تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد همراه نقد همراه رمان اپیزود آخر | منتقد mahdi

  • شروع کننده موضوع شکارچی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 392
  • پاسخ ها 7
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌الله‌الرحمان‌الرحیم
65957_36b261020a4d392d31790cf747718fa2.png


با عرض درود و وقت بخیری خدمت نویسنده ارجمند
اثر شما طبق چهارچوب و اصول نقد همراه توسط منتقد: @_mahdi.8399_ پارت‌به‌پارت نقد می‌شود و پست‌های نقد توسط شخص منتقد در همین تاپیک ارسال می‌شود.

پیش از شروع نقد خواهش‌مندیم تاپیک قوانین نقد همراه را مطالعه کنید؛
?قوانین نقد همراه

برای پیشگیری از هرگونه اسپم و ... درصورت بروز هرگونه پرسش، سوال خود را در گپ اختصاصی منتقد خود یا تاپیک زیر مطرح کنید؛
?تاپیک پرسش و پاسخ تالار نقد

درصورتی تمایل به پیشنهاد و انتقاد از روند نقد خود و تالار نقد در تاپیک زیر مطرح کنید؛

?تاپیک انتقادات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
@شکارچی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
به نام تعالی
52968_510b8241c78d2dbf6c45f9aa68fe35d7_b0t0.png

نام رمان: اپیزود آخر
نام نویسنده: نسترن دهقانی
ژانر: مافیایی، معمایی، تراژدی
خلاصه:
بوی تعفن و جنازه‌ها در این حوالی‌ نهفته‌ است.
سایه مرگ همگان را به ملعبه‌ای دعوت می‌کند، که با فواره خون سیه‌‌فام فربد آغاز شد.
شروع یک سناریو برزخی در میان دستان مرد گرگ‌نمای که خوی یک شکارچی قهار را به خود گرفته است.
و آشکارا دستان پشت پرده این جنایت هولناک مردی‌ست به نام شکارچی!
رد مخافت در چهره تک‌تک مهره‌های شکار شده، جان‌گیر می‌شود؛
و باز هم سایه تاریک شکارچی اسیر نگاه همگان می‌شود.
در میان این ازدهام‌ نفس‌گیر لحظه‌لحظه به اپیزود آخر گام می‌نهیم.

برای مطالعه رمان کلیک کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
|با یاد اوس کریم|

ده پست اول
نقد پی‌نوشت: خب مقدمه خود نوشتی رو مشاهده کردیم که اندازه‌ای متناسب داشت. از لحاظ محتوایی مناسب بود و ژانر کلی اثر رو آشکار می‌کرد. فقط در یک جمله به نشانه رفتن تیر به قلب اشاره می‌کرد که به نظرم اندکی ترکیب کلیشه‌ای محسوب می‌شد.

در طول ده پست اول ما شاهد دو تنش اصلی بودیم؛ به نوعی بازجویی کاراکتر و تصادف حامد که دونه دونه برسیشون می‌کنیم.

شروع رمان مصادف با تنش اول بود که به نظرم شروع پر ابهام و مناسبی بود.. به طوری که در ذهن خواننده سوالات زیادی پیش میومد و ترغیب می‌شد که ادامه رمان رو مطالعه کنه.
توصیفات و فضاسازی به حد عالی رسیده بود و قابل تصور بود.

نکته بعدی که قبل از ورود به تنش دوم لازم به ذکر هست اینه که شما از لفظ فلش‌بک استفاده کردید. خب اول بگم که این لفظ در فیلمنامه‌نویسی استفاده می‌شه و در رمان بهتره این پرش زمانی در متن ایجاد بشه یا اینکه مثلا نوشته بشه "دو هفته قبل" و ...

تنش بعدی تصادف حامد بود خب به نظر بنده اینجا می‌تونست قوی تر کار بشه هم هنگام تصادف و هم وقتی کاراکتر در مراسم حامد بود... توصیفات زمان تصادف و اتفاقات پی‌در‌پی بعدش خوب بود ولی می‌تونست عالی هم باشه. هنگام مراسم هم ما انتقال حس خوبی رو شاهد نبودیم باید بیشتر کار بشه.

از لحاظ نگارشی ایرادی نبود و رمان به خوبی ایراد‌گیری شده بود.
موفق باشید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
| با یاد اوس کریم |
ده پست دوم

نقد پی‌نوشت: خب از اونجایی که رمان شما جلد دومه پس بدنه رمانتون ‌شروع مشخصی نداره.

در این ۱۰ پارت تنش اصلی‌ای شاهد نبودیم و یک تنش فرعی داشتیم که مهمونی رفتن کاراکتر‌ها بود.

سیر رمان در این قسمت‌ها متعادل بود و جوری نبود که دل کاراکتر رو بزنه. ابهامات این قسمت خوب بود و ذهن مخاطب رو درگیر می‌کرد. فضا سازی مناسب بود و قابل تشخیص بود. بعضی جاها توصیفات یکم زیاد بود به‌نظرم ولی قابل چشم پوشی بود. چهره پردازی یکم جای کار داشت.

از لحاظ اشتباهات نگارشی پارت‌های ۱۵ و ۱۶ دوباره برسی بشه تعدد اشتباهات زیاد بود.
موفق باشید​
 
آخرین ویرایش:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
با یاد اوس کریم

نه پارت آخر
نقد پی‌نوشت: در بخش توصیفات چهره بسیار عالی کار شد. نه خیلی زیاد بود که احساس بشه و نه اونقدر کم بود که ایرادی بهش وارد بشه.
در دیالوگ ها استفاده از زبان‌های خاجی توسط کاراکتر های خارجی به شخصیت پردازی رمان سطحی خیلی بالاتر از تیپیکال رمان‌های عادی داد.

پاراگراف بندی منظم و ایراد نگارشی وجود نداشت.

نکته قابل ذکر زیاد بودن کاراکتر‌ها و ارتباط خواننده با کاراکتر‌ها بود. با توجه به این‌که ما در پارت‌های اولیه رمان هستیم ایراد پررنگی نمی‌شه در این موضوع گرفت ولی به عنوان‌ یک خواننده که نیاز داره با فضای رمان خو بگیره، تعدد کاراکتر‌ها و پررنگ نبودن نقش کاراکتر اصلی در این رمان باعث می‌شه که خواننده گیج بشه. وقتی خواننده میومد با کاراکتر‌ها ارتباط برقرار کنه خیلی سریع صحنه عوض می‌شد و کاراکتر‌های جدیدی معرفی می‌شدن.

خب از این به بعد نقد پارت ‌به پارت هست. نویسنده عزیز بعد از پارت‌گذاری داخل گفت‌و‌گوی منتقد همراه، به بنده اطلاع بده. موفق باشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
با یاد اوس کریم
تلفیقی از موسیقی دلنشین و همهمه مهمانان به گوش می‌رسید، رفته‌رفته آواز ویلون اوج گرفته و همهمه‌ها به نسبت پیش خوابیدند.
رویش را از مقابل گرفته و با اندک نگاهی به سمت راست سالن، با لبخند دلنوازی در کنج لبش گروه موسیقی را تحسین کرد.
مجسمه‌های بزرگ گچی در گوشه به گوشه سالن فضا را تجملی‌تر کرده بودند. دست از وارسی تشریفاتی که برنامه‌ریزی‌اش بر عهده سامئول بود؛ برداشت.
نزدیک جمعی شدند؛ هرکس مشغول صحبت با کناریش بود.
با نزدیک شدن براون اولین چهره به سمتش رو چرخاند و باخشنودی گفت:
- تبریک میگم آقای ایوانز. لایق پیشرفت‌های بیشتری هستین.
براون با لبخند دست مرد میانسال را درون دستش فشرد و پاسخ داد:
- مچکرم از لطفتون. حضورتون باعث خوشحالیه آقای آرمانی.
پس از آرمانی، براون پیش‌گام شده و به سمت باقی افراد جمع رفت تا حضورشان را در جشن خوش آمد بگوید‌.
گارسون‌ها سینی به‌دست لیوان‌های نوشیدنی را میان مهمانان جابه‌جا می‌کردند؛ فضای همهمه‌مانند میهمانی به نسبت پیش اوج گرفته بود؛ ساموئل و براون نیز در این فاصله زمانی به سرعت‌گذر اکثریت مهمانان را خوش‌آمد گفته بودند.
همه چیز بر طبق برنامه پیش رفته بود و اکثریت مهمانان دعوت شده در سالن حضور داشتند.
در این حین ساموئل به یکی از گارسون‌ها اشاره کرد؛ پسرک بدون تامل به سمتش آمد.
- از اون‌ها پذیرایی کنین.
سپس به سمتی اشاره کرد که دو مرد جوان همراه زنی در حال صحبت‌ بودند. گارسون به سرعت پاسخ داد:
-چشم آقا.
-متشکرم.
براون خیره به قامت مردی که رویش به سمت زن بود؛ زیر ل*ب پرسید:
-اون‌ها سهام‌دارای قبلی شرکت نیستن؟
-آره، چطور؟ من بهشون خوش‌ آمد گفتم.
براون بی‌پاسخ به سمت آن‌ها قدم بر‌داشت و به آن‌ها نزدیک شد.
دستش را بر روی شانه مرد گذاشت.
- خوش اومدین آقایون... .
سپس رو به دختر جوان ادامه داد:
- و همچنین شما بانوی زیبا.
مهرنوش با ناز، موهای فرش را درون شال فرو برده و لبخندی زد. پسر جوانی که موهای قهوه رنگش با کت و شلوارش ست شده بود، دستش را پیش از بقیه جلو آورد.
- مچکرم؛ همچنین تبریک میگم آقای ایوانز. باعث خوشحالیه که شروع به کار مجدد شرکت رو می‌بینم.
سپس لبخند مرموزی را میان ل*ب‌های که زیر ریش‌های همرنگ موهایش احاطه شده بودند؛ نشاند. مرد جوان دیگر دستش را پس از مرد قبلی میان دستان بروان نشاند و بی‌کینه گفت:
- تبریک میگم.
صدای رسا و چشمان آشنای مرد لبخند را به لب‌های براون مزین کرد. مهرنوش نیز با اندکی مکث بی‌آن‌ که دست براون را لمس کند؛ تبریک گفت.
صورت برنزه رنگش با میکاپ غریب چشمانش بی‌حد او را مشابه با اروپای‌ها نشان داده بود؛ هرچند که لنز آبی‌رنگش کمی تضاد را به چهره‌اش بخشیده بود‌.
انگار این رنگ چشم در ترکیب صورتش اضافی بودن را بیداد می‌کرد.
چشمان محمد خیره و تیز حرکات براون را زیرنظر گرفته بود. بوی دردسر به مشام این مرد زیرک رسیده بود؛ ل*ب‌های کشیده براون که زیر حجم عظیمی از ته ریش‌های مشکی مخفی شده بودند؛ در کنار ابرو و چشم‌‌های کشیده‌اش چهره شرقی را به صورتش بخشیده بود. بی‌پروا زبان گشود:
- چهره آشنات من رو یاد یه نفر می‌ندازه؛ انگار که یک ایرانی اصیلی.
براون خندید؛ سپس با لهجه فارسی گفت:
- جد مادریم ایرانی بوده.
خب صحنه اصلی داخل یک مهمونی اتفاق می‌افتاد و نویسنده نتونست شور و حال مهمونی رو القا بکنه البته که دست نویسنده د نوشتن این مدل صحنه‌ها کمی بسته هست ولی اشاره به بلند بودن صدای موزیک یا تعدد جمعیت به بهبود فضاسازی کمک زیادی می‌کرد.
توصیفات چهره در مواجهه با کاراکتر‌های جدید خوب بود. پیشنهاد میشه در دیالوگ‌ها برای هر کاراکتر لحن و تیکه‌کلام های مختلف وجود داشته باشه که باورپذیری رو بهبود ببخشه.
در قسمت جمله بندی ایرادی نبود بجز یک جا که جابجایی فعل انجام شد: "مچکرم از لطفتون" پیشنهاد میشه از جمله "از لطفتون مچکرم " استفاده بشه.
موفق باشید​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
با یاد اوس کریم​
محمد یک تای ابرویش را بالا کشید، آثار تعجب شک‌برانگیزی در چهره‌اش نمایان شد؛ یک باره خود را تحولی داد و به سان غریبه بودنش تنها به یک لبخند ملیحی اکتفا کرد.
- به وطن خوش برگشتین.
ساموئل که تا این‌جا سکوت را اسیر کرده بود؛ زیرکانه زمزمه‌ای تیز را جان بخشید تا توجه محمد را به خود جلب کند.
- بعد از این‌که سهامتون فروخته شد، برنامه‌ای رو دنبال می‌کنین؟
براون ادامه داد:
-شنیدم شرکت خصوصی که زدین هنوز وارد رقابت‌های حرفه‌ای بازار کار نشده؛ درسته؟
-اصلیتش، شرکت ما یه شرکت خصوصی کوچیک که به تازگی وارد بازار کار شده. فعلا باتوجه به سطح انتظاراتمون‌ به نتایج‌ مطلوب رسیدیم و مشتری‌های وفاداری هم داریم؛ اما...
براون رشته کلامش را ربود.
- اما برنامه ثبات‌دار و مطمئنی ندارین! باز هم درسته؟
صدرا تک‌خنده‌ای کوتاه بر روی لبش جا داد، سپس جسورانه نیم‌کلام براون را مانند بمبی خنثی ساخت.
- اما برنامه‌ای هم‌ برای برگشت به مافیا نداریم!
نگاه مشتاق براون از صورت آشنای محمد به سمت چهره صدرا فرشیدی چرخید.
این‌بار رنگ چشمانش خنثی نبود و در جملاتش رمز نهان شده بود.
گویی حرف‌هایش مزه می‌داد؛ مزه اخطار؟! براون با تاکید بر خود نهیب زد "نه، بی‌خیال پسر! چرا این‌قدر ناز می‌کنی!؟"
محمد نیم نگاه‌ معناداری را حواله چهره کنجکاو مهرنوش کرد.
- عذر می‌خوام من باید یه تماس ضروری بگیرم!
و سپس جمع را ترک کرد.
براون اشاره به کیف سامسونتی که ناگهان در کنار پای صدرا قرار گرفت؛ آرام زمزمه کرد:
- طبق یه درصد و قرار داد مشخص و مجزا برای هر دوی شماست. عجله‌ای برای رسمی کردن همکاریمون ندارم؛ تا هر موقع که شرایط رو مطالعه و تایید کردین، برای رسمی کردنش باهام تماس بگیرین.
سپس با لبخند دو کارت را از جیبش بیرون آورده و رو به صدرا و محمد گرفت.

محمد دستش را از جیب جانبی شلوارش بیرون کشید و کارت لای انگشتان براون را تصاحب انگشتان کشیده‌اش کرد.
صدرا نیز به تبعیت از محمد کارت را درون جیب داخلی کتش جا داد.
وقوع این نیم جلسه پراستراتژیک در کمتر از ده دقیقه به اتمام رسید.
براون در حالی گام‌هایش را عقب می‌راند، به قصد ترک جمع رو گرداند که به نا‌گه صورتش مقابل چهره آشنایی میخکوب شد.
انگار جسمی درون قلبش مقابل مرد روبه‌رو یک آن لغزید، تردیدِ آشکارای چهره‌اش را با عذرخواهی سامان داد.
مرد مقابل دستش را به آرامی کنج شانه براون کوبید و زمزمه کرد:
-مشکلی نیست.
بعد دستش را جلو آورد و با نیشخندی ادامه داد:
-ضمن تبریک موفقیتت در مزایده خرید شرکت، برگشتت به وطن رو هم تبریک میگم... .
با اندکی مکث گذرا آرام خم شد و کنج گوش براون با تاکید دنباله جمله‌اش انتها بخشید.
-پسر عمو جان!
براون نگاهش را از ریش‌های پروفسوری مرد مقابلش گرفت؛ فارع از آنالیز چهره نیمه‌جوان مرد چهل‌ و اندی ساله مقالبش جسورانه به چشمانش خیره شد و با شک عجین‌شده در آوازش فاجعه درحال وقوع را اصلاح کرد.
-عذر می‌خوام؛ متوجه منظورتون نمی‌شم!
بابک با کنایه دستش را مجدد بر شانه‌اش کوبید؛ سپس درحالی که از کنارش گذر می‌کرد؛ جمله آخرش را صمیمانه بر صورت حیران براون کوبید:
-برو خودت رو سیاه کن، پسر!
براون یک تای ابرویش را به بالا کشید، سپس به سمت یکی از گارسون‌ها حرکت کرد.
یکی از دستانش را جلو برد و لیوانی را برداشت، درحالی که مطیعانه محتویات درون لیوان را مزه‌مزه می‌کرد با ذهنی آ‌شفته تمام سالن را زیر نگاهش گذراند.


?اقا عالی، ممنون که تا اینجا رمان رو دنبال کردین.
یه نکته تو این پارت‌ هست، که وصل میشه به دایان و بابک و براون!!
این نکته یه بخشیش اخرای جلد اول اشاره شده، یه بخشیش تو پارتای صفحه قبل یه نکته تپل هم تو این پارت?هرکی پیداش کنه یه
شارژ مهمون من?

حدستون این ور بگین!
تاپیک گفتگوی رمان
نقد سطحی؛
-ایرادات نگارشی
-اصلیتش، شرکت ما یه شرکت خصوصی کوچیک که به تازگی وارد بازار کار شده. فعلا باتوجه به سطح انتظاراتمون‌ به نتایج‌ مطلوب رسیدیم و مشتری‌های وفاداری هم داریم؛ اما...
پایان جملات که از ... استفاده می‌شه آخرش هم حتما علائم نگارشی (نقطه، علامت سوال و علامت تعجب) فراموش نشه.

-جمله‌بندی
در جمله بندی سبک خاص نویسنده دیده می‌شد و این تفاوت سبک در جذب مخاطب نقش چشم‌گیری داره.

-دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها
فضای دیالوگ و مونولوگ‌ها برای خواننده یکم گیج‌کننده می‌زد. ابهام و تعلیق از مهم‌ترین اصول رمان و داستان نویسیه ولی تا جایی که از حد فراتر نره... پیشنهاد میکنم در پارت‌های بعدی از این ابهامات و قرارداد و امثالهم یکم پرده برداری بشه.

نقد پی‌نوشت؛
-عناصر اصلی
فضا:
فضای مافیایی یکم نیاز بود که در این نیم‌تنش بین دوتا گروه تزریق بشه و این ژانر در همین تنش‌ها هست که خودش رو نشون می‌ده... یکم با تقویت توصیفات حالات بین دوتا کاراکتر جوری دو گروه رو جلوه بدین که انگاری مقابل همدیگه جبهه گرفتن.

-عناصر میانی
سیر:
سیر متناسب پیش میره توصیفات رمان خب به نسبت زیاد(ولی متناسب و بجا) هست و انتظار میرفت که توصیفات زیاد به سیر آسیب بزنه ولی شیف صحنه و کاراکتر به موقع از کند شدنش جلوگیری می‌کنه.

-اوج‌و‌فرود صحنه‌ها و روایت‌ها
این دو پارت تا جایی که من دیدم و با توجه به اینکه تو تنش بود فضای رمان ولی بدنه یک جایی بین اوج و فرود قرار داشت و اون حد فاصله بین اوج و فرود برای خواننده معین نشده بود که زمینه‌ساز کند شدن سیر رو فراهم می‌کنه. یک تنش بولد‌تر میتونه هم یه نقتی قوتی تویپلات باشه هم اینکهخواننده کمی از این گنگ بودن فضا در بیاد.

موفق باشید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌تعالی
نقد همراه اثر شما اتمام یافت‼
علت: عدم تمایل نویسنده


۶ خرداد ۱۴۰۱
مدیریت تالار نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا