تلفیقی از موسیقی دلنشین و همهمه مهمانان به گوش میرسید، رفتهرفته آواز ویلون اوج گرفته و همهمهها به نسبت پیش خوابیدند.
رویش را از مقابل گرفته و با اندک نگاهی به سمت راست سالن، با لبخند دلنوازی در کنج لبش گروه موسیقی را تحسین کرد.
مجسمههای بزرگ گچی در گوشه به گوشه سالن فضا را تجملیتر کرده بودند. دست از وارسی تشریفاتی که برنامهریزیاش بر عهده سامئول بود؛ برداشت.
نزدیک جمعی شدند؛ هرکس مشغول صحبت با کناریش بود.
با نزدیک شدن براون اولین چهره به سمتش رو چرخاند و باخشنودی گفت:
- تبریک میگم آقای ایوانز. لایق پیشرفتهای بیشتری هستین.
براون با لبخند دست مرد میانسال را درون دستش فشرد و پاسخ داد:
- مچکرم از لطفتون. حضورتون باعث خوشحالیه آقای آرمانی.
پس از آرمانی، براون پیشگام شده و به سمت باقی افراد جمع رفت تا حضورشان را در جشن خوش آمد بگوید.
گارسونها سینی بهدست لیوانهای نوشیدنی را میان مهمانان جابهجا میکردند؛ فضای همهمهمانند میهمانی به نسبت پیش اوج گرفته بود؛ ساموئل و براون نیز در این فاصله زمانی به سرعتگذر اکثریت مهمانان را خوشآمد گفته بودند.
همه چیز بر طبق برنامه پیش رفته بود و اکثریت مهمانان دعوت شده در سالن حضور داشتند.
در این حین ساموئل به یکی از گارسونها اشاره کرد؛ پسرک بدون تامل به سمتش آمد.
- از اونها پذیرایی کنین.
سپس به سمتی اشاره کرد که دو مرد جوان همراه زنی در حال صحبت بودند. گارسون به سرعت پاسخ داد:
-چشم آقا.
-متشکرم.
براون خیره به قامت مردی که رویش به سمت زن بود؛ زیر ل*ب پرسید:
-اونها سهامدارای قبلی شرکت نیستن؟
-آره، چطور؟ من بهشون خوش آمد گفتم.
براون بیپاسخ به سمت آنها قدم برداشت و به آنها نزدیک شد.
دستش را بر روی شانه مرد گذاشت.
- خوش اومدین آقایون... .
سپس رو به دختر جوان ادامه داد:
- و همچنین شما بانوی زیبا.
مهرنوش با ناز، موهای فرش را درون شال فرو برده و لبخندی زد. پسر جوانی که موهای قهوه رنگش با کت و شلوارش ست شده بود، دستش را پیش از بقیه جلو آورد.
- مچکرم؛ همچنین تبریک میگم آقای ایوانز. باعث خوشحالیه که شروع به کار مجدد شرکت رو میبینم.
سپس لبخند مرموزی را میان ل*بهای که زیر ریشهای همرنگ موهایش احاطه شده بودند؛ نشاند. مرد جوان دیگر دستش را پس از مرد قبلی میان دستان بروان نشاند و بیکینه گفت:
- تبریک میگم.
صدای رسا و چشمان آشنای مرد لبخند را به لبهای براون مزین کرد. مهرنوش نیز با اندکی مکث بیآن که دست براون را لمس کند؛ تبریک گفت.
صورت برنزه رنگش با میکاپ غریب چشمانش بیحد او را مشابه با اروپایها نشان داده بود؛ هرچند که لنز آبیرنگش کمی تضاد را به چهرهاش بخشیده بود.
انگار این رنگ چشم در ترکیب صورتش اضافی بودن را بیداد میکرد.
چشمان محمد خیره و تیز حرکات براون را زیرنظر گرفته بود. بوی دردسر به مشام این مرد زیرک رسیده بود؛ ل*بهای کشیده براون که زیر حجم عظیمی از ته ریشهای مشکی مخفی شده بودند؛ در کنار ابرو و چشمهای کشیدهاش چهره شرقی را به صورتش بخشیده بود. بیپروا زبان گشود:
- چهره آشنات من رو یاد یه نفر میندازه؛ انگار که یک ایرانی اصیلی.
براون خندید؛ سپس با لهجه فارسی گفت:
- جد مادریم ایرانی بوده.