بیزار نکند.
یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلب هایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...
من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشم هایش بسوزند و من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش..
میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...
که برایِ همه همان مغرورِ دوست نداشتنی باشد و برایِ من مهربان ترینِ خواستنی
کسی که زیلویِ نیم متری مان را روی چمن خیس پهن کند و بی خیال به عالم و آدم و ادعایِ روشنفکری با من قهقهه بزند و بستنی خوردنِ دخترکِ موخرگوشی را مسخره کند و به یادِ فرزند نداشته مان بیفتد که برایش اسم انتخاب کند و از آرزوهایمان برایش حرف بزند، سرِ اینکه او بگوید پزشکی بشود که سرطان را درمان کند و من بگویم شاعرشود و حال مردم را خوب کند هی بحث کنیم و آخرش بگوید"اصلا به ما چه هرچی که خودش خواست"

یک روز کسی میاید که مالِ خودم باشد...
که وقتی گفت
" امروز سرم شلوغه بهت زنگ میزنم" دلم به هزار جا نرود...
یک روز یکی میاید که بلدمان باشد
کمی صبر...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعضی حرف ها را انگار خدا
برای آدم های خاصی ساخته است
که آنقدر بهشان میاید ...
مثلِ "دوستت دارم" گفتن به "تو"...
***
مثل انتشار یک شایعه در روزنامه‌ای کثیر الانتشار
مثل آبروی ریخته شده
مثل قاصدکی معلق در هوا
دوست داشتنت از دستم در رفته است
و دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد شد...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آفتاب گردان ها هر صبح
به دنبالِ نورِ خورشیدند
و من هر صبح به دنبالِ تو...
خواستم بدانی
آفتاب گردان بدونِ نور خورشید میمیرد...



سحر رستگار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا