تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد شورای رمان زنجیر | حنانه بامیری کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Aug
27
130
103
Captureهعلان.PNG.png

به نام خالق قلم

عنوان:

با خوندن نام رمان دو تا تصور می تونه توی ذهن خواننده ایجاد بشه؛ اولین تصور می تونه اتفاقات زنجیروار و پیوسته ای باشه که در طول داستان اتفاق میوفته و شخصیت اصلی هم حلقه ای ازاین زنجیره که درگیر این حوادث شده و در نهایت هم ماجرا قراره با یه فضای جنایی و درام ادامه پیدا کنه. در حالت دوم زنجیر می تونه استعاره از اتفاق، احساس، یا جنایتی باشه که گریبانگیر شخصیت اصلی رمان شده و در سیر رمان شخصیت برای رهایی از این زنجیر تقلا می کنه و محوریت اصلی رمان رو شکل میده.
نامی که بتونه دو یا چند تصور رو توی ذهن مخاطب ایجاد کنه نقطه قوت محسوب میشه چون خواننده رو ترقیب می کنه برای سنجیدن میزان درست یا غلط بودن حدسش حداقل قسمتی از خلاصه یا ابتدای رمان رو بخونه و این در مورد نام رمان شما صدق می کنه.
اگر بخوام نام رو از نظر میزان به نمایش گذاشتن زانر بررسی کنم اولین مورد قابل ذکر اینه که نام فریاد می زنه احتمال اینکه عاشقانه ملو یا یه رئال اجتماعی باشم خیلی کمه! حس انزجاری که شنیدن نام زنجیر به خواننده القا می کنه بیشتر از هر چیزی ذهنش رو به تراژدی یا جنایی بودن ماجرا سوق میده و به خوبی از فضای کلیشه ای عاشقانه اجتماعی های تکراری دورش می کنه.
برای یه داستان با پیرنگ جنایی و معمایی زنجیر انتخاب مناسبیه و ضمن کوتاه بودن تاثیر لازم رو میذاره. از کلمه آشنایی استفاده کردید که خواننده کاملا به معنی اون واقفه ولی اصولا برای ژانر معمایی و جنایی نویسنده ها برای نشون دادن خلاقیتشون از ترکیبات جدید و نو استفاده می کنن که خودش باعث کنجکاو شدن و جذب خواننده میشه در صورتی که زنجیر کاملا متداول و سادست.
در حالت کلی در انتخاب نام خوب عمل کردید و میشه ساده بودن عنوان رو در برابر حس مناسب و پیرنگی که القا می کنه نادیده گرفت و گفت عنوان کاملا مناسب داستانه و ژانر ها رو به درستی به نمایش گذاشته.

ژانر:

قتل های برنامه ریزی شده و سازمانی در بطن داستان، فضای جنایی مناسبی رو ایجاد کرده و شخصیت اول هم کاملا درگیر این ماجرا و بخشی از اونه. به علاوه اینکه تمام این داستان ها قراره به یه معمای از قبل پایه ریزی شده برسه و نویسنده اطلاعات گنگ و اتفاقات مبهمی رو در روند داستان به مخاطب نشون داده و سرنخ های منظمی از یه معمای بزرگ که پایه ایده اصلی داستانه از همون ابتدا با فلش بک هایی در غالب کابوس به خواننده داده میشه که ذکر شدن ژانر معمایی رو به عنوان ژانر دوم ضروری می کنه.
دوتا ژانر غالب به خوبی انتخاب شدن و اینکه به همین دوتا ژانر غالب اکتفا کردین و واسه هر اتفاق کوچیکی ژانر در نظر نگرفتین هم نقطه مثبتی محسوب میشه.
اینکه شخصیت اصلی برادرش رو از دست داده و بعد از کلی شکنجه و عذاب هویتش رو عوض کرده باعث نمیشه اندک ته مایه درام داستان رو در غالب ژانر داستان در نظر بگیرید و بگید رمان تراژدیه و یا اینکه بابت روابط طبیعی یک شخصیت که قاتل و مجرمه با دختر مورد علاقش، نمیشه یه ژانر دیگه اضافه کرد و عاشقانه رو وارد ژانر ها کرد.
انتخاب ژانر مختصر و مفید ومناسب با پیرنگ و محوریت های اصلی داستانه.

جلد:

شکل کلی جلد وقتی از دور نگاهش می کنیم با کاراکتر اصلی نزدیکی و حس مشابهی داره و درگیری بین عواطف مختلفی که توی تغییر تم های داستان به چشم می خوره رو به خوبی نشون داده. فضای خاکستری رنگ و عاری از سرزندگی و رنگ های گرم، انزجار و غمی که شخصیت به دوش میکشه رو به نمایش میذاره و حالت دستهای مرد، نام رمان رو به خوبی در بر میگیره و خواننده می تونه را*بطه بین نام و جلد رو تشخیص بده. رگ های بیرون زده مرد، حسی که خواننده با شنیدن نام زنجیر متصور میشه رو براش تداعی می کنن و کمک می کنن به حدس هاش در مورد داستان ادامه بده و به علاوه اون از تصاویر کلیشه ای استفاده نکردین. می تونستین از تصویر یه پسر غمگین و افسرده یا تصاویر متداول برای جلدها استفاده کنین و فضا رو کلیشه ای کنین اما با انتخاب مناسب هم حس و ژانر مناسبی رو انتقال دادین هم جذابیت جلد رو زیر سوال نبردین.
تصویری که زیر جلد قرار دادین!... نقابی مشابه نقابی که پسرک پرتش کرده، یه مرد با سیبیل های باریک برای رمان های جنایی و معمایی زیاد استفاده میشه و حالت کلیشه ایی داره اینکه از اون نقاب توی جلد اصلی استفاده نکردین خیلی خوبه.

خلاصه:

خلاصه رمان زنجیر: سماع... سازمانی با تشکیلات ویژه (تا اینجا خواننده فهمید که این رمان با ژانر جنایی در غالب یه تشکیلات سازمانیه و این اندکی برای رمان های جنایی کلیشه ایه! بیشترشون یه سازمان رو در پس جنایاتی که رخ میده دارن)، کشتار در نقابی از عدالت (این تناقص جالبیه و باعث جذب میشه و فضای معماگونه رو حفظ کرده)... قهرمانی پارتیزانی (این ترکیب خیلی توجهم رو جلب کرد. ترکیب جالبیه و یه بخشی از شخصیت و اتفاقات رو به نمایش میذاره). سوگندی که تا جان در بدن دارم باید وفادارش باشم (اینجا می فهمیم که شخصیت اصلی به دلیل یه سوگند درگیر ماجرایی میشه و این بخش معلومه و در کنارش اینکه این اتفاق چیه و چه سوگندی درمیونه قسمت های مجهول هستن و اینجا میشه تعادل بین معلومات و مجهولات رو به خوبی مشاهده کرد)... اما یک اتفاق تلاش‌هایم را پوچ می‌کند و سوگندم را می‌شکند؛ عقایدی که لگدکوبِ احساسات می‌شود. یک نام، نام پدرم (این قسمت هم فضای معماگونه داستان رو به نمایش گذاشته و باعث حفظ جذابیته)!
خلاصه از اون تیپ خلاصه هاییه که با گزاره های کلی و ترکیبات مناسب اومده هربار یه بخشی از داستانو به نمایش گذاشته و با خوندن هر ترکیب و جمله پیرنگ اصلی و محوریت های داستان آشکار میشه و در کنار این اطلاعات نقاط مجهول و مبهم هم به همون میزان هستن و تعادل خوبی بین معلومات ومجهولات داستان وجود داره. ژانر ها به چشم می خورن و پیرنگ داستان توی خلاصه گنجونده شده.

مقدمه:

آلوده‌ست شهر من...
آلوده بودن و استفاده اون برای شهر کمی کلیشه ایه و توی خیلی از رمانای جنایی دیده میشه. به شخصه توی تعداد زیادی از رمانا دیدم که شخصیت اصلی و یا شهرش آلوده خونده شدن و توی خلاصه و مقدمشون کلمه آلوده به چشم می خوره پس برای مقدمه یا خاصه رمان جنایی اشاره به آلودگی می تونه کمی فضای کلیشه ای ایجاد کنه.
در جستجوی ردپاها و سرنخ‌های...
حلقه‌های ناگسستنی زنجیر، این قسمت بهترین قسمت مقدمست و علاوه بر ایجاد ارتباط بین نام و مقدمه و راهنمایی خواننده در حدس زدن دلیل انتخاب عنوان، جذابیت متن رو بالا برده و اشاره واضحی به ژانر معمایی داره. اینجا از کلمه ناگسستنی استفاده کردین؛ در صورتی که دارین توی خط بالایی اشاره می کنین به اینکه حلقه های این زنجیر مفقودن و داریم سرنخ ها و رد پاهاشون رو دنبال می کنیم و از نظر من تضادی که بین ناگسستنی و مجهول بودن حلقه های زنجیر ایجاد شده جذابیت مقدمه رو بالا برده.
کشت و کشتار، قتل و جنایت، این کلمات هم به وفور توی مقدمه و خلاصه رمان های جنایی که ایده مشابه رمان شما دارن به چشم می خورن و بهتره این کلمات رو با ترکیبات جدید تری جایگزین کنین تا مقدمه و داستانی که داره به خواننده نشون میده، جدید تر به نظر برسن. وقتی قلم شما توانایی خلق جملات جذاب و معماگونه رو داره و بیشتر متن مقدمه جذابیتش رو حفظ کرده چرا باید با کلمات تکراری رمان رو تکراری جلوه بدید؟!
حلقه‌ای به حلقه‌ها افزوده می‌شود (باز هم را*بطه بین نام و ایده داستان رو نشون دادین و برای خواننده ایجاد سوال کردین به علاوه اینکه این جمله تکراری نیست و نقطه مثبتی توی مقدمه محسوب میشه)و...
بی‌گناهی در این شهر مسموم به قتل می‌رسد(اینجا اشاره به قتل هم داشتین و هم به مسموم و آلوده بودن شهر اشاره کردین پس مشکلی توی حذف و جایگزینی جملات و کلمات تکراری و کلیشه ای مقدمه که بهشون اشاره کردم پیش نمیاد)
ژانر و یکی از اتفاقات مهم داستان رو به نمایش گذاشتین به دلیل انتخاب نام اشاره کردین و مهم تر از همه جملات این قسمت کلیشه ای نیستن.

تلاشی که بی‌نتیجه می‌ماند...

مرده‌ای برای طمع زنده می‌شود و ...

زنده‌ای برای طمع میمیرد!

این جملات همه دارن ایجاد سوال می کنن و به علاوه بخشی از ماجرا رو به نمایش میذارن که تاثیر زیادی توی کنجکاو شدن خواننده برای مطالعه متن رمان دارن.
مقدمه ژانر ها رو به وضوح نشون میداد اتفاقات کلیدی داستان و ارتباط بین عنوان و داستان رو برای مخاطب روشن میکرد و تنها ایرادش داشتن یه سری کلمات کلیشه ای بود که خب قابل رفعن و با ویرایش یه مقدمه عالی از آب در میاد.

آغاز:

آغاز رمان مناسب ترین فرصت برای جذب خوانندست و حتی اگه توی خلاصه و مقدمه هم عملکرد موفقی نداشته باشین با یه آغاز جدید و جذاب می تونین خواننده رو تا آخر رمان نگه دارین. من از شما و قلمتون توقع آغازی رو دارم که از همون ابتدا خواننده رو به چالش بکشه و ایجاد کنجکاوی کنه به علاوه جدید و نو باشه و نذاره خواننده رمان رو به دسته رمان های کلیشه ای اضافه کنه و از خوندنش منصرف بشه.
من از تبار تاریکی‌ام؛ زادۀ درد و آبستنِ زخم، به همراه روح خسته و جسم مجروح، با آرزوهای دفن شده در خاک (تا اینجا خواننده یه شناخت کلی نسبت به کاراکتر اصلی پیدا می کنه و تشخیص میده جرقه داستان از یه گذشته عذاب آور و سخت بوده و شخصیت اول داستانتون به شدت زخم خورده و آسیب دیدست... این قسمت شاید دید کلیی به خواننده بده اما اون رو با چیز جدیدی رو به رو نمی کنه و توی بسیاری از رمانا نویسنده در آغاز میاد شخصیت رو آسیب دیده معرفی می کنه و از گذشته نتاریک حرف می زنه! برای ابتدایی ترین جمله رمانتون متن توقع چیزی منحصر به فرد تر رو داشتم) و تجربۀ رویایی از جنس دیگر( تازه از این جمله جذابیت و متمایز بودن متن نسبت به نمونه های مشابه بیشتر میشه و حرف از چیز جدیدی میزنین)، هویتی جدید برای وصول به هدفی قدیمی( جذابه ایجاد سوال و کنجکاوی می کنه و فضای خوبی از داستان نشون میده)، با بیش از شانزده سال قدمت. چهارده سال برای زندگی جنگیدم؛ مردم و زنده شدم؛ زخم خوردم و روپا شدم؛ زمین خوردم و بلند شدم برای رویایی که سال‌ها شیرینی تجربه‌اش زیر زبانم مزه مزه می‌کرد و چاره‌ای جز سرکوب آن نداشتم. اکنون که رویای چهارده ساله‌ام مقابل دیدگانم قرار دارد مردّد و پشیمان از بازگشت به آپارتمان‌های سربه فلک کشیدۀ شهرم می‌نگرم (اون رویا چیه؟ نویسنده از کدوم سال ها داره حرف می زنه؟ چرا شخصیت از بازگشت پشیمونه و از کدوم بازگشت داره حرف می زنه؟ اینا همه سوال هایی هستن که خواننده رو وادار به خوندن ادامه می کنن.)
این قسمت در حالت کلی انتخاب خوبی برای جملات آغازین هست و فقط ابتداش اندکی تکراری و متداول به نظر میرسه.
سن فیِرو، زادگاهی که از آن تنها نامش را به یاد دارم؛ خیابان‌هایش، کوچه‌هایش، مردمانش و حتی هویت خود نیز از خاطرم رخت بر بسته.(اینجا حتی نسبت به زندگی گذشته کاراکتر هم سوال ایجاد میشه) توقف پشت چراغ سبز، بوق ممتد اتومبیل‌های تک سرنشین و عبور از خطوط عابر پیاده در میان همهمۀ جمعیت برایم ناخوشایند است(فضا سازی رو از همون ابتدای رمان آغاز کردین و کاملا مشخصه قلم نویسنده به قدری قویه که توصیفات رو از همون آغاز بین مونولوگ هاش قرار بده و به هدف اصلی جمله لطمه ای وارد نشه و این نکته مثبتیه)؛ روشنایی نورهای منازل و چراغ‌های شهر چشمانم را می‌زند؛ خانواده و دوست مفاهیمی هستند که از تعریف و توصیفشان عاجزم. دنیای من فقط در سه کلمه خلاصه می‌شود؛ انتقام، عدالت و مبارزه. کلماتی که به‌خاطرشان برگشتم و ادامه می‌دهم. مبارزه می‌کنم برای انتقام از کسانی که باعث مسمومیت شهرم شدند تا عدالت اجرا شود. این هدف من از بازگشت است (تقریبا این قسمت ها یواش یواش سراغ دادن اطلاعات می رن ولی همه چیز رو لو نمیدن و جذابیت متن رو خر*اب نمی کنن به علاوه اینکه آشنایی خواننده با کاراکتر اصلی به عنوان شخصیتی جدید با اهداف و عقایدی متفاوت هم شروع میشه).
پیراهنم را از تن خارج می‌کنم و به سمت حمام راه کج می‌کنم که با دیدن آینهٔ نصب شده بر راهروی اتاق خواب و سرویس بهداشتی، چیزی در درونم مجبورم می‌کند تا به خودم از زاویهٔ دیگر بنگرم. یادآوری دردهای نشسته برتنم که هنوز هم اثرشان عجیب بر تنم خودنمایی می‌کند پشتم را می‌لرزاند و من برای فرار از دردهای تلخ گذشته چاره‌ای جز بستنِ چشمانم ندارم. سیاهی خالکوبی‌های نقش بسته بر بالاتنهٔ سفیدم برای مخفی کردن جای زخم و آشکار کردن هویت را از نظر می‌گذارنم و‌ عقابِ کمرنگ شدهٔ قفسه سینه‌ام را لم*س می‌کنم. عُقابی که هنوز از شنیدن نامش وحشت دارم و از نقش شومش بر بدنم زجر می‌کشم. کاش می‌توانستم برای همیشه رد این حیوان نحس را از گذشته و آینده پاک کنم. افسوس که بر تمام یادگاری‌ها مهر ابدیّت خورده تا به من یادآوری کند چگونه از میانِ آن همه رنج عبور کردم و به آمریکا آمدم.
دلم نیومد از این قسمت به راحتی بگذرم! از اینجا شروع می کنین به شکل دادن بدنه اصلی معما و اولین قدم ها رو برای پایه ریزی پیرنگ بر می دارین به علاوه اینها دارین توصیف ظاهر رو هم انجام میدین و خواننده متوجه این میشه که کاراکتر پوستی سفید با خالکوبی هایی داره که برای پنهون کردن زخم های روی بدنش انجام شدن و چندین سوال براش ایجاد میشه اینکه دلیل اون زخم ها چی بوده و در گذشته چه اتفاقی رخ داده و اینکه چرا هویت اصلی شخصیت باید پنهون بمونه و دلیل پنهون کردن زخم ها چیه؟

توصیفات:

توصیف عواطف:

اینکه کاراکتر یه فرد بی احساس وخشک باشه و ما در طول رمان نتونیم حس قویی رو از اون دریافت کنیم در رمان های مشابه رمان شما زیاد به چشم می خورن و اغلب رمان های معمایی و جنایی تمرکز رو روی جلو بردن ماجرا و فضاسازی میذارن و زیاد به شکل دادن عوطف و احساسات شخصیت ها و انتقالشون به خواننده تمرکز نمی کنن؛ اما توصیفاتی که برای احساسات و افکار درونی شخصیت به کار برده بودین به راحتی قابل انتقال بود و شاهد این بودیم که کاراکتر گاهی عصبانیه گاهی سردرگمه و گاهی هم نسبت به گذشته اش ترس زیادی رو تجربه می کنه. حس تلخی که نسبت به ارتکاب قتل و آلوده شدنش رو تجربه می کرد برای خواننده ای که قطعا تا حالا آدم نکشته ملموس کرده بودین و از همه مهم تر بین توصیف حالات و توصیف عواطف ارتباط بر قرار بود و صرفا توصیف عواطف محدود به جملات خبری و تحمیل اون احساسات به مخاطب نبود. مثلا به جای اینکه در مونولوگ ذکر کنین به شدت عصبانی بودم اشاره کردین که از بین دندون های قفل شده غریدم؛ و اجازه دادین خواننده خودش میزان عصبانیت رو بسنجه.
قوی ترین حس ها مربوط و محدود به ژانر بودن. برای کاراکتر اصلی شاهد خشم، اندوه، دوگانگی، عذاب وجدان و ترس و انتقام جویی بودیم ولی غالب ترین حسی که برای سایر کاراکتر ها القا می شد ترس بود! ترس اسامی افرادی که باید به قتل می رسیدن هنگام کشته شدن. با توجه به اینکه زاویه دید اول شخصه و نمی تونین مستقیما به توصیف عواطف سایرین بپردازین با ذکر کردن حالات و عکس العمل هایی که معانی و حس پشت اونها برای خواننده قابل درکه عواطف کاراکتر های دیگه رو ساخته بودین ولی خیلی کمرنگ تر و کمتر از کاراکتر اصلی.
شادی، امید، سرزندگی، کنجکاوی و عواطف مثبت احساساتی هستن که از کاراکتر اصلی دور هستن و نمیشه در مورد خود شخص به کار گرفته بشن اما برای اینکه فضای رمان از یکنواختی و جدال بین اندوه و عذاب و ترس دور بشه می تونستین برای کاراکتر های دیگه به کار بگیرینشون و این اتفاق خیلی کم در متن رمان رخ میداد.

توصیف حالات:

توی رمان هایی با ژانر جنایی یا معمایی برای خواننده خیلی مهمه که به حالت قرارگیری کاراکتر ها واقف باشه و بتونه کاملا مکان و اشخاص رو تصور کنه که توی رمان شما در حد قابل قبولی میشد توصیف حالات رو دید. هنگام گفت و گو بین شخصیت ها به حالت ها و مدل نشتن اشاره می شد و قبل دیالوگ و بین مونولوگ توصیف حالات داشتین. توصیف حالات توی شخصیت سازی و نشون دادن عواطف نقش داشتن و حالات قاتل و مقتول رو قبل از هر قتل توصیف می کردین و میشه گفت توصیف حالات مثل توصیف مکان کامل بود.

توصیف مکان:

هنگام انجام ماموریت ها توصیف مکان محل وقوع قتل ها به حداقل می رسید؛ وقتی هم که نقاط اوج و قسمت های پر هیجان رد می شدید به توصیف مکان شدت میدادید و گاهی می گفتم چقدر بهتر میشد اگر اون دفتر کار اون اتاق خواب و محلی که یه اسم دیگه به قتل می رسه رو بهتر شرح میدادید تا توصیف حالات در کنار توصیف مکان تصویر دقیق تری رو برای خواننده بسازن. به جز این مورد جزئی کلیت توصیف مکانتون برای یه رمان معمایی و جنایی قابل قبوله و بین مونولوگ ها به نوع پوشش رنگ لباس و دکوراسیون اشاره های مناسبی کرده و فرصت هایی که توی متن برای توصیف مکان داشتید رو استفاده کردید و مهم تر از همه اینکه این توصیفات توی جملات مجزا از افکار و عواطف نبودن و در مسیر جمله های منولوگ و همراه با اون ها قرار داشتن مثلا به جای اینکه بگین رنگ مبلمان و دکوراسیون خونه سفید بود گفته شد رنگ سفید مبل ها با تاریکی محضی که شخصیت در گذشته توش غرق بوده در تضادن و این باعث میشه توصیفات از مسلسل وار بودن در بیان و خسته کننده نباشن. وقتی قلم شما پتانسیل یه همچین سبک از توصیفی رو داره ومی تونین توصیفات رو در جمله بگنجونید، حیفه که در صد توصیفات مکان رو همنگام وقوع اتفاقات مهم رمان بیشتر نکنید.

توصیف چهره:

اگه بخوام از کل توصیفات چهره به یه ویژگی بسنده کنم همین که توصیفات تکرار شونده و قبل دیالوگ ها و در روند مونولوگ بیان شدن و یک ویژگی ظاهری بلد برای شخصیت هایی که بیشتر باهاشون سر و کار داریم بار ها و بار ها تکرار شده تا ملکه ذهن خواننده بشه برای من کافیه! اکثر مواقع به نویسنده ها میگیم که به جای توصیفات رگباری و پشت سر همی که فقط یک بار توی کل رمان ذکر مشین به مرور و تدریجی و به صورت مداوم کاراکتر ها رو توصیف کنن. همین که از ابتدا اومدین کم کم شروع به توصیف ویژگی های ظاهری کاراکتر اول کردین و همین که ذره ذره توصیفات رو پیش بردین و اضافه کردین خودش باعث کنجکاوی و ترقیب خواننده به ادامه دادن رمان میشه تا از ویژگی های ظاهری کاراکتر با خبر بشه.
شخصیت اول یه مرد جوون با چشم های قهوه ای موهای سیاه و سیبیل چخماقی و پوست سفید توصیف شد که در گذشته و هویت قبلیش، چشم های آبی و موهای قهوه ای داشته و برادرش هم چشم های آبی داشته و هر دوی اونها رنگ مو و چشم رو از پدرشون به ارث برده بودن. یعنی با همین جملات کوتاه نامحسوس به خواننده راجع به پدر و برادرش هم اطلاعات دادین.
باقی کاراکتر ها هم توی هر برخورد حداقل به یکی از صفات ظاهریشون اشاره میشد و توصیف خانوم پارپ هم بی نقص و عالی از آب دراومده بود. برای یه رمان جنایی همین توصیفات کافی و قابل قبولن.

شخصیت سازی:

از اونجایی که ایده داستان حول یه سازمان مخفی می گرده و برای حفظ حالت معمایی رمان بیشتر شخصیت ها مرموز و مجهول جلوه داده میشن، توقع اینکه تصویر دقیقی از شخصیت تک تک کاراکتر ها داده بشه رو ندارم اهورا فردی که ظاهری خشک و بی احساس و مغرور داره و از بیرون کاملا بی حس جلوه می کنه اما در باطن درگیری شدیدی بین وجدان و احساسات مختلفش رو برای خواننده به نمایش میذارین و محوریت توصیف عواطف رو همین درگیری قرار میدین. این تضاد به قدری واضح هست که خواننده اون رو درک کنه و شروع کنه به تصور یه مرد ظاهرا بی احساس که هیچ وقت جنگ بین احساسات مختلفش رو بروز نمیده و همچنان خشک رفتار می کنه.
خانوم پارپ یه زن با چهره و صدای دلنشین که مودبانه و با وقار رفتار می کنه و مهارت بالایی توی برقراری ارتباط و جلب موافقت افراد داره.
شما حتی برای کاراکتر هایی که در حاشیه کار بودن و فقط یک بار در طول رمان باهاشون برخورد داشتیم رو هم از قلم ننداختین و برای هر کدوم شخصیت ملموسی ساختین؛ به طور مثال برای مرد راننده ای که قرار بود با چراغ علامت بده رو فردی پر ادعا و روی اعصاب نشون دادین.
اینجا تنها یک نکته می مونه؛ تصویری که از هر کاراکتر برای خواننده میسازین بخش اعظمش متاثر از افکار و عقاید شخصیت اصلیه... این باعث میشد تداخل هایی بین طرز تفکر و قضاوتی که خود فرد از پیرامونش داره با شخصیت سازیی که میشو از عکس العمل ها و رفتار ها برداشت کرد وجود داشته باشه به خصوص راجع به دوست آقازاده اهورا زند. البته همین تضاد خودش می تونست توی ایجاد تصویر از شخصیت اهورا نقش داشت و خواننده می تونست ویژگی هاش رو با همین تضاد ها بسنجه و نمی خوام این رو نکته منفی به حساب بیارم.

زاویه دید:

به جرئت میگم اگر زاویه دید دانای کل می بود ژانر معمایی داستان رو کاملا تحت الشعاع قرار می داد و دیگه این لذ*ت کشف و پی بردن به راز ها به این شدت برای خواننده وجود نداشت. ما همراه با کاراکر اصلی و قدم به قدم با اتفاقات ریزو درشت روند داستان متوجه ماجرا می شدیم و با دیدن داستان از پنجره و زاویه دید اون علاوه بر همزاد پنداری همون اشتیاقی که فرد برای کشف راز ها داشت رو تجربه می کردیم زاویه دید مناسب انتخاب شده بود و توصیفات رو کامل می کرد.

بافت:

بافت ادبیی که انتخاب کرده بودید و با آرایه ها و جملات سنگین ادبی همراه شده بود؛ بافت ادبی سنگینی رو برای بخش اعظم متن رمان ساخته بود و جملات پیچیدگی زیادی داشتن. این ویژگی دو حالت رو ایجاد می کنه:
مخاطبان کم سن که به تازگی با بافت های ادبی آشنا شدن و دارن با این دست رمان ها آشنا میشن برای درک رمان و معنای جملات باید دقت زیادی به خرج بدن و این باعث میشه لذ*ت کافی رو از داستان و سیر رو نبرن و مدام درگیر رمز گشایی جمله باشن تا روابطه رو با جملات قبل و بعد درک کنن
مخاطب هایی با دانش ادبی کافی که با مطالعه متن به قوت قلم نویسنده پی میبرن و همین باعث میشه رمان شما رو متمایز از نمونه های مشابه بدونن و اطمینان پیدا کنن ارزش خوندن رو داره.
قضاوت با خود نویسندست که مخاطباش رو چه گروهی بدونه و بخواد از پیچیدگی بافت کم کنه و رمان رو با ارزش ادبی کمتر ولی محبوب تر روی سایت ببره یا رضایت اون گروه از خواننده های حرفه ای رو جلب کنه و یه رمان با ارزش ادبی بالا تحویلشون بده.

نثر:

نثر مونولوگ ادبی ونثر دیالوگ محاوره ای انتخاب شدن که ترکیب این نثر ادبی محوری برای داستان و ایده شما کاملا مناسبه نثر محوری دیالوگ باعث طبیعی تر جلوه کردن گفت و گو ها شده و فضای رمان رو حقیقی تر نشون میده. نثر ادبیی که توی مونولوگ به کار گرفته شده برای نشون دادن توانایی قلم نویسنده مناسبه و اگر نثر محوری برای مونولوگ انتخاب میشد در کنار جملات توصیفی و سبک قلم نویسنده هماهنگی خوبی ایجاد نمی شد.

دیالوگ و مونولوگ:

رمان ژانر معمایی و جنایی داره و از نویسنده توقع کلی دیالوگ و خوش و بش بین کاراکترها رو نداریم و با توجه به ایده داستانتون من مونولوگ محور بودن متن رو ایراد به حساب نمیارم و اینکه بخش بیشتر متن رمان رو مونولوگ تشکیل میده چیزیه که داستان و ایده ضروریش کرده.
مونولوگ ها بار اطلاعاتی زیادی دارن و جملات بی فایده و غیر ضروری به کمترین حد خودشون رسیدن و توصیفاتی که توی مونولوگ گنجونده شده هدف اصلی جملات رو به هم نمی ریزه و نویسنده برای تک تک جملات مونولوگ یه هدفی رو دنبال می کنه و بیهوده گویی نداره. مونولوگ ها مصنوعی نیستن و توانایی انتقال حس های مختلف به خواننده رو دارن. مونولوگ ها یکنواخت نیستن و جاهایی که به بیان احساسات و تفکرات کاراکتر اصلی پرداخته شده آرایه محور تر و قسمت هایی که به توصیف اتفاقات می پردازه کمی از پیچیدگی کاسته میشه و باعث میشه خواننده خسته نشه.
پنجاه درصد از دیالوگ ها دارای اطلاعات مفیدی برای پی بردن به معمای اصلی بودن و نصف باقی تنها در جهت پیشبرد داستان بودن و در حالت کلی دیالوگ ها مصنوعی به نظر نمی اومدن و این حس که گفت و گو ها مصنوعی هستن به خواننده داده نمیشد. شخصیت سازی توی دیالوگ داشتید و جملات دیالوگ در اکثر موارد به گونه ای نوشته شده بودن که شاخصه وژگی شخصیتی خاصی باشن.

پیرنگ:

اتفاقات منظم و دقیق توی جای خودشون قرار داشتن و ساختمون اصلی رمان از همون ابتدا ملموس بود و همه چیزسر جای خودش قرار داشت. اگه بخوام حرف تکراری نزنم به چیزجدیدی اشاره کنم باید از ساختمون منظم و طبقه بندی شده فصل های داستان بگم؛ ابتدای هر فصل جملاتی با ساختمون و معنای خاص داشت و فضای داخلی اون فصل رو به وضوح نشون میداد و بعد درگیر داستان میشد و حتی فصل به فصل رمان هم از ساختمون و پیرنگ مجزا برخوردار بودن.
پیرنگ جنایی با قتل های متوالی با ریتم منظمی جلو می رفت و از همون ابتدا شروع به ایجاد پیرنگ معمایی با جملات معما گونه و سرنخ هایی که توی مونولوگ و دیالوگ به خواننده داده میشد، کردید. کابوس ها مرور خاطرات و کوچک ترین اتفاقات در جهت شکل گیری پیرنگ های اصلی بودن و هیچ اتفاقی خارج از چهارچوب ساختمون اصلی رخ نمیداد.
مثال میزنم رمان جنایی که در اون شخصیت اصلی خیلی بی هدف با دختری آشنا میشه و اتفاقات غیر ضروری خارج از ساختمون اصلی داستان رو رقم میزنه و این آشنایی هیچ هدف خاصی در رمان نداره یه نمونه از داغون کردن پیرنگ و ساختمونه که خوشبختانه توی رمان شما اصلا این اتفاق مشاهده نمی شد.

سیر:

با عاشقانه ملو سر و کار نداریم پس سرعت سیر شما رو مناسب میدونم و زنجیره اتفاقاتتون کاملا به هم متصل هستن و به این صورت نیست که بازه زمانی هفت هشت پارت رمان فقط مربوط به اتفاقات یک یا دو روز باشن و توی یکی دو پارت خلاصه یک ماه رو هم آورده باشین. متوالی بودن قتل ها سیر آروم اغاز رو به مرور نسبتا سریع تر می کنه و کل رمان با سرعت ثابتی پیش نمیره ونویسنده تونسته به خوبی با توجه به موقعیت های زمانی متفاوت سرعت رمان رو کنترل کنه و سرعت پیش روی برای اینکه خواننده بتونه تم ها رو درک کنه مناسبه علی رغم این سرعت مناسب تم ها رو سریع و زود هنگام تغییر دادین.

تم:

تم غالب نزدیک به موضوعات ژانرهاست و از ابتدای رمان ایجاد شدن و بخش های بزرگی از متن رو در بر میگیرن و غالبا حول سه تا تم اصلی می چرخه و یکی یکی عوض میشن... توی تغییر تم های غالب مشکلی نمی بینم و توی نقاط مناسب تم ها تغییر می کنن مثلا از هیجان به عذاب وجدان و غم یا ترس تغییر می کرد. اما تم های موقت و زود گذر فقط توی بعضی قسمت ها قبل اینکه تاثیر مناسب رو بذارن دارن عوض میشن.
اگه بخوام کلی به تم ها نگاه کنم سرعت تغییرشون در نود درصد مواقع مناسبه ولی جاهایی به چشم می خورن که یا تم مورد نظر رو اشتباه به کار بردین یا اینکه دوست نداشتین بهش پرداخته بشه و از نظر خودتون به تم غالب لطمه وارد می شده.
اولین شخصی که به عنوان یک شهروند ملاقات کردم برایم حس وصف ناپذیری دارد و وجودم را لبریز از شعف می‌کند(اولین ملاقات بعد از تاریکی محض می تونه با تصور همین یه نکته شادی و همزاد پنداری خوبی رو برای مخاطب ایجاد کنه و در یک آن تم داستان رو شاد تر جلوه بده تا هم احساسات از یکنواختی بین حس های منفی در بیاد هم تنوعی توی متن ایجاد بشه). ذهنم را از افکار نوید بخش خالی می‌کنم و مجدّد ترس از آینده است که ذهنم را معطوف می‌کند(کاش چند جمله با تم جمله قبلی پیش می رفتین تا تم قبلی کمی کامل تر به پایان برسه و وارد ترس بشیم). آینده، باتلاقی که در آن بی هدف دست و پا می‌زنم و نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم نشسته. مرگ یا زندگی؟ تلفنم را از حالت بی صدا خارج می‌کنم و باز در لاک رباتم فرو می‌روم و در بازی روزگارم غرق می‌شوم.

ایده:

در اغلب رمان های جنایی پای یه سازمان سری پشت پرده اتفاقات در میونه و این قسمت از ایده می تونه تکراری محسوب بشه اما زمانی که عقاب و نقابش رو به این سازمان اضافه کردید یه نقطه عطف تازه به ایده اضافه کردید و این می تونه ایده رو از کلیشه ای بودن فاصله بده به علاوه تغییر هویت و تبدیل شدن به اهورا زند و کشوندن داستان سمت پدر کاراکتر اصلی تونسته به تازگی ایده اضافه کنه و از کلیشه های مشابه فاصله بده.
لیست اسامی افراد خاصی برای قتل که معمولا افراد فاسد در نقاب مقامات سیاسی و فرهنگی هستن هم ایده تکراریی محسوب میشه و بار ها توی رمان های جنایی شاهدشون بودیم.

اشکالات و علائم نگارشی:

بیشترین علامتی که در متن به چشم می خوره ؛ هست البته همین که جای نقطه و آخر جملات از ویرگول استفاده نمی کنید خیلی خوبه ولی استفاده بیش از حد از ؛ رو دارین و گاها جاهای درستی استفاده نشده بهتره که در جاهایی این علامت با نقطه جایگزین بشه.
چون جملاتتون بافت ادبی دارن و باید به خواننده توی فهمیدنشون کمک بشه توقع میره بیشتر از درنگ نما استفاده بشه به خصوص زمانی که مفعول جمله یک جمله کامله یا جملات وابسته با گروه های فاعلی و مفعولی داریم بنابراین اگر میزان استفاده مناسب از ویرگول رو افزایش بدید خوندن متن آسون تر میشه.

پاراگراف بندی:

اگر به متن بیشتر پارت ها نگاه کنین با خطوط پشت سر هم مواجه میشیم که هر کدوم از نظر موضوع و تم متفاوتن... مونولوگ محور بودن رو اشکال به حساب نمیارم ولی اینکه مونولوگ ها پشت سر هم ردیف بشن و پاراگراف بندی رو رعایت نکنید می تونه زیبایی متن رو کاهش بده و خیلی جاها هستن که لازمه از اینتر استفاده بشه و نشده.
پاراگراف بندی به مشخص تر شدن پیرنگ و ساختمون هم کمک بیشتری می کنه و رمانتون بی نقص تر میشه



باور پذیری:

زنده موندن کاراکتر از سقوط هواپیما و جون سالم به در بردنش در واقعیت هم قابل مشاهدست و باتوجه به ژانر وجود یه سازمان سری هم دور از واقعیت نیست اما در ابتدای رمان اینکه یه سازمان بدون اینکه منفعتی داشته باشه هزینه کنه و آدم اجیر کنه تا یک سری انگل رو از اجتماع حذف کنه با ماهیت سازمان ها که اصولا منافع تبهکارانه دارن ممکنه اولش برای خواننده غیر عادی جلوه کنه.
یه اعتقادی راجع به باور پذیری دارمو اونم اینه که قلم نویسنده وتوصیفاتش از اتفاقات تاثیر مستقیم روی باور پذیری رمان داره و در این مورد توصیفات تونستن به ملموس تر شدن اتفاقاتی که حداقل در کشور خودمون برای مردم عادی دور از ذهنه کمک کنن.
باور پذیری در نود در صد مواقع ایرادی نداره و بعد از رفع ابهامات داستان باور پذیری تکمیل میشه.

منتقد:
@Alien
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا