تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد اولیه داستان دفتر خاطرات زن شی*طان|سارا سجادیان

  • شروع کننده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 59
  • پاسخ ها 3
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,666
7,314
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
با سلام و عرض وقت بخیر



نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.

منتقد اثر شما:
@LUNA


* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!


* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.


* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.


با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.

تاپیک جامع شکایات



به امید موفقیت روز افزون شما

تیم مدیریت تالار نقد
 
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,666
7,314
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
به نام حق
داستان کوتاه: دفترچه خاطرات زن شی*طان
نویسنده: سارا سجادیان
ژانر: فانتزی
ناظر: @@yasaman.Bahadory
خلاصه: این مجموعه داستان، در لابه‌لای پاکی و ثبات یک جهان، خاطرات زندگی زنی را روایت می کند که عاقبت عشق او به یک شی*طان، ریشه ی اولین خباثت را درون سرزمین «اِست» می کارد. و این آغاز تمام پلیدی هاست. سرنوشت‌ زنی عاشق و فریب خورده، که نفرینش هیچ جاندار و بی‌جانی را بی نصیب نمی گذارد؛ چه خواهد شد؟
 
مدیر آزمایشی تالار آوا▪️سردبیر روزنامه باربارا▪️
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
همیار مدیر
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
Feb
197
517
93
Neverland
عنوان:
عنوان شما دفترچه خاطرات زن شی*طان بود.
در نگاه اول شخص به ژانر فانتزی داستان شما پی می‌برد ولی عنوان کنجکاو کنندگی خاصی را دارا نبود و محتوا را کاملاً لو می‌داد و مشخص بود که شخص یک زن است و دارد در مورد اتفاقاتی که در زندگی برایش افتاده را شرح می‌دهد، با بدنه مرتبط بود اما درصد بالایی از کلیشه را دارا بود! اندازه نام استاندارد بود.
نام داستان شما سطح متوسط رو به پایین داشت.
ژانر:
ژانر شما فانتزی بود.
تا حدودی با بدنه و داستان ارتباط داشت مانند قسمت‌هایی که با آسرو آشنا شده بود و با گرفتن دست آروندا از آینده با خبر شد می‌توانست فانتزی باشد
اما در داستان بیشتر ژانر عاشقانه ذکر شده بود، عشق آسرو و میاکا به هم نقش پررنگ‌تری در داستان ایفا می‌کرد و همین‌طور بارداری میاکا از آسرو هم می‌توانست نشانه عشق میان آن دو باشد.
به طور کل در این قسمت هم عملکردی متوسط داشتید.
خلاصه:
خلاصه شما {این مجموعه داستان، در لابه‌لای پاکی و ثبات یک جهان، خاطرات زندگی زنی را روایت می کند که عاقبت عشق او به یک شی*طان، ریشه ی اولین خباثت را درون سرزمین «اِست» می کارد. و این آغاز تمام پلیدی هاست. سرنوشت‌ زنی عاشق و فریب خورده، که نفرینش هیچ جاندار و بی‌جانی را بی نصیب نمی گذارد؛ چه خواهد شد؟} بود که با ژانر فانتزی و عاشقانه ارتباط داشت که ژانر عاشقانه نیز در ژانرهای داستان ذکر نشده بود بدنه را کاملاً در بر نمی‌گرفت. نفرین؟ سرزمین اِست؟ در بدنه حتی یک اشاره کوچک هم به نفرین و سرزمین {است} نشده بود و تنها داستان یک زن باردار شکست خورده و عاشق یک شی*طان را به نمایش گذاشته بود که عشقش او را ترک کرده و او در حال زندگی با مردم سیاه‌پوست است و دنبال خوشبختی می‌گردد. کنجکاو کنندگی متوسطی را دارا بود
در این قسمت عملکرد سطح متوسط رو به پایینی داشتید.
مقدمه:
مقدمه شما {من راضی به کوچک ترین دلخوشی بودم اما، آنها همه چیزم را گرفتند. گریه هایم را کسی نخواست ببیند، پس خشمم را نصیبشان کردم.} بود.
مقدمه کوتاهی داشتید که با بدنه و ژانر ارتباط خاصی نداشت و کاملاً گنگ بود و مشخص نبود که در مورد چه صحبت می‌شود تنها توضیح کوتاهی از شرح داستان دادید که آن هم در داستان شما اتفاق نیفتاد.
مقدمه شما سطح پایینی را دارا بود.
جلد:
جلد شما دو تصویر از یک زن بود که می‌توانست میاکا باشد، عکس مناسبی برای جلد بود و فونت و چینش خوبی هم دارا بود و می‌توانست با ژانر فانتزی هم ارتباط داشته باشد در کل در این بخش خوب عمل کرده بودید.
{توصیفات}
مکان:
مکان به خوبی توصیف شده بود در بعضی قسمت‌ها توصیفات مستقیم داشتید اما به طور کل در این قسمت خوب عمل کردید در قسمت‌هایی مانند کتابخانه و سرزمین مغربی‌ها و خانه پیرزن مهربان می‌شد توصیفات مکان را شاهد بود.
لباس:
لباس‌ها هم به خوبی توصیف شده بود اما توصیفات کاملاً مستقیم بودند اگر توصیف لباس‌ها غیر مستقیم بود بهتر عمل می‌کردید به طور کل در این قسمت متوسط عمل کردید در قسمت‌هایی مانند شنل سیاه میاکا و لباس سیاه‌پوست‌ها در جشن شکرگذاری توصیفات لباس را شاهد بود
زمان:
در این قسمت ضعیف عمل کرده بودید زمان تنها در حال گردش بود و مشخص نبود شخصیت‌ها در هر قسمت از داستان در چه زمانی قرار دارد
حالات و احساسات:
احساسات و حالات اشخاص به خوبی توصیف شده بود و احساسات اشخاص به خواننده منتقل می‌شد در این بخش خوب عمل کردید!
چهره و شخصیت پردازی:
در چهره و شخصیت پردازی نیز خوب عمل کرده بودید و درصد کلیشه در این دو پایین بود و در این بخش نیز خوب عمل کردید
{ساختمان کلی رمان}
آغاز رمان:
آغاز رمان شما مصادف با مرگ پدر میاکا و دیدن مرد ناشناس و چشم سیاه بود، تمام اتفاقات خیلی تند تند و به سرعت پیش رفت و اصلا مشخص نبود دارد چه اتفاقی می‌افتد ناگهان پدر میاکا مرد، میاکا عاشق شد، مرد سیاه چشم صورت میاکا را سیاه کرد و او یک شبه زن شی*طان شد.
چگونه این همه اتفاق در یک شب افتاد؟ در آغاز خواننده را کاملاً گیج کردید و این همه اتفاق به مغز خواننده حجوم می‌آورد، این اطلاعات باید کم کم و در میانه رمان اتفاق می‌افتاد اما شروع خیلی تندی داشتید که باعث شد سیر رمان شما تند شود.
سطح آغاز شما پایین بود
میانه:
میانه شما هم حجم وسیعی اطلاعات را به یک‌باره وارد کرد و سیر شما از این رو به شدت تند بود، میانه رمان شما با رفتن به کتاب خانه شروع می‌شد پرش ناگهانی که از آن موقعیت به کتابخانه داشتید خواننده را کاملاً گیج می‌کرد، کتاب‌هایی که میاکا خواند هم مجهول بود مشخص نبود در چه موضوعی است تنها یک قسمت کوچک را نشان دادید و موضوع کلی را نگفتید و سپس به ناگهان آسرو می‌گوید که میاکا باید به دهکده سیاه پوست‌ها برود و سپس آسرو او را ترک می‌کند و میاکا با ورود میاکا زمین لرزه رخ می‌دهد و میاکا باردار بودن خود را متوجه می‌شود، سپس یک پیرزن می‌آید و می‌گوید این دختر جای دختر من است و جای پسرش را به او می‌دهد! کدام آدم عاقلی این کار را می‌کند؟ کدام مادری راضی است که پسرش در طویله بخوابد و دختر جای او در خانه‌اش؟ اصلاً با عقل جور در نمی‌آید حتی با وجود این‌که داستان فانتزی است!
کشمکش و تعلیق:
کشمکش در رمان شما زیاد دیده نمی‌شد ولی با این حال به آن پرداخته بودید در داستان شما بیشتر کشمکش درونی ذکر شده بود و کشمکش بیرونی بسیار کمتر بود.
تعلیق شما بسیار خوب بود! خواننده بسیار به فکر فرو می‌رود و برای ادامه داستان کنجکاو می‌شود و می‌خواهد بداند آخرش این داستان به کجا می‌رسد! اوج درخشش شما در تعلیق بود.
ایده و پردازش:
ایده‌ی شما کلیشه را دارا بود از قسمت‌های وجود کلیشه می‌توان به فیلم‌ها و داستان‌های دیگر درمورد عشق یک انسان به شی*طان اشاره کرد که در آخر شی*طان انسان را ترک می‌کند و پردازش شما در پردازش نیز خوب عمل نکرده بودید و داستان را متفاوت‌تر یا خاص‌تر یه نمایش نگذاشته بودید.
سخن منتقد:
پیشرفت همیشه همراه با ماست!
نقد تنها برای پیشرفت و عملکرد بهتر است، نقد تخریب نویسنده نیست.
با تلاش فراوان می‌توانید به سطح بالایی برسید و هیچگاه از نوشتن دست نکشید.
توصیه منتقد:
بهتره داستان را تک ژانر نذارید و اتفاقات را خیلی سریع وارد داستان نکنید! کم کم اتفاقات و اشخاص را به داستان وارد کنید و عجله‌ای برای گذر از اتفاقات نداشته باشید، توصیفات را غیر مستقیم بیان کنید و کشمکش بیشتری به داستان بدهید تا داستان جالب و جذاب‌تر شود.
مقدمه را طولانی‌تر کنید و تنها چکیده‌ای از اتفاقاتی که در حال رخ دادن است به آن منتقل کنید نه اتفاقی که هنوز نیوفتاده است!
آغاز آرام‌تری داشته باشید و سعی کنید با یک برگ از دفتر شروع کنید و عجله نداشته باشید، در هر پارت از داستان سوالات ذهن نویسنده را بیان کنید و در میانه نقش ژانر فانتزی را پررنگ‌تر کنید.
خلاصه را بهتر جلوه دهید زیرا خلاصه نقش خیلی مهمی در جذب مخاطب برای رمان دارد.
@Alin628
 
ژورنالیست
ژورنالیست انجمن
تیم کتابخوان
Feb
152
411
63
19
درود. سپاس فراوان بابت وقتی که گذاشتید❤️.
حقیقتش من زمانی که بخش قصه اضافه شد ایده نوشتن این داستانک ها به ذهنم اومد. برای همین طبیعتن هر داستان باید یک شروع و یک پایان کامل می داشتند.
خب طبق چیزی که از عنوان کلی مشخص بود، هر داستان با فاصله زمانی متفاوت اما پی‌در پی اتفاق افتاده و هر دفعه یک خاطره از زندگی جادوگر سیاه بیان شده بود. برای همین از نظر خودم این روند تندی که پیش می‌رفت طبیعی بود. چون قرار بود توي یک پارت یا نهایت دو پارت من یک خاطره رو به زبان جادوگر سیاه تعریف کنم.
جادوگر سیاه یک شخصیت به شدت فرعی اما تاثیر گذار توی رمان اصلی منه، که در گذشته‌ی هزار سال پیش یک جهان به نام هالیوا ریشه‌ی خباثت رو توی سرزمین «اِست» می‌کاره. اِست همون هالیوا هست که حالا توضیح ندم بهتره چون ارتباطی با داستان نداره.
مردم اِست آدم‌های فوقالعاده خوبی بودند و من به این اشاره کردم که چه خصوصیاتی داشتند(آدم‌های خاکستری) . برای همین محبت مردم مغرب هیچ چیز عجیبی برای خودشون نبوده. آروندا هم چون با میاکا احساس همدردی می‌کرد اجازه داده بود تا شب اونجا بمونه.
ماجرای مرگ پدر میاکا صرفن برای این گفته شد تا زمان ملاقات شی*طان با میاکا مشخص باشه. هیچ پلیدی در جهان وجود نداشت پس شی*طان فرصت رو غنیمت شمرد و از یک دختر تنها سو استفاده کرد.
نمی خوام اسپویل کنم اما در همین حد بگم که اون قسمت هایی که گفتید توی خلاصه و مقدمه نوشتم و هیچ ارتباطی با داستان نداشته هنوز شروع نشده و اتفاقن یک بخشیش توی پا*رتی که امروز قرار بود بذارم هست.
من‌ خودم با اینکه ژانر فانتزی رو انتخاب کردم به شددددت مشکل داشتم.(اتفاقا می خواستم راهنمایی هم بگیرم که الان ژانر داستان من دقیقن چیه. چون فانتزیش واقعن کم بود. از طرفی قرار هم نبود عاشقانش از سه پارت عبور کنه.) چون خودم رو وارد یه چالش کرده بودم و قرار بود روزی یه داستانک حداقل 600 کلمه‌ای بنویسم.و هنوز تکلیفم با ژانر مشخص نبود و چون بر اساس یک داستان تمامن فانتزی این داستانک ها رو شروع کردم، گفتم احتمال اینکه این داستان ها هم ژانر فانتزی باشند بالاست.

قرار نبود زیاد به شی*طان پرداخته بشه اما خب شد. و گرنه داستان دلشکستگی اصلی میاکا هیچ ارتباطی با شی*طان نداره. (اسپویل نمی کنم.) اون هرگز از شوهرش متنفر نشد.

راجع به سرعت اتفاقات که گفتید طبق سلیقه من نه اینکه صرفن حرفم درست باشه به نظرم همین مرموز بودنه و همین شروع و پایان های سریع هر خاطره اونم توی یک پارت باعث ایجاد کنجکاوی در ذهن خواننده می‌شد. اگر از همون ابتدا من داستان ها رو به صورت یک داستان کاملن پی‌در پی می‌نوشتمنه داستانک، صددرصد اجازه نمی‌دادم این اتفاق بیوفته. ولی خب می‌گم دلیلش همون خاصیت داستانک بودنش بود. من کاملن طبق قانونی که برای داستانک نوشتن هست پیش رفتم. و مثلن آخرین پارتم به نظرم پارت جالبی نبود چون روندش شبیه داستانک نبود. اما اگر بخوایم بر اساس داستان کوتاه بگیم کاملن حق با شماست.
به جز این بقیه چیز ها رو طبق چیزی که گفتید اصلاح می‌کنم👍🏻. راجع به خلاصه هم درست می‌گید اصلاح خواهد شد. مجدد سپاس فراوان.
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا