تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

فن‌فیکشن فن‌فیکشن به خاطر هری | سارا مرتضوی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
نام اثر: به خاطر هری
نام نویسنده: سارا مرتضوی
ژانر: عاشقانه

خلاصه:
روایتی کوتاه از عشق خاک گرفته‌ای که گرد و غبارش به فلک رسید و زنده شد. اقتباس از کتاب هری پاتر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
سوز و سرما به مغز استخوانم رسیده است. انگشتان باریک دو دستم را به هم مالش می‌دهم تا گرمایی اندک ایجاد شود و از یخ‌زدگی آنها جلوگیری کند. همه جای جنگل را برف گرفته است. همه جا از تاریکی و غم پر شده است. هیچ‌کس از بودن من در اینجا خبر ندارد به جز او. همه فکر می‌کنند در کنار رو*ن در مدرسه هستم. فرار کردم. نمی‌توانستم آنجا بماند. باید هری را پیدا می‌کردم. باید به او می‌گفتم که هرماینی تحت طلسم مرده‌خواران است و قصد کشتن او را دارد.
او هم به دنبال من است. می‌خواهد من را از بین ببرد. احساس ترس دارم اما هری زندگی من است. بودن من بدون او برای من مرگ تدریجی را به همراه دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
تره‌های موهای بلند نارنجی‌ام یخ زده‌اند. لبم کبود شده. احساس می‌کنم بیشتر از این نمی‌توانم. باید پیام بفرستم. باید به هری هشدار دهم. به سختی دست در ردای سیاه مدرسه‌ام می‌کنم و چوب دستی‌ام را در می‌اورم. آتشی کوچک برای گرم شدن درست می‌کنم. صدای خفه‌ای به زور از گلویم بیرون می‌آید.
گرمای آتش باعث می‌شود کمی گرم شوم. چوب دستی‌ام را دوباره تکان می‌دهم و با قدرت به روزهای خوشی که با هری داشتم فکر می‌کنم.
- اکسپکتو پاترونوم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
842
1,212
103
32
اصفهان
وضعیت پروفایل
پر تلاش
آهوی نقره‌ای رنگی که همچون دود، شفاف است ظاهر می‌شود. صدایم به زور بالا می‌آید.
- هری! مواظب خودت باش. دارن میان...اونا دارن میان...دوستت دارم هری.
آهو سوار باد سرد می‌شود و می‌رود.
با رفتن او آتش هم خاموش می‌شود. به جز سرما، تاریکی هم روی درختان خشک سایه می‌اندازد. هر لحظه بیشتر از قبل.
هوا سردتر شده است. دیگر نمی‌توانم روی پاهایم بایستم. دستان و پاهایم یخ زده‌اند. بی‌حس شده‌اند. احساس میکنم خون در رگ‌هایم هم در حال یخ زدن هستند. پلک‌هایم سنگین شده‌اند. به درخت خشک تکیه می‌دهم. چشمانم را می‌بندم و به خواب می‌روم. برای همیشه.
- هری، روشنایی را به دنیا بازگردان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا