تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقدشورای رمان از این ناز تویی، دلنواز| Madiheh کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
45815_45fd456b7e49602592b0fbe2461f9a99.png

با سلام و عرض وقت بخیری
نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.
?منتقد اثر شما: @ReiHan @گمنام

* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
1619984632914.png

نام رمان: از این ناز تویی، دلنواز
نویسنده: Madiheh
خلاصه:
اگر من همسفر و یار پاییز هم می‌شدم بارانش را به من نمی‌داد. چرا آخر نگاهم را هدیه به پاییز پر غم کردم؟
در این اندیشه‌ها غرق بودم، ناگهان چشمانم به چشمان تیره و تاریک شب گره خورد، آن گوی‌های برقینش چشمکی زدند و نگاهم را به بازی گرفتند.
دست به دست هم زنجیری بافتند و دیدگانم را به ماه حلقه زدند؛ ای ماه چرا من تو را فراموش کرده بودم؟
یادم آمد از بس در گیرودار پاییز و بارانش بودم یادت پر کشیده بود.
خیره نگاهم را آن‌چنان مجذوب کردی که دیگر فرو رانده شدم در درونت.
نگاهم که در آیینه افتاد، قلبم را از همان‌جا دیدم که چون پروانه به دور جوانه‌ی تو می تپد و چشمانم... .
چشمانم از شور و شوق دیدار تو هر روز ملحفه‌ی پلک هایم را کنار می‌زنند. تو که شب ها برای آن که تو را آفریده سجده می‌کنی دل من برای تو... .
نه دلی مانده و نه منطقی و نه نگاهی!
همه را ربوده‌ای، جانم هم برای تو.
آری تو عاشقانه سجده می‌کنی دلم می‌رود ز دستم، تو صادقانه تعظیم می‌کنی، منطقم مالامال از عشق، تو هوای پرواز می‌گیری و نگاهم از بلندای آسمان بر نمی گردد.
نازدانه‌ات است و نازدانه‌ام هستی ای‌ ماه، جان می‌دهی برایش و جان می‌دهم برایت ای نازنینم.
دیگر پاییز و بارانش کلبه‌ی دلم را ترک گفته، راهی گشتند؛ حال ماه زمینه‌ی تاریک دلم را روشنا بخشیده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
*عنوان رمان:
نام رمان یک نام طولانی هست و مانند برخی از داستان ها از یک نام دو کلمه ای تشکیل نشده است. در نگاه اول نام خطاب به شخصی هست که گمان میره که مع*شوق شخصیت اول داستان باشد اسم جدید هست و هیچ بویی از کلیشه درونش وجود ندارد برای همین هم میشه به عنوان یک نام جدید اشاره کرد که مخاطب را به خوبی جذب میکند. شاید اسم بلند باشد اما همین جدید بودن نگاه نام داستان به تم عاشقانه اش قشنگ هست.

ژانر رمان:
نویسنده ژانر رمان را مشخص نکرده است. که یک نقطه ضعف بزرگ هست و باید حتما مشخص بکند.

*جلد رمان:
جلد رمان یک مردی را نشان میدهد که با لباس رسمی پشت کرده و به جایی نگاه میکند و رنگ متن سیاه و زرد هست که هارمونی جذابی با لباس او ایجاد کرده البته بهتر بود در داستانی عاشقانه از یک تصویر مرتبط تر استفاده میشد. متن پایین جلد راجع نگاه و شرم هست پس برای همین پیشنهاد میشد از تصویری مرتبط با متن پایین تصویر جلد استفاده میشد.

*خلاصه رمان:
خلاصه رمان به شدت زیاد هست و به نویسنده توصیه میشود به دنبال یک خلاصه بهتر و کمتر با یک مفهوم بیشتر بگردد. چون خلاصه بیشتر از یک حد باعث میشود مخاطب اصلا آن را نخونده و رد کند برای همین توصیه میشود خلاصه مناسب تری جایگزین شود. خلاصه توضیح خاصی از داستان ارائه نمیکند و بیشتر شبیه به یک دلنوشته با مفهوم عشق هست که برای شخصی گفته شده از این جا میشه متوجه شد با یک داستان عاشقانه روبرو هستیم که از اسم هم مشخص بود.

*آغاز رمان:
شروع رمان یک استارت کاملا کلیشه ای بود، معرفی کرد شخصیت اصلی که به شدت داستان رو بدون هیچ کشمکش پیش میبرد بهتر بود همین اول داستان آنقدر اطلاعات به مخاطب داده نمیشد و باید یکم کمتر از اطلاعات مهم شخصیت اول پرده برداری میشد. تصویر سازی و توصیف مکان اول داستان خوب بود و یکی از نکات مثبت شروع رمان به شمار میرفت. شروع داستان سیر تندی را در پیش دارد.

*شخصیت پردازی:
تمیم نائبی: شخصیت اصلی، شخصیت کاملاً احساس می‌شد و می‌توان به وضوح از متن‌ها دریافت که پسرِ داستان چقدر خسته از این دلتنگی و نرسیدن است و چقدر بی‌تابِ لحظه‌ای نگاهِ معشوقش است. به توصیفِ لباس‌ها پرداخته نشده بود اما توصیفاتِ چهره کم‌کم در بینابینِ داستان خود را نشان می‌دادند. مانند موهای مشکی و رنگِ چشمانِ قهوه‌ای تمیم که به مادرش رفته و یا چهارشونه بودنی او که از پدرش به ارث برده. تفاوت در دیالوگ هم من می‌توانستم آن خستگیِ موجود در روحِ تمیم را حس کنم، حتی اگر خوشحال باشد یا عصبی یا ناراحت و یا بیخیال.
پندار: شخصیت فرعی، دوست و همدمِ شخصیت اصلی یعنی تمیم نائبی، هردو دکتری می‌خوانند به امیدِ استاد شدن. به عنوانِ شخصیتِ فرعی، وجودش هراز گاهی به موقع بوده، اما بهتر است کمی پررنگ‌تر شود تا یه وقتی زود فراموش نشود.
باران صابری: دختری سرکش و گستاخ اما مهربان و به نوعی جانش برای دوستانش در می‌رود. دارای چشمانِ سیاه، گمان می‌رود شخصیتِ اصلی باشد.
بهنام نائبی: پدرِ تمیم نائبی، شخصیت فرعی، همسرِ وی تهمینه است، پدری با روحی زخم خورده که حال زخمش کمی التیام یافته... .
تهمینه: همسرِ بهنام نائبی، مادرِ تمیم، زنی با چشمانِ قهوه‌ای و موهای مشکی.
بهار: شخصیت فرعی،دخترِ ژاله و بهزاد، بهزاد عموی تمیم و ژاله زن‌عموی وِی که او را خاله صدا می‌زند. بهار عشقِ اولِ بهنام است. (بهنام پدرِ تمیم است) دختری که کم‌کم از بی قید و بندی، با یک تلنگر که از جانبِ هادی بود، با قید و بند شده بود و به نوعی با دین و ایمان شده بود. دختری با شرم و حیا و متانت.
هادی: شخصیت فرعی، فرزندِ مجتبی که وکیلِ خانوادگیِ بهزاد، عموی تمیم است. همسرِ بهار.
بهناز فراهانی: شخصیت فرعی،گویا خواهرِ باران صابری است، دختری سر به زیر و آرام و بی‌حواس و ظاهری گول‌زننده دارد و رفتار‌هایش کمی عجیب غریب است اما به موقعش می‌تواند مانند ببرِ ماده پنجه بکشد.

*تصویر پردازی:
نویسنده همه‌چیز‌ها را کلی می‌گفت اما در کنارِ آن، جزئی از جزئیات را هم به زبان می‌آورد. در کل اگر بخواهیم عملکرد نویسنده را در این بخش ببینیم بایستی بگوییم که نویسنده توانسته که نقشی در ذهنِ خواننده ایجاد کند و به او بفهماند مکانِ فعلی چه تصویری چیزی دارد اما اگر کمی بیشتر بپرازد هم خالی از لطف نیست.

*سبک نگارش:
سبک نگارش نویسنده ادبی بود و در بعضی از قسمت ها محاوره ای میشد و همین باعث میشد که کمی به متن و بدنه داستان صدمه برسه و درکل نگارش داستان جذاب بود و به خوبی تونسته بود پیچ و خم های داستان رو به صورت کامل نشون بدهد. انتخاب جملات و کلمات به خوبی انتخاب شده بود و در بعضی قسمت ها جملات به شدت جذابی دیده میشد که به خودی سطح منولوگ و دیالوگ ها را بالاتر برده بود. در برخی جاها هم از ترکیبات اشتباه استفاده شده بود مانند: مبل های چرمین که درستش میشود مبل ها چرمی و چرمین کلمه صحیحش نیست.

*زاویه دید:
زاویه دید اول شخص هست و به نظرم رمان های عاشقانه بهتر هست برای بهتر نشون دادن احساسات همین اول شخص باشند تا مخاطب راحتتر با احساسات ارتباط برقرار بکند و بیشتر قابل درک و باور میشود.

*ایرادات نگارشی داستان:
ایرادات نگارشی بیشتر در شکسته نویسی و رعایت نکردن علائم نگارشی هست مانند: شماام که باید نوشته بشه شماهم-- حواستون‌و باید نوشته بشه حواستون رو
غلط های املایی مانند مرتضایم که درستش مرتضیم هست
به جز این دیگه هیچ ایراد نگارشی خاصی وجود ندارد.

توصیه منتقد @گمنام:
*جلد مناسبتری را انتخاب بکنید.
  • خلاصه ی مناسبی برای خود انتخاب بکنید.
  • ژانرهای رمان خود را مشخص بکنید.
قلمتان مانا @Madiheh
باتشکر از منتقدان:
@گمنام
@ReiHane
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا