به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

نازلـی

مدیریـت کل انجمن
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل انجمن
مدیریت کل سایـت
عضویت
1/8/20
ارسال ها
6,539
امتیاز واکنش
12,988
امتیاز
219
عزیزجون میگفت وقتی میخواید ازم خدافظی کنید و برگردید تهران صبح بیاید، ظهر بیاید اما غروب نیاید. میگفت غروب همین جوریشم دل آدم بیتاب و بیقرار هست چه برسه به اینکه بفهمی بچه هات قراره فرسنگ ها ازت دور بشن و برن تو یه شهر و دیار دیگه. دلتنگی دم غروبتم به شب برسه و تنهایی و هزارجور فکر نگران کننده مهمون دلت بشه... میگفت خدافظی وقت داره اما سلام نه. واسه سلام هر وقت که رسیدید بیاید، اول صبح، دم غروب، آخر شب اما واسه خدافظی... عزیزجون راست میگفت آدما رو نباید تو لحظه های بیقراری تنها گذاشت، باید صبر کرد، با دلشون راه اومد، باید اجازه داد خودشونو واسه تحمل غم رفتن آماده کنن... راستی دلبر، اگه رفتنی شدی قول میدی با دلم راه بیای؟

[نازنین عابدین پور]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا