تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد و بررسی نقد رمان تکه‌هایم برنمی‌گردند اثر آستاتیرا عزتیان (کاربر انجمن)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Aug
27
130
103
Captureهعلان.PNG.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Aug
27
130
103
به نام خالق قلم

نقد رمان تکه‌هایم بر نمی‌گردند

عنوان

عنوان رمان باید با کلیت داستان و ژانر مرتبط باشه. همچنین از به کار بردن کلمات و نام‌های تکراری پرهیز بشه و در عین حال جذابیت کافی رو داشته باشه چرا که مخاطب در اولین نگاه ابتدا به عنوان و جلد یک کتاب نگاه می‌کنه و بعد تصمیم به خودندش می‌گیره.
عنوان رمان از دو کلمه‌ی ساده تشکیل شده بود. از جذابیت کافی برخوردار بوده و کاملا با داستان همخوانی داشت. همخوانیش با ژانرهای تراژدی و عاشقانه هم قابل قبول بود اما ژانر اجتماعی درش دیده نمی‌شه.


جلد

جلد تصویر دختری رو نشون می‌داد که موهاش در باد رها شده و صورتش رو با دست‌هاش پوشونده بود. سیاه بودن تم کلی جلد و اینکه هیچ رنگی به غیر از سفید و سیاه درش نبود، بر خلاف عنوان تنها ژانر تراژدی رو یدک می‌کشید چرا که سراسر غم رو القا می‌کرد. روی قاب هم جمله‌ای از داستان استفاده شده بود که باز هم تراژدی بودن و همخوانیش با عنوان رو به رخ می‌کشید‌.


ژانر


تراژدی، عاشقانه، اجتماعی
مرتبط‌ترین ژانر با رمان عاشقانه بود، چرا که از پارت ابتدایی رمان متوجه عشق شخصیت اول داستان نسبت به همسرش می‌شیم و این موضوع تا اواسط رمان ادامه داره و بعد از اون هم همچنان این عشق هست فقط تغییر جهت میده و علاقه‌ش رو به فرد دیگه‌ای بروز میده‌. عشق سهیلا به احسان و عشق متین به سهیلا که در ادامه دو سوعه می‌شه همگی ژانر عاشقانه رو یدک می‌کشن و از نظر بنده مناسب این بود که عاشقانه رو برای ژانر اصلی انتخاب می‌کردن.
ژانر اجتماعی هم تا حدودی در داستان در جریان بود. مثل مشکلات خانوادگی، شهلا و اشتباهاتش، اعتیاد احسان و خیانتش به سهیلا همگی می‌تونست نشان دهنده ژانر اجتماعی باشه اما ژانر تراژدی در هیچ کجای داستان به چشم نخورد و عجیب اینکه نویسنده اون رو به عنوان اولین ژانر انتخاب کرده در صورتی که حتی پایان رمان خوش بود و خوب تموم شد. اینکه در رمان یکی از شخصیت‌ها فوت بشه یا شخصیت اول خیا*نت ببینه و سختی‌هایی رو متحمل بشه دلیل بر تراژدی بودن اون نیست! زمانی رمان تراژدیه که غم و انبود به خورد داستان بره و دمادم غم رو القا کنه.


خلاصه

خلاصه باید کوتاه و مختصر باشه. نه اون‌قدر ساده که همه چیز رو لو بده و نه اون‌قدر مبهم که مخاطب رو گیج و سر در گم کنه. خلاصه این رمان نه خیلی کوتاه و نه طولانی بود و تا حدودی برای مخاطب ابهام ایجاد می‌کرد طوری که مخاطب ترغیب به خوندن داستان بشه.


مقدمه

مقدمه آخرین تلاش یک نویسنده برای جذب کردن مخاطبه، اجباری نیست اما وجودش کمک کننده‌ست.
مقدمه‌ی این رمان شعری از فروغ فرخزاد بود. بسیار زیبا بود و با نیمه‌ی ابتدایی رمان همخوانی داشت.


آغاز

رمان از انتظار سهیلا برای رسیدن شوهرش به خونه شروع می‌شه و بعد کم محلی‌‌های احسان و خود خوری‌های سهیلا ادامه پیدا می‌کنه. حقیقتا آغاز جذابی برای کافه نویسندگان نبود و این صحنه برای شروع رمان بارها در بسیاری از رمان‌ها تکرار شده و کلیشه‌ای محسوب می‌شه.


سیر

از نظر من سیر رمان کند و گاهی حتی کسل کننده بود، طوری که من به عنوان خواننده دوست داشتم پارت‌ها رو تند تند رد کنم و به اتفاقات تازه برسم.


شخصیت پردازی

باید بگم که شخصیت پردازی جای کار بیشتری داشت. شخصیت متین و شهلا تا حدودی خوب و قابل قبول بودن اما باقی شخصیت‌ها به خوبی در نیومده بودن. شخصیت‌های شما بیشتر تیپ بودن. احسان مثل تمام مردهای خیانتکاری که توی رمان‌ها خوندیم رفتار می‌کرد و مهلا و نجلا در رفتار تفاوت چندانی با هم نداشتن، گر چه سعی کرده بودید تا حدودی بین اون دو تمایز بدید اما این تمایز به خوبی در‌ نیومده بود. شخصیت آزاده، داماد‌های خانواده و حتی شیرین خیلی بهشون پرداخت نشده بود.


توصیف مکان

توصیف مکان ضعیف بود، طوری که من هیچ تصوری از خونه‌ی احساس(هر دو خونه) خونه‌ی پدری سهیلا و خونه‌ی متین و باقی مکان‌ها نداشتم و جالب اینه که نویسنده حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به این موارد نکرده بود تا مخاطب بتونه حتی کمی از اون مکان‌ها رو تصویر سازی کنه.


توصیف چهره

نویسنده از توصیف چهره‌ی افراد غافل نشده بود اما حقیقتا خیلی کم بود و برای هر کدوم( به غیر از احسان که چشم‌های عسلیش مدام در مونولوگ‌ها تکرار می‌شد) یک بار بیشتر توضیح نداده بودید و این باعث می‌شد به سرعت از ذهن خواننده پاک بشه. توصیف چهره باید به صورت تکرار شونده باشه تا تو ذهن مخاطب بمونه.
مثلا من فقط این یادمه که احسان چشم‌هاش عسلی و قدش بلنده، سهیلا قدش کوتاهه و چشم‌هاش مشکیه اما باقی خواهرهاش قد بلندی دارن و چشم‌هاشون رنگیه، متین هی*کل ورزیده‌ای داره، بازوهاش پهنه و قدش از احسان بلندتره. همین، به نظر شما این کافیه؟!


توصیف حالات و احساسات

توصیف حالات و احساست نسبتا قابل قبول‌تر از توصیفات مکان و چهره بود اما این هم جای پرداخت بیشتری داشت.
بخش اعظم توصیفات به توصیف حالات شخصیت اصلی داستان(سهیلا) می‌گذشت.


تم و پیرنگ


کلیت داستان اتفاقاتی بود که برای شخصیت اصلی(سهیلا) و همسرش رخ میده و زندگیش رو دستخوش تغییراتی می‌کنه. پیرنگ انسجام و پیوستگی کافی رو نداشت.


تم داستان گاها عوض می‌شد اما تم‌های اصلی خیا*نت و اعتیاد بود.


دیالوگ و مونولوگ

دیالوگ و مونولوگ باید هر دو به اندازه باشن و کمتر یا بیشتر بودن هر کدوم باعث به هم خو*ردن توازن در داستان می‌شه.
در این رمان مونولوگ‌ها خیلی بیشتر به چشم میومد و بخش اعظم رمان رو تشکیل می‌داد. مونولوگ‌ها خصوصا مونوگ‌هایی که به افکار و حالات سهیلا می‌پرداخت اغلب تکراری بودن و جذابیت چندانی نداشتن.
دیالوگ‌های شهلا و احسان مناسب با شخصیت خودشون بود اما دیالوگ‌های همسر شهلا اصلا در شان یک استاد دانشگاه یا یک آدم تحصیل کرده نبود. ( با توجه به شخصیتی که براش ساخته بودید.)

زاویه دید

زاویه‌ی دید اول شخص بود. برای رمان عاشقانه می‌تونه انتخاب درستی باشه.


باور پذیری

در مبحث باور پذیری ایراداتی وارد بود.

مثلا چطور می‌شه کسی که مدت‌ها به عنوان عمو به اون خونه رفت و آمد داشته و احیانا گاهی هم دخترهای اون خونه عمو صداش می‌زدن یک دفعه تغییر موضع بده و پرده از عشق چندین ساله‌ش به دختر بزرگ اون خونه برداره و جالب‌تر اینکه هیچکس مخالفتی نکنه؟! من خوندم که نویسنده گفته بود این رمان بر اساس یک زندگی واقعی نوشته شده. خب از نظر من هر چقدر هم که این ماجرا به عینه اتفاق افتاده باشه بازم برای مخاطب جای سواله که چطور ممکنه؟ به نظرم لازم بود یکم خانواده مخالفت می‌کردن، کمی از اون ماجرا می‌گذشت و بعد کم‌کم این موضوع جا می‌افتاد و باقی رضایت می‌دادن نه اینکه تا سهیلا به مادرش گفت؛ مادر لبخند بزنه و بگه کی بهتر از متین!

اشکالات و علائم انگارشی

درست قرار نگرفتن جای افعال، نا هماهنگی جملات، ایرادات تایپی، استفاده‌ی نامناسب از علائم نگارشی و غلط‌های املایی به چشم می‌خورد.

(افکار منفی‌ام را پس زدم و از جایم بلند شدم تا خانه را تمیز کنم و ناهاری آماده.)?

افکار منفی‌ام را پس زدم و از جایم بلند شدم تا خانه را تمیز کرده و ناهاری آماده کنم.

(من جوراب یا دسته کلیدت نبودم، عروسک خیمه شب بازی هم، من تنها عاشق بودم و کمی همسر)?

من جوراب، دسته کلید یا عروسک خیمه شب بازی‌ات نبودم. من تنها عاشق بودم و کمی همسر... .

(از این‌ همه فکر و خیال مغزم آماست کرده بود.)?

آماست؟!

(اشکی که بی مهابا و لجوج در چشم‌هایم حلقه زده بود را قورت می‌دادم و سعی می‌کردم چشم‌هایم را خفه کنم و گوش‌هایم را کور؟)

?
اشکی که بی‌مهابا و لجوج در چشم‌هایم حلقه زده بود را قورت می‌دادم و سعی می‌کردم چشم‌هایم را خفه و گوش‌هایم را کور کنم.

نکته: از این دست موارد به وفور در داستان مشاهده می‌شد.

(الان تمام مغزم را افکار مسموم پر کرده‌اند)?

الان عامیانه‌ست بهتر بود می‌گفتید حالا.

( با صدای زنگ در از جا پریدم و کتابم را روی میز گذاشتم و متعجب به سمت در رفتم. از چشمی در بیرون را نگاه کردم اما کسی را ندیدم، آرام در را نیمه باز کردم و مبهوت به شهلای پشت در نگاه کردم)

در این پاراگراف پنج بار از کلمه‌ی "در" استفاده شده، در صورتی که اصلا نیاز نبوده!

تکرارها گاه زیبایی متن رو می‌گیرن و گاه جذاب‌ترش می‌کنن و این نویسنده‌ست که باید بدونه کجا و چه وقت، از تکرار بهره ببره و متنش رو زیباتر کنه.

(خسته از فکرهای چرت و پرت)?

چرت و پرت عامیانه‌ست بهتر بود از کلمه‌ی جایگزین استفاده می‌کردید.

(در دل حرص خوردم)?

علامت ":" تنها با گفت و پرسید میاد.(از این مورد چند بار در متن مشاهده شد)

(آن‌ها که شروع خوبی داشتند؟ با علاقه و شناخت ازدواج کردند.)?

آن‌ها که شروع خوبی داشتند! با علاقه و شناخت ازدواج کردند!

(افسار زندگیم از دستم در رفته بود. شیرازه‌ی زندگی‌ام از هم پاشیده شده است.)?

نکته: چرخش فعل دارید.
افسار زندگی‌ام از دستم در رفته و شیرازه‌‌اش از هم پاشیده شده است.

(همان موقع صدای کلید انداختن آمد و قامت احسانی که به خونش شدید، تشنه بودم!)?

خب ادامه‌ش؟! و قامت احسانی که شدیدا به خونش تشنه بودم... بقیه چرا نداره؟! نویسنده می‌تونست این‌طوری بگه?
همان موقع صدای در آمد و قامت احسانی که شدیدا به خونش تشنه بودم مقابل چهارچوب نمایان شد.


(داشتم اما او چشم و رو انگار نداشت.)?

داشتم اما انگار او چشم و رو نداشت.

(او که منظوری نداشته است)?

او که منظوری نداشت
یا
او که منظوری نداشته

(هر کی هم چیزی بگوید فقط نگاهش می‌کنند)?

هر که هم چیزی بگوید
یا
هر کسی هم چیزی بگوید( هر کی عامیانه‌ست)

(جمعه‌ها با دوستاش میتینگ دارند)?

دارند کتابیه(دارن) درسته

(میان گریه، به زیر خنده زدم و با مشتی بی‌جون به سینه‌اش کوبیدم.)?

بی‌جون عامیانه‌ست.(بی‌جان)

( اون زرنگ‌تر از این حرف‌ها هست)?

اون زرنگ‌تر از این حرف‌هاست.

(او عصبانی‌تر از این حرف‌ها بود و بهش حق می‌دادم!)?

بهش عامیانه‌ست. (به او)

استفاده از متن یک آهنگ در رمان اصلا حرفه‌ای وجالب نیست. حدالمقدور نباید استفاده بشه مگر در مواقع خاص اون هم در حد یک یا دوبیت.

جایی از رمان، سهیلا مدت زمان دوریش از متین رو داره مرور می‌کنه و می‌گه شصت و سه روز و دقیقا چند پاراگراف بعد می‌گه دو ماه و یک هفته و سه روز و هفت ساعت!

#تناقض

(آهی کشید و پس از مکث کوتاهی ادامه داد)?

این قسمت داخل پرانتز بود در صورتی که نباید باشه!


کچاب

کچاپ

پشت سره مسافر

پشت سر مسافر

بحث سره

بحث سر

مثله

مثل

باره عمو بودن

بار عمو بودن

شست

شصت

ایده:

باید گفت که ایده‌ی رمان نو نبود! رمان‌هایی با پیرنگ مشابه ( هم چاپی و هم مجازی) به وفور یافت می‌شه. تنها جایی که رمان مورد نظر رو کمی متمایز می‌کرد، عشق عموی ناتنی سهیلا به اون بود.
نکته: اون بخش از داستان که خانواده‌ از عروسی سهیلا با متین به خونه‌ی پدری سهیلا برگشته بودن و بعد کسی زنگ خونه رو زد و داخل شد، ادامه‌ش کجا بود؟! من دنبال ادامه‌ش بودم اما نویسنده هیچ توضیحی درموردش نداده بود و من گیج سردرگم موندم! حتی نفهمیدم که اون آدم احسان بود یا شیرین فقط از عکس‌العمل‌های شخصیت‌ها متوجه شدم که متین همه چیز رو متوجه شده و حالا به شدت عصبیانیه‌.

برام جای تعجب داشت که چرا نویسنده از اون بخش به این مهمی گذشته و داستان رو به جلو برده!

( این اثر مورد تایید نبود)
در پایان آرزوی موفقیت روز افزون دارم برای نویسنده‌ی عزیز، امیدوارم با تلاش و پشت کار فراوان در این راه پر فراز و نشیب ثابت قدم باشن.

منتقد: @گندم رضایی
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا