انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته [ شقایق سهندی ]

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
15/4/20
ارسال ها
5,203
امتیاز واکنش
24,951
امتیاز
218
محل سکونت
حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
چرا می کوبی
همچو ساعت
تیک و تاک
بر باور بودن
ای قلـــــب

به پای کدام خیال
کوبیدی و جان گرفتی ؟
که اینچین مـــــرا
در مرداب حـــسرت
زنده به گور کرده ای

تمنایت را عمریست
کرده اند لگد کوب
ولی نمی مانی ثانیه ای
از کوبیدن ای قلب !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می شنوید صدا را
این صدای شکستن شب شیشه ای من
به دست گریه و غم است

حراج کرده ام امشب
شب ها و روز هایم را
شب هایم را به سیاهی و گریه
روزهایم را به نا امیدی و غصه

می فروشم ارزان ارزان
حراج کرده ام امشب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مثل یک کتاب خونده بسته شدم
توی دست هات مثل
یک کاغذِ کهنه خسته شدم

خط می خوره وجودم
توی دفتر زندگی
اگر از خاطرم‌نباشه
تو نگاهت آهنگی

قلب تو پاک اما
روح من پوچ و بی حاصل
هر دریچه تنگ نگاهت به من
چون واژه ی امید در دل

من اون شب اندوه گینم
که گر ندارم ماهتابی اما
تو چون نور شفق
در دلم درخشیدی

بیا که فصل سرد پاییزم
محتاج گرمای قلب توست

بیا که زمستان چشمهای تاریکم
از نور قلب تو فقط
خواب بهار دیده

بیا که معجزه گری
بر این دلخسته ترین زن زمین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سوزن نفس در دستم، می دوزم
سینه ی شکافته از اندوهم
تا روز را در خرابه ی بودن
به کوچه های شب برسانم

شب ها قلبِ نشسته به خونم
می گرید چکه چکه بر دلم
شاید که نفس بسته
راه رهاییِ دلِ خونم !

وقتی شکوفه های شــب
می شکفند بر تنــم
در سکوتِ سرد زمستان می شنوم
زمزمه ی دورِ بـــی تو بودن را
و اندوه باز می شکافد
سینه ای که هر روز دوخته ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا