شبی به زیبایی تـو..
پرده ی صورتی رنگم را که از اشک های قبلی ام نمناک مانده است را تکان دادم و چشم به آسمانی که سرور تمام ما زمینی هاست دوختم..
رنگش رنگ دل سیاه مرا رقم میزد!
و چقدر محو بود لحظاتی را که در کنار ابر هایی که با فشرده شدن به هم تکانی به دل من میدهند با کمک رعد و بــرق و بارانی از جنس اشک هایم را جاری میکنند..
پاک کن گونه های خیسم را! ای بزرگترین دلیل!
از خدا چه پنهان بهانه ام تویی ای حقیقت ترین..
کاش میشد بهانه ام برای عاشقی هم تو باشی٫
کاش میشد همان ستاره ای بودی که با چشمکش من را به خود آورد.
ستاره میشوم و تو ماهم
اما چه کنم از آن ابر هایی ک تورا با طلوع بر پشت ابر ها قایم میکنند!
چرا همیشه طلوع است؟ قایموشک بازی را دوست دارم جز با تو! با تو هر بازی را دوست دارم جز این!
چرا سر بر نمیدارم از دیواری ک رویش ۱۰،۲۰,۳۰..
می خوانم! بیا و بگو کجایی؟.. ای بزرگترین حقیقت من!
پرده صورتی رنگم را کنار زدم و با طلوع خورشید و اشک هایم رو به رو شدم؛