به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته [ فاطمه جوادی ]

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
15/4/20
ارسال ها
5,203
امتیاز واکنش
24,935
امتیاز
218
محل سکونت
حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
من عاشق آدم‌هایِ بی قید و شرطم، آدم‌های بی اما و اگر، آدم‌های بی بهانه و دلیل. آن‌هایی که این سر دنیا بگویی می‌آیند آن سر دنیا هم باز پا به پایت هستند. همان‌هایی که وقتی می‌گویی تا جایی برویم درس و کار و آفتاب و باران را بهانه نمی‌کنند، یک‌دفعه دچار سرماخوردگی نمی‌شوند و کل مشکلات دنیا در عرض یک روز سرشان هوار نمی‌شود! آن‌هایی که فرقی ندارد دو دقیقه کنارشان باشی یا از سپیده صبح تا سیاهیِ شب، دیدن‌شان حالِ چند ماه تا چند سال بعدت را می‌سازد، از آن آدم‌هایی که بغض کنارشان بی‌معنا می‌شود و حالِ بد بیگانه ترین!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
متعهد بودن؛ چیزی نیست که همزمان با اسمی که توی شناسنامه ات میرود در درونت هم جا بگیرد... متعهد بودن به قلب آدم ربط دارد؛ که تا نگاهت خواست به کسی بیوفتد قلبت یادآوری کند که جایِ کس دیگری را ندارد و پر شده با مناسب ترین گزینه... که تا بحثی شد و دلت هرچیزی خواست الا قلبت یادآوری کند که فقط یک جا آرامی و کنار اوست... متعهد بودن؛ انداختن یک حلقه توی دست نیست، به تنها نبودن و بودنِ کسی کنارت هم ربطی ندارد... متعهد بودن یعنی یکی را داشته باشی چه در واقعیت چه در رویا یکی که با تمام کم و کاستی هایش دلت را بدجور صاحب شده...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من آدمِ جلویِ کسی رو گرفتن نیستم؛
آدمِ سدِ راه کسی شدن برای نرفتن،
آدمِ کشیدنِ چمدون از دستایِ یکی،
آدم اینکه تویی که داری میری رو از پشت صدات کنم و هزار باره بگم نرو.
من فقط آدمِ وایستادن نگاه کردنم،
آدمِ دست و پنجه نرم کردن با نبودنا،
آدمِ راحت دل کندن از دل کنده ها....

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یکی شانه خالی میکند؛
دیگری می افتد، از ارتفاع چشمانِ کسی... نمیمیرد،
بدترین جای قضیه این است که نمیمیرد...
فلج میشود؛ تا آخر عمر مینشیند روی صندلی چرخدار...
صحنه سقوطش را مرور میکند، و زمینگیر چشمانی میشود که دیگر نیست...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دوستی هایتان را به عشق نرسانید !
به جایی که سلام دادنش، سَر حالتان بیاورد و قربان صدقه های بی منظورش، خاص شود برایتان.
به جایی که عقربه ها وقتی کنارش هستید، برای گذشتن عجله داشته باشند و قهوه ها تلخ به نظرت نیایند.
دوستی هایتان را به جایی که یک روز حرف نزدن با او، خُلقِتان را تنگ میکند و احوال پرسی نکردنش، حالِ خوبتان را بَد میکند، نرسانید.
دوست که بمانید ، لااقل کنارِ خودتان داریدش.
قدِ یک تبریکِ تولد، قدِ یک گپ و چایِ عصرانه، قدِ یک شب بخیر گفتن و عزیزم شنیدن از زبانش، قدِ نعمتِ بودنش ...
به عشق که برسانیدش، در حسرتِ دوباره شنیدنِ اسمتان از زبانش هم میمانید، بقیه چیز ها که دیگر هیچ ...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همانقدر که دوست داشتنِ آدمها دلیل نمیخواهد
دوست نداشتنشان هم بی دلیل است...
یک نفرهایی را دوست نداری،
حتی وقتی که دوستت دارم به تو میگویند،
حتی وقتی لبریزت میکنند از محبت،
حتی وقتی مهم ترین تاریخ زندگیشان تاریخ تولد توست،
حتی وقتی چشمهایت تمام دنیایشان است و داشتنت نهایت ارزویشان...
دوست نداشتنِ آدمها هیچ دلیلی ندارد،
مثل دوست داشتنِ آدمها...
اصلا هرچیزی که دل دخیل باشد درش دلیل نیاز ندارد انگار...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"سبزی" چهارخانه ی پیراهنت،
"ساعت" های کنار هم بودنمان،
"سیر" نگاه کردنت،
"سیب"لبخندت،
"سکه" های متبرک شده با لم*سِ دستانت،
"سمنویی" به شیرینی لحظه هایمان و سین هفتم هم بماند برای "سایه ات" روی زندگیم...
نیکو ترین سال ممکن است،
سالی که بهارش تو باشی​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به جای چیزای معمولی به کسی که دوستش دارید بگیید "وطن"
آدم از وطنش دل نمیکنه؛
حتی وقتی نباشه،
حتی وقتی دور باشه،
حتی وقتی جاش یه جایِ دیگه تو زندگی یکی دیگه باشه
تو "وطنمی" با اینکه نیستم و نیستی ...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به همین گوشی هایمان هم باید جواب پس بدهیم؛
بابت پیام هایی که نوشتیمشان ولی به بهانه غرور نفرستادیم،
بابت اشک هایی که از دلتنگی ریخت روی صفحه نمایشش و باز لـب از لـب باز نکردیم و دلتنگیمان را به زبان نیاوردیم،
بابت تمامِ حال های بدی که نوشتیم و پاک کردیم و عوضش یک خوبی دروغکی فرستادیم،
بابت قربان صدقه هایی که رفتیم و ته دلمان هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد...
مایی که کل زندگیمان خلاصه شده توی این صفحه چند اینچی
بابت تمام نگفتن ها و نرسیدن ها و نشدن ها و احوال هایِ بد،
به این گوشی بیشتر از همه باید جواب پس بدهیم...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بین خودمون میماند؛
دوستت دارد،اندازه من؟
آنقدر که بغضش بگیرد وقتی نگاهت میکند
و آرزویش فقط تو باشی و تو؟
آنقدر که غم دنیا آوار شود روی سرش وقتی غم توی صدایت حس کرد؟
بین خودمان میماند؛
دوستش داری؟
آنقدر که دستهایش را حتی برای یک ثانیه هم ول نکنی،
آنقدر که دیدنِ اشک هایش را طاقت نیاوری؟
بین خودمان بماند؛
تو انگار حالت خوب است،
تو انگار خوشبختی،
انگار خوشحالی شکر خدا...
ولی من، هنوز نبودنت را بلد نشدم،
هنوز عادت نکردم به دیدن این جای خالی
و بدتر از همه حالم خوب نشده که نشده...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شما شبها ستاره ها را میشمارید،
یا یک را به هزار میرسانید تا خواب به چشم هایتان بیاید؟
گفتنش درست نیست ولی؛
من دوستت دارم هایی که جوابش سکوت بود و نگاهِ سردش را میشمارم،
از یک... سپیده سر میزند و شمارش من تمام نشده که نشده...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمیدانی داشتنت
میان تمام این نداشتن ها
میان تمام این نخواستن ها
میان تمام این نرسیدن ها
میان تمام این تلخی آخر قصه های امروز
چقدر می چسبد...


فاطمه جوادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما همه در یکجایی از قصه هایمان جا ماندیم،
جا ماندیم و کسی متوجه نبودنمان نشد،
بدترین جای قضیه آنجایی بود که به عقب نگاه کردیم،دیدیم
بود و نبودمان برای هیچ کس مهم نبوده...


فاطمه جوادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا