به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
15/4/20
ارسال ها
5,203
امتیاز واکنش
24,951
امتیاز
218
محل سکونت
حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
من می آیم
دَر اِمتدادِ تیره یِ شب
با دستهایِ خالی.
دار و ندارم،
یک خیال است؛
دشتی دارد و آسمانی و آیینه ای،
و بی زمان است.

حس می کُنَم
سنگینیِ سایه اَت را
که گُذَر می کُنَد
از برهنگیِ این دشت.

بُغضِ غریبِ آسمان،
شکسته؛
وَ دِهلیزِ اندیشه،
خیسِ تَرَنُّمِ یادت شده.

دَر آیینه یِ خیال،
به تماشا می نشینم
تو را.
از تبارِ درختی
وَ سبز،
بِه رنگِ برگ هایِ سروِ نقره ای
که هَر سپیده دَم با شور
سلام می دهند بِه نور.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه عشقی می خروشد
دَر امواجِ دریایِ دیدِگانت،
بگذار، دوره بیفتم
بِه پایِ این دو گویِ افسونگَر،
تا گَردَم
ایزدبانویِ مثنویِ اساطیریِ چشمهایِ خنیاگَر.

نگاه کُن مرا!
نگاهت را دوست می دارم؛
نگاهت، دیدن دارد،
وَ دَر آن،
می تَپَد زندگی....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدایت را دوست می دارم؛
صدایت، شنیدن دارد،
وَ پژواکش،
جاری
دَر زمزمه یِ آبیِ آرامِ
احساسم،
وَ می شِکَنَد
سکوتِ پرچین هایِ
اِمکان
وَ
تنهایی اَم را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جاده هایِ مختوم بِه تو
وَ کوچه باغهایِ سرشار از بویِ زنبق هایِ وحشی
فرسوده اند
زیرِ قدمهایم.
اینک،
آلاچیقِ رویا،
پُر از
قاصدکهایِ یادِ "تو" است،
وَ من می آیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما اسیرانِ زمانیم و زمان، زندانِ ما
ما غریبانِ کویریم و کویر، درمانِ ما


پاکبازیم و دَر عالم پادشاهی می کُنیم
چون که جامِ خسرو و جمشید باشد زانِ ما

آتشی سوزان فکنده دَر سَرایِ لامکان
شعله یِ عشقِ فروزان دَر دل و دَر جانِ ما

گوشه یِ چشمی زِ یار، اِکسیرِ زندگانی است
این خر*اب آبادِ مُندَک، جَنَّتُ الرِّضوانِ ما

گَر تو را میلِ وصالِ حضرتِ مع*شوق هست
بَرخیز و نعلِین کُن بُرو*ن! این گوی و این میدانِ ما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
طلسمِ تنهایی، مرا از هَم گُسسته
امکانِ بودنم بِه ماندنِ تو بَسته

آیا نخواهی از قفسْ رهایی اَم را
آیا نمی بینی همه شیدایی اَم را

سَبزی، بِه رنگِ برگِ کاج و سروِ مجنون
اِی از تَبارِ نرگسِ شهلا و اَفسون

وِی آن که هَر سپیده با صَد نغمه و شور
دادی سلامِ گَرم بِه رویِ غنچه و نور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موجی که دَر مثنویِ چشمت خُروشَد
عقل از سَرم رُبوده و دین می فروشَد

نازِ نگاهت، نیزه دَر قلبم فرو کَرد
آینه یِ ذهنِ منْ با تو روبرو کَرد

آه! منْ دوست دارم پَر کِشم تا بارِگاهت
سیب و گُل و ستاره چینم دَر پناهت

شبانگاهان، اِلهه یِ ماهِ تو باشم
ایزدبانویِ عشق و دِلخواهِ تو باشم

پژواکِ آوایِ تو، جاری بَر لبانم
زمزمه یِ بارانِ احساسِ نهانم

نقشِ رُخَت دَر برکه یِ رویا درخشید
چَرخی زَد و قاصدکِ یادِ تو رقصید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من می آیم
دَر اِمتدادِ تیره یِ شب
با دستهایِ خالی.
دار و ندارم،
یک خیال است؛
دشتی دارد و آسمانی و آیینه ای،
و بی زمان است.

حس می کُنَم
سنگینیِ سایه اَت را
که گُذَر می کُنَد
از برهنگیِ این دشت.

بُغضِ غریبِ آسمان،
شکسته؛
وَ دِهلیزِ اندیشه،
خیسِ تَرَنُّمِ یادت شده.

دَر آیینه یِ خیال،
به تماشا می نشینم
تو را.
از تبارِ درختی
وَ سبز،
بِه رنگِ برگ هایِ سروِ نقره ای
که هَر سپیده دَم با شور
سلام می دهند بِه نور.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه عشقی می خروشد
دَر امواجِ دریایِ دیدِگانت،
بگذار، دوره بیفتم
بِه پایِ این دو گویِ افسونگَر،
تا گَردَم
ایزدبانویِ مثنویِ اساطیریِ چشمهایِ خنیاگَر.

نگاه کُن مرا!
نگاهت را دوست می دارم؛
نگاهت، دیدن دارد،
وَ دَر آن،
می تَپَد زندگی....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدایت را دوست می دارم؛
صدایت، شنیدن دارد،
وَ پژواکش،
جاری
دَر زمزمه یِ آبیِ آرامِ
احساسم،
وَ می شِکَنَد
سکوتِ پرچین هایِ
اِمکان
وَ
تنهایی اَم را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستهایت را دوست می دارم؛
بویِ رویش می دهند و نوبهار؛
گَرم اَند و بیقرارِ گُلدان،
مثلِ آفتاب و باران.
دستهایت،
دانه یِ عشقی کاشتند
-بی رنگ-
دَر قلبِ بی تاب،
روزِ پیوندِ
مِهر و ماه و ترانه؛
شمع و گُل و پروانه
سـ*ـاقی و ساغر و دِلِ دیوانه
وَ مشرقِ دامنم
م**س.ت شد
از عطرِ یاسِ رازقی.
آه ... جاودانه جوان خواهم بود؟
آه ... خاطره ای خواهم شُد برایِ فرداها؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جاده هایِ مختوم بِه تو
وَ کوچه باغهایِ سرشار از بویِ زنبق هایِ وحشی
فرسوده اند
زیرِ قدمهایم.
اینک،
آلاچیقِ رویا،
پُر از
قاصدکهایِ یادِ "تو" است،
وَ من می آیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بِه حَق، قَصرِ نور، مَنزِلِ مادر است
چو عاشقْ تَرینْ دِل، دِلِ مادر است

فروغی که قلبْ را مُرَصَّع کَردِه
بِه خورشیدِ جان، حاصلِ مادر است

صدفهایِ مِهر، صیدِ کَمندَش؛ قاف
و سیمابِ عشق، ساحلِ مادر است

طراوت، سِرِشک، شبنَمِ تَر، باران
که دریا و موج، هَمدِلِ مادر است

شقایقْ تبار، گوهرِ مینویی
نَفَسْ..مَه..زمین... سائلِ مادر است

کُنَد دشتِ عُمْر، بسـ*ـترِ نیلوفر
خوشا نوبهارْ! مَحفِلِ مادر است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو پادِشاهِ قلب و مَنَمْ که مرغی اسیرِ عشقِتَمْ
خودَمْ فَدایِ عشقِ تو، خاکِ ایوانِ آنْ بهشتِتَمْ
گِدایِ دلشکَسته یِ زار و خسته و دشتِ تشنه یِ
یِ قطرهْ از کَرانه یِ کالِ هفت آسِمونِ چشمِتَمْ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو پادشاهِ مَنی و مَنَم اسیرِ عشقِتَم
جان به فدایِ عشقِ تو، خاکِ دَرِ بهشتِتَم
ببین چه دلشکسته ام، از همه جا گسسته ام
من تشنه یِ یِه قطره ای از آسمونِ چشمتم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرگ و عدم، حسرتِ دیدارِ توست
خسته تر از وسوسه در کارِ توست
هر نَفَسَت فیضِ مسیحایی است
خلوتِ اُنسِ منِ سودایی است
موجِ نگاهِ تو بُوَد نایِ من
دلم رفت، خدا، وایِ من!
شعر مرا عشق تو جاوید کرد
بیتِ مرا نام تو ناهید کرد
یاد تو باقیست، تمنایِ من
زان که تویی حرفِ غزل هایِ من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امشب هوای دل من، مثل بهاران شده است
در آسمان شعر من، ستاره باران شده است
روح من و روان من! صبر من و قرار ﻣن!
به شوق دیدن رخ ات، ماه چه تابان شده است
در کوچه باغ خاطره، نقش خیال تو چه کرد!
ز چین زلف تو بسی لاله ﭘریشان شده است
هر شب سرد و تار من، با یاد تو بسر شود
ای دلربای مهوشم، دلم به سامان شده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باز از تارِ غَمَت، پیرهنی بافته ام
باز هم، نو قفسی بَر تَنِ خود ساخته ام
غرقه شد چشم در امواجِ نگاهت، جانا
گَر به وَصلت نرسم، قافیه را باخته ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خُرَّم آن دَم، پای کوبان، من غزل گویت شَوَم
مَست و آشفته، غلامِ جعدِ گیسویت شَوَم
تا ببینم رویِ ماهت سیر، پَرپَر می زنم
گَر مرا راهم دهی، عُمری دعاگویت شَوَم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دُرّی و اَندر دلِ دریاستی
لیک در این دایره پیداستی
دُختِ نبی، گوهرِ انـ*ـدام بدن و مکان
جانِ علی، حضرتِ زهراستی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا