تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

معرفی معرفی کتاب پاییز فصل‌ آخر سال است| نسیم مرعشی

  • شروع کننده موضوع Alin628
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 31
  • پاسخ ها 1
ژورنالیست
ژورنالیست انجمن
تیم کتابخوان
Feb
152
412
63
19
بنام پروردگار قلم
نام کتاب: پاییز فصل آخر سال است
به قلم: نسیم مرعشی



پاییز فصل آخر سال است رمانی است نوشته نسیم مرعشی که توسط نشر چشمه در سال ۱۳۹۳ منتشر شده‌است. چاپ پنجاه و دوم آن سال ۱۴۰۰ منتشر شده‌است. این رمان در سال ۱۳۹۴ برنده جایزه ادبی جلال آل احمد شده‌است.

معرفی کتاب:
کتاب روایت زندگی سه دختر جوان به نام‌های شبانه، روجا و لیلا است. این کتاب سرشار از دغدغه‌های دخترانگی است و از همین جهت ممکن است برای بسیاری از دختران جوان از جذابیت بالایی برخوردار باشد. این کتاب از دو بخش تحت عنوان تابستان و پاییز تشکیل شده و هر یک از این دو بخش نیز از سه فصل مجزا برخوردار است. هر یک از فصول این کتاب توسط یکی از شخصیت‌های اصلی داستان روایت می‌شود.

شخصیت‌های داستان فارغ‌التحصیل مهندسی مکانیک از دانشگاه تهران هستند و هر کدام با مشکلات متعددی روبه‌رو هستند. این رمان در شش فصل و به زبانی ساده و روان بیان شده و شاهد شخصیت‌پردازی خوبی در آن هستیم. نویسنده تلاش می‌کند در این کتاب به خوبی به مشکلات زنان امروز اشاره کند؛ در طول داستان، هر سه شخصیت اصلی درگیر موضوع مدرنیته و تفکر سنتی هستند.

نسیم مرعشی در معرفی کتاب خود این‌گونه گفته‌است:

هر کدام از شخصیت‌های داستان درگیر مسائل متفاوتی هستند. یکی با مهاجرت درگیر است، بعدی با هویت شغلی و اجتماعی و دیگری با روابط عاطفی. بعد از بحران‌هایی که چند سال پیش رخ داد و خیلی‌ها را دچار سردرگمی کرد، دلم می‌خواست داستانی بنویسم که شخصیت‌هایش در کنار هم معرف و نمایندهٔ نسلی باشند که خودم جزء آن هستم. شخصیت‌ها، داستان‌هایشان و فرم روایت را بر این اساس انتخاب کردم.
 
ژورنالیست
ژورنالیست انجمن
تیم کتابخوان
Feb
152
412
63
19
برشی از کتاب :
دنبال تو می‌دویدم. روی سرامیک‌های سرد و سفید سالن. در آن سکوت ترسناک هزار ساله. هن و هن نفسهایم با هر گام بلندتر در گوشم تکرار می‌شد و گلویم را تلخ می‌کرد. بخش پروازهای خارجی آن طرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار؛ و سالن پروازش هی دورتر می‌شد. رسیدم به گیت. پشتت به من بود، اما شناختمت. کت نیلی ات تنت بود و چمدان به دست،منتظر و آرام ایستاده بودی.

پاییز فصل آخر سالست
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا