تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد همراه نقد همراه رمان عالم دژم | منتقد لیدی گل

  • شروع کننده موضوع شکارچی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 345
  • پاسخ ها 7
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌الله‌الرحمان‌الرحیم
65957_36b261020a4d392d31790cf747718fa2.png

با عرض درود و وقت بخیری خدمت نویسنده ارجمند
اثر شما طبق چهارچوب و اصول نقد همراه توسط منتقد:
@لِــیــدی گُـل
پارت‌به‌پارت نقد می‌شود و پست‌های نقد توسط شخص منتقد در همین تاپیک ارسال می‌شود.

پیش از شروع نقد خواهش‌مندیم تاپیک قوانین نقد همراه را مطالعه کنید؛
?قوانین نقد همراه

برای پیشگیری از هرگونه اسپم و ... درصورت بروز هرگونه پرسش، سوال خود را در گپ اختصاصی منتقد خود یا تاپیک زیر مطرح کنید؛
?تاپیک پرسش و پاسخ تالار نقد

درصورتی تمایل به پیشنهاد و انتقاد از روند نقد خود و تالار نقد در تاپیک زیر مطرح کنید؛

?تاپیک انتقادات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
@شکارچی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌تعالی
نام: رمان عالم دژم (جلد اول)
نویسنده: نارسیس یوسفی
ژانر: معمایی، تریلر، فانتزی
خلاصه:
در زمانه‌ای که ضلالت و گمراهی فرا رسیده بود؛ دختری مجهول‌نام و زاده‌شده از عنصر برتری به نام خاک در پی کشف آوند ظلمات، برای حفاظت از سرزمین خویشتن راهی مسیری بی‌پایان می‌شود. راهی که انتهایش باعث مرمت روح از هم گسسته‌ی او می‌شد اما ناگهان... .

برای مطالعه رمان کلیک کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریت وبـسایت
مدیریت وبـسایت
Apr
1,175
11,686
169
TehRan
نقد همراه رمان عالم دژم | ملیکا‌.کاف
پارت اول

خلاصه: در زمانه‌ای که ضلالت و گمراهی فرا رسیده بود؛ دختری مجهول‌نام و زاده‌ شده از عنصر برتری به نام خاک در پی کشف آوند ظلمات، برای حفاظت از سرزمین خویشتن راهی مسیری بی‌پایان می‌شود. راهی که انتهایش باعث مرمت روح از هم گسسته‌ی او می‌شد اما ناگهان... .
در خلاصه بهتر بود، که کمی با واژه‌ها بیشتر کار می‌کردید و روان سیر اصلی داستان را در یک‌خط نمی‌نوشتید و خلاصه‌ی باز را برای رمان‌تان انتخاب نمی‌کردید.
صدا و تصویر جدال‌های گاه و بی‌گاه، محبت‌های پر از منت، حرف‌های دروغین و...
بهتر است در مونولوگ، از سه‌نقطه استفاده نکنید و جمله را بدون و... کامل کنید.
فضای تاریک و بی‌روح خیابون و چراغ‌های پایه بلند یکی در میون اطراف که کمرشون طی این سال‌ها زیر باد و بوران خم شده بود و به سختی فضا رو قابل دید کردن، از یک طرف؛ و بوی مشام‌آزار دود کارخونه‌هایی که سر تا سر این جهان خاکی رو در بر گرفته بودن از طرفی دیگر حالت تهوع‌ام رو بیش‌تر و بیش‌تر می‌کرد.
در این جمله، چند جمله جای گرفته و خیلی بلند است.
مدت زمان زیادی‌ هست که همگی هاله‌ی تیرگی و ظلمت رو در باطن خویشتن نهفته‌‌اند و اما جامه‌ی ظاهری صداقت بر تن خود نشوندن.
این جمله به زبان عامیانه «بسیار سنگین است» و با لحن عامیانه‌ی نثر، مطاقبت ندارد.
اون‌قدر دور که زمهریر دل سنگی‌شون رو حس نکنم؛
زمهریر به‌معنای سرما و یا سختی سرما می‌باشد و در این‌جمله معنی نمی‌دهد.
دلم می‌خواست دور بشم! دور از این انسان‌های سرد و بی‌روح! اون‌قدر دور که چشمم به هیچ‌کدوم از اون‌ها نخوره؛ اون‌قدر دور که زمهریر دل سنگی‌شون رو حس نکنم؛ اون‌قدر دور تا آدم‌هایی که رایحه‌ی ثروت، هر دو چشم‌ها‌شون رو کور کرده رو نبینم.
بر روی این چند جمله، کار شود.
پرونده‌ی بزرگ و با ورقه‌های ضخیمی که در دست داشتم رو بر روی میز چوبی قرار می‌دهم.
نثر اثر به‌زبان اول شخص و محاوره است و این فعل، مناسب جمله نمی‌باشد.
می‌دهم❌
می‌دم✔

با صدایی خسته و آروم که انگار از ته چاه می‌اومد
در این قسمت، یک‌حرف اضافه کم است.
با صدایی خسته و آروم که انگار از ته‌چاه در می‌اومد.✔

- مطمئنی این پرونده‌ی شهاب سنگ‌ها واقعی هست؟
ما در مکالمه‌های روزانه‌، چندان از جملات کامل استفاده نمی‌کنیم.
مطمئنی این پرونده‌ی شهاب‌سنگ‌ها واقعی‌ان؟ ✔

افرا ابرویی بالا می‌اندازه.
فعل جمله اشتباه است، زیرا ترکیبی از فعل «می‌اندازد» (فعل سوم‌شخص و ادبی) و «می‌ندازه» (فعل اول‌شخص و محاوره) می‌باشد.
افرا ابرویی بالا می‌ندازه✔

چرخیدم و به سمت آینه‌ی شیشه‌ای و براقی که پشت سرم قرار داشت رفتم.
توصیفات در این‌جا مشکل دارد. آینه از جنس شیشه است و برای توصیف، درست نیست که جنسش را بگوییم. هرچند ممکن است منظور شما از آینه شیشه‌ای، آینه‌ای باشد که در نمای داخل ساختمان و نمای بیرونی استفاده می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
مدیریت وبـسایت
مدیریت وبـسایت
Apr
1,175
11,686
169
TehRan
نقد همراه رمان عالم دژم | ملیکا.کاف
پارت دوم

تا هر چه زودتر از اون مجتمع مسکونی خارج بشم.
واژه‌ی «اون» در این جمله معنا نمی‌دهد و کاملا اشتباه است. خوانندگان می‌دانند که فرد اصلی قصد دارد از مجتمع خارج شود اما سوال اصلی این‌ است که «اون» در این‌جا چه نقشی دارد؟
با مشاهده خودروی ارغوانی_یاقوتی رنگم که در همون نزدیکی بود
خب قطعا ماشین در آن نزدیک پارک شده که فرد می‌تواند آن را مشاهده کند. این جمله نادرست است.
در براق ماشین که اندکی گرد و غبار روش خونه‌نشین شده بود رو باز می‌کنم.
که اندکی گرد و غبار روش خونه‌نشین شده بود؟ واژه‌ی اندکی، به‌اصطلاح واژه‌ای سنگین در این جمله است و سطح‌اش به واژه‌های استفاده شده در جمله نمی‌خورد.
فرمون چرمی سیاه رو در دست می‌گیرم.
فرمان یک‌چیز ثابت است و ما دست‌مان را دورش قفل می‌کنیم. چیزی را می‌توان گفت در دست می‌گیریم که قابل جا به‌جایی باشد. مثل موبایل.
از سوزناکی اون برای لحظه‌ای تنم مور مور می‌شه.
سوزناکی؟ منظورتان داغی یا گرمای آن است؟ سوزناک در این‌جا هیچ معنی درستی ندارد! سوزناک به‌معنای جگرخراش و یا دردناک است.
انگار راه کوتاهی رو در پیش داشتم و همین لحظه‌ها بود که فوری به دانشگاه برسم.
در این‌جا، جمله‌ی اشتباهی را نوشته‌اید. بهتر است در صحنه‌ای، رسیدن به دانشگاه را نشان دهید.
کم و بیش ده‌سالی از سرآغاز بی‌هویتی‌ام می‌گذشت و در *صیف و شتایی پر از درد و رنج؛ مثل ماهی رنگی کم‌حافظه و مجهول نام شب عید، داخل تنگ شیشه‌گون کدر و ماتی زندگی می‌کردم.
در این جمله‌ی بلند و بالا، با این‌که زیبایی خاصی دارد اما، پیش از حد توصیفات نوشته شده.
اون هم زمینی که الان پر بود از *تنازع، ظلم و انسان‌هایی دُژَم‌ که روی زخم‌های پینه بسته‌ی یک‌دیگه نمک سوزان و آتشینی رو می‌پاشیدن و سبب از هم گسیختن قلب لطیف خودشون می‌شدن.
این جمله، بیش از حد مبهوت و سنگین است و یک‌سوالی که پیش می‌آید: نمک‌سوزان یعنی چه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریت وبـسایت
مدیریت وبـسایت
Apr
1,175
11,686
169
TehRan
نقد همراه رمان عالم دژم | ملیکا.کاف
پارت سوم

و انگار همون‌طور که حدس زدم، دیر کرده بودم.
واژه‌ی [انگار] در این جمله، وظیفه‌ای ندارد و اگر نباشد، مشکل‌ساز نمی‌شود.
فعل‌تان مشکل دارد و جمله‌ی درست این می‌شود:
- و همون‌طور که حدس زده بودم، دیر کرده بودم.
و یا:
- و همون‌طور که حدس می‌زدم، دیر کرده بودم.

با بی‌حوصلگی مشغول مرتب کردن جزوه‌های فیزیک شده بودم که با صدایی آشنا به خودم اومدم و زیرچشمی نگاه سبزم رو به صاحب صدا که استاد راد بود، دوختم.
جمله را می‌توانستید به‌دو بخش تقسیم کنید.
[با بی‌حوصلگی مشغول مرتب کردن جزوه‌های فیزیک شده بودم که با صدایی آشنا به خودم اومدم. زیر چشمی، نگاه‌سبزم رو به صاحب صدا که استاد راد بود، دوختم.]
جملاتی که می‌توانند مجزا باشند را در یک‌جمله ننویسید.
قسمتی که گفته شده [زیر چشمی نگاه‌سبزم را...] زیاد به دل نمی‌شیند.

گفته‌‌ی خودش از همون اول گرفتن مدرک تحصیلی و کارشناسیش تدریس رو در دانشگاه‌ها شروع کرده و تا حالا که حدوداً شصت الی هفتاد سال داشت، حرفه‌ی خودش رو ادامه میده.
واژه‌ی [ از همون اول] در مونولوگ، زیاد جالب نمی‌باشد. نظرتان با واژه‌ی از [بدو گرفتن مدرک]
چیست؟ بهتر است جملات را کامل با فعل بنویسید:
- تدریس رو در دانشگاه‌ها شروع کرده بود.
با این‌که مونولوگ محاوره نوشته شده اما بهتر است از واژه‌های ان‌قدر عامیانه استفاده نکنید.
بهتر بود نوشته می‌شد:
- و تا الان که حدودا...
و فعل‌تان نیز غلط است:
- حرفه‌ی خودش رو ادامه می‌داد.
چیز دیگری که به‌چشم می‌خورد این است که، مونولوگ نوشته شده ربطی به‌دیالوگ قبلش ندارد!

دست از فکر‌هایی که در آسمون ذهنم به پرواز در اومده بودن، برداشتم
در آسمان ذهن؟
بهتر است این تشبیه‌ها را در مونولوگ چندان استفاده نکنید. ( منظورم به‌اندازه است) و سعی کنید تشبیهی را بنویسید که به داستان‌تان بخورد. ( به‌زبان عامیانه، تیپ داستان را کامل کند.)

-ولش کن استاد، اون دیوونه کلاً دوست داره از جمعیت دور باشه!
-درسته، اون همیشه دور از جامعه زندگی می‌کنه.
- اما دلیلش چیه؟ تنفر از دیگران یا ترس و وحشت؟ کسی می‌دونه؟
انگشت‌های کشیده و ظریفم‌ رو دور خودکار آبی‌رنگ گره می‌زنم و با نگاه تیز‌ و عصبی‌ام به شاهان‌، لی‌لی، آیدا و آرمین که مدام درحال تیکه انداختن بودن چشم غره میرم.
کلیک کنید تا باز شود...
این تیکه، یک دیالوگ محور است. بهتر نیست میان دیالوگ‌هایتان کمی چاشنیِ مونولوگ را اضافه کنید و کل مونولوگ را بعد از دیالوگ‌ها ننویسید؟
مثلا از لحن صحبت شخصیت‌ها بگویید، ادا‌هایی که در می‌آورند، کارهایی که انجام می‌دهند و واکنش‌هایشان!

عصبانی دندون‌هام‌ رو روی هم فشار میدم و سعی می‌کنم دم نزنم، سکوت کنم و دوباره و دوباره خودم رو به بی‌خیالی بزنم؛ اما مگه می‌شد...؟
سعی می‌کند که چه؟ دم نزند؟
دم زدن به‌معنای نفس کشیدن و کنایه از تاخیر است که در این‌جا عملا هیچ معنی‌ای ندارد.

با هر سختی‌ای که بود، به ناچار صبر کردم تا مبادا خشم درونم فروزان‌ بشه.
فروزان نیز به‌معنای نورانی، تابان و یا درخشنده است.
خشم نورانی می‌شود؟ منظورتان این است که فوران نکند؟

به محض تمام شدن کلاس، وسایلم رو جمع کردم و بی‌توجه به طعنه‌های بقیه‌ی دانشجو‌ها به بیرون از کلاس حرکت کردم.
سیر این قسمت، زیادی سریع شده است.
آشفته‌ توی حیاط پر زرق و برق و عریض دانشگاه شروع کردم به قدم‌های کوتاه برداشتن.
حیاط چگونه می‌تواند پر زرق و برق باشد؟
جمله‌یتان نادرست است.
- آشفته، توی حیاط پر زرق‌و‌برق و عریض دانشگاه، قدم‌های کوتاه برداشتم.

حرف‌های پر کنایه‌ اون‌ها‌ روی شیشه روحم ترک بزرگی انداخته بود.
چیزهایی که در داستان، آن چندنفر گفته بودند عملا کنایه بود، نه‌ حرف.
پس بهتر است واژه‌ی حرف را حذف کنید.
در ضمن، مگر روح شیشه دارد؟ تشبیه و توصیف نادرستی‌ست.

اون‌قدر پریشون‌تر از همیشه بودم که حتی به صدای سنگ ریزه‌های زیر پام که آهسته روشون قدم بر‌ می‌داشتم هم دقت و توجه‌ای نمی‌کردم.
جمله‌سازی‌تان غلط است.
- پریشون‌تر از همیشه بودم؛ جوری که حتی به‌صدای سنگ‌ریزه‌های زیر پام که آهسته روشون قدم بررمی‌داشتم، دقت نمی‌کردم.

- نائیریکا، میشه یه لحظه این‌جا بیای؟
دیالوگ نیز مشکل دارد. بهتر است دیالوگ‌ها را جوری بنویسید که مشابه نحوه‌ی صحبت در زندگی‌مان باشد.
- نائیریکا، می‌شه یه‌لحظه بیای این‌جا؟

اهورا و تیارا شش سالی ازم کوچیک‌تر بودن و مدتی می‌شد توی این دانشگاه برای تحصیل بورسیه گرفتن.
لطفا شکسته‌نویسی نکنید.
از من✅
- و مدتی می‌شد که توی این دانشگاه...

با تردید جلوتر رفتم و سری تکون دادم.
نیازی نیست به واژه‌ی جلو، [تر] اضافه کنید.
- با تردید جلو رفتم و سری تکون دادم.

با اینکه اصلا حوصله‌ کسی رو نداشتم، مصنوعی‌‌ لبخند می‌زنم و در جواب به سوال تیارا میگم.
چیزهای اضافی را در جملات ننویسید.
[با این‌که] در این جمله نیاز نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریت وبـسایت
مدیریت وبـسایت
Apr
1,175
11,686
169
TehRan
نقد همراه رمان عالم دژم | ملیکا‌.کاف
پارت چهارم

با دست‌های استخوانی‌اش اشاره‌ای به نقشه‌ها کرد و بعد از کمی مکث، ل*ب‌هاش رو تر کرد و درحالی که چشم غره‌ی ریزی به اهورا می‌رفت؛ با مظلومیت گفت:
این جمله طولانیست.
استخوانی‌اش به‌ دلیل این‌که لحن اثر محاوره است، درست نیست.
استخوانی‌اش❌
استخوانیش✅
و یا:
استخونیش✅

اما سریع با هجوم افکار دوباره‌ بر ذهن پژمرده‌ام که با هر رخدادی، خون گریه می‌کرد، اون تک لبخند مصنوعی هم از روی لبم ماسید.
بر ذهن پژمرده‌ام که با هر رخدادی خون گریه می‌کرد؟ توصیف چندان درستی را در این قسمت از مونولوگ ننوشته‌اید.
تنگ‌نای گلوم رو نادیده می‌گیرم.
تنگ‌نای گلو چیز اشتباهی است و ربطی ندارد.

نقد همراه رمان عالم دژم | ملیکا.کاف
پارت پنجم

از کنار میز چوبی کوتاه و کم‌ارتفاعی که وسط و مابین مبل‌ها، روی فرش دایره‌ای شکل قرار داشت، به طرف مبل تک‌نفره‌ای که کنج سالن نشیمن بود حرکت میکنم.
این جمله بیش از اندازه بلند است.
جراحاتی که حتی نمی‌دونستم‌ چطوری جسمم رو اسیر بد‌منظری‌های خودشون کردن، چطوری پوستم رو تا استخوون شکافتن و نگاره‌‌ی تازیانه‌های بی‌رحمانه‌ رو بر اون‌ها قلم زدن و چطوری... .
توصیفات زیاد و بلند بودن جمله مشکل این قسمت است.
مهر ناتوونی بر دیواره‌های قلب شکسته‌ و بی‌جونم هک شده بود و زخم‌های ریز و درشتی که سرنوشت لایق پیکرم دونسته بود، خالی از لطف نبود!
اصولا دردهای این‌چنینی بر روی روح فرد تأثیر می‌گذارند نه بر پیکر و جسم.
جراحاتی که حتی نمی‌دونستم‌ چطوری جسمم رو اسیر بد‌منظری‌های خودشون کردن، چطوری پوستم رو تا استخوون شکافتن و نگاره‌‌ی تازیانه‌های بی‌رحمانه‌ رو بر اون‌ها قلم زدن و چطوری... .
این قسمت هم نیز، پر از توصیفات است.
قطره‌ اشک سمجی توی چشم‌های کبودم‌ می‌جوشه و دیدم رو تارتر از همیشه می‌کنه.
مگر چشم کبود می‌شود؟
چشم اصولا قرمز و سرخ می‌شود، نه کبود!

نقد همراه عالم دژم | پارت ششم


دلم گرفته بود! خیلی به درد و دل نیاز داشتم و واقعاً باید از یه نفر تقاضای کمک می‌کردم؛ اما از کی؟
این شیوه پرسش اندکی بچگانه به نظر می‌آید و قابل باور نیست.
رو در اقیانوسه‌‌ی درد و دل غمناک مرگ قلبم غرق کنم تا حداقل ذره‌ای باعث مرمت کالبد جریحه‌دار و روح ترک‌خورده‌ام بشم.
باز هم در این قسمت، زیاد توصیفات نوشته شده است.

نقد همراه رمان عالم دژم | پارت هفتم

من بیش‌تر اوقات از مردم فراری بودم و علاقه‌ی زیادی به ارتباط با اون‌ها نداشتم؛ چرا که مطمئن بودم هیچ‌کس دلش نمی‌خواد به حرف‌هام گوش بده و بسیاری از اون‌ها ازم متنفر هستن؛ اما حالا‌ بی‌نهایت دلم آغو*ش و گفتگو با یک‌ نفر رو می‌خواست؛ حتی اگر اون فرد ربکای‌ فضول و متجسس باشه!
مونولوگ را جوری ننویسید که انگار شخصیت با خواننده صحبت می‌کند.
(این مشکل در بیشتر مونولوگ‌ها به چشم می‌خورد.)

نقد همراه رمان عالم دژم | پارت هشتم

با درک وضعیت، سریع از روی مبل بلند می‌شم و نگاه کلافه‌ام رو به ساعت دیواری...
با درک وضعیت؟
درک چه وضعیتی؟ در این‌جا بهتر بود کمی بیشتر توضیح داده شود.
***
توضیحات تکمیلی:
۱. سعی کنید کمی کمتر، از توصیفات استفاده کنید.
۲. از واژه‌هایی استفاده کنید که به موضوع و جمله‌یتان مربوط باشد.
موفق باشید?
 
آخرین ویرایش:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
دست‌گیره‌ی شفاف و متلالی رو در دست گرفتم و در چوبی طوسی رنگ رو باز کردم.
صداهای نجوا‌مانندی توی سرم اکو می‌شد و حالم‌ رو دگر‌گون می‌کرد.
تلوتلو‌خوران فضای کلاسیک و خاکستری رنگ خونه رو از نظر می‌گذرونم.
از کنار میز چوبی کوتاه و کم‌ارتفاعی که وسط و مابین مبل‌ها، روی فرش دایره‌ای شکل قرار داشت، به طرف مبل تک‌نفره‌ای که کنج سالن نشیمن بود حرکت میکنم.
(می‌کنم)
با هر قدم پرزهای نرم و لطیف فرش بی‌طرح و نقش به کف پاهای خشکیده‌‌ام بر می‌خورد و اون‌ها رو قلقلک می‌داد.
با بی‌حالی جلو رفتم و خودم رو روی مبل خاکستری ولو کردم.
آب دهنم رو آروم قورت دادم و کلاه پهن و کیف تقریباً بزرگم رو به سمت مبل سه‌نفره پرتاب کردم.
(سه نفره)
پژواک صدا‌های مبهم و دردناک داخل ذهنم، روح و جانم رو دچار تزلزل می‌کرد و چنگ می‌انداخت به مویرگ‌های متورم قلبم...
پلک‌های خسته‌ام که نای بازشدن نداشتن رو روی هم فشار میدم و هم‌زمان محکم شقیقه‌هام رو مالش میدم.
(جمله ایراد داره: هم‌زمان شقیقه‌هام رو محکم مالش میدم.)
یعنی نقطه‌ی شروع این ناله‌های دل‌خراش و عاجزانه از کجا بود؟ چرا من چیزی ازشون به‌خاطر نمی‌اوردم؟(نمی آوردم )
خم می‌شم و آهسته روی مبل دراز می‌کشم.
جنین‌وار خودم رو در آغو*ش سردم می‌کشم و در افکار حیرونم غوطه‌ور می‌شم.
مهر ناتوونی بر(
بر! روی، رو جایگزین بر کنید) دیواره‌های قلب شکسته‌ و بی‌جونم هک شده بود و زخم‌های ریز و درشتی که سرنوشت لایق پیکرم دونسته بود، خالی از لطف نبود!
جراحاتی که حتی نمی‌دونستم‌ چطوری جسمم رو اسیر بد‌منظری‌های خودشون کردن، چطوری پوستم رو تا استخوون شکافتن و نگاره‌‌ی تازیانه‌های بی‌رحمانه‌ رو بر اون‌ها قلم زدن و چطوری... .
قطره‌ اشک سمجی توی چشم‌های کبودم‌ می‌جوشه و دیدم رو تارتر از همیشه می‌کنه.
درد قفسه‌ی سی*نه‌ام‌ رو که انگار وزنه‌ای صد کیلویی روش گذاشتن‌ نادیده می‌گیرم و به سختی نفس می‌کشم.
اسرار پنهان توی اون تیکه کاغذ چی بود که نگاه‌ کردن بهش من رو این‌همه به پریشونی وا داشت؟
منِ بی‌احساسی که سعی‌ می‌‌کردم‌ در برابر هر چیزی بی‌تفاوت باشم، منِ عاجزی که فریاد‌ها و کابوس‌های شبانه‌ام رو پشت لبخند سردم دفن می‌کردم، منِ درمونده‌ای که ناله‌ها و بغض گلوم رو هر بار به‌آسونی قورت می‌دادم، راز اون طرح چه قدرتی داشت که مسبب حال زارم‌ شد؟
چشم‌های نمناکم‌ رو آروم‌آروم‌ باز می‌کنم و به شومینه‌ی شعله‌وری که خیلی دور‌تر از من قرار داشت، خیره می‌شم.
بافت نوشتن رمان محاوره هستش و متاسفانه با کلماتی از جمله: در، بر، جانم،... و بقیه کلمات ادبی باعث بهم خوردگی این بافت شده و باید سعی کنید بافت متن تون رو یک پارچه نگه‌دارید. سعی داشتید با مترادف و معنی واژه‌ها سطح قلمتون رو بالا ببرید که ایرادی نداره اما مواظب باشید این کار بافت رمان رو بهم نریزه که یک امتیاز منفی برای اثر به جا میذاره. ایرادات نگارشی رعایت شده بودند جز چنتا نیم فاصله که تو نقل قول گفتم. و جمله بندی‌ها ایراد داشتن که تو پارت طرز صحیحش رو نوشتم. و فضاسازی پارت و توصیفات: توصیفاتی که داده شد از نوع صریح بود و تو همون مونولوگ بهش اشاره شده. که توصیفات حالات کاراکترهم صریح بود و توهمون مونولوگ از زبون خود شخصیت بهشون پرداخته شده و مستقیم به خواننده فهمونده شد که کاراکتر تو چه حالیه یا کجاست و این‌ها. به فضاسازی پارت هم از دید کاراکتر پرداخته شده و ما هیچ گونه توصیف غیر صریحی نداشتیم، ایرادی نداره ولی برای بیشتر مجذوب شدن خواننده یا امتیاز بیشتری برای رمان اگه می‌شد به توصیفات غیر صریح پرداخت بهتر بود.
دلم گرفته بود! خیلی به درد و دل نیاز داشتم و واقعاً باید از یه(یک) نفر تقاضای کمک می‌کردم؛ اما از کی؟
هیچ‌کس رو نداشتم که سرم ر‌و روی شونه‌هاش بذارم و از سختی‌ها و عذاب‌های نامعلوم روزگارم براش بگم. کسی رو نداشتم که خیالش رو در اقیانوسه‌‌ی درد و دل غمناک مرگ قلبم غرق کنم تا حداقل ذره‌ای باعث مرمت کالبد جریحه‌دار و روح ترک‌خورده‌ام بشم.
من هیچ‌کس رو توی این دنیای فانی نداشتم!
هیچ شخصی نمی‌تونست حتی یکم هم باعث آسایشم بشه.
انگار من زاده‌ی تنهایی بودم و باید در هر صورت‌ توی این عالم دژم و سیاه می‌سوختم و می‌ساختم!
لحظه‌ای نگذشته بود که با ملودی دل‌نوازی‌ که بی‌شک متعلق به موبایلم بود، سکوت‌ حکم‌فرمای اتاق شکسته می‌شه.
از جام بلند می‌شم، دستم رو به طرف کیفم که روی‌ مبل کنارم‌ جا خشک کرده بود می‌برم و بی‌حوصله برش می‌دارم.
کیف رو روی زانو‌هام می‌ذارم. زیپ‌ نقره‌ایش که برق خاصی داشت رو می‌کشم و در اون رو باز می‌کنم.
با مشاهده انبوهی‌ از جزوه‌ها و کتاب‌های درهم‌وبرهم پوفی زیر ل*ب می‌کشم. موهای بلند و صافم که حالا پریشون و ژولیده بودن رو کنار می‌زنم و چشم‌هام رو ریز می‌کنم.
با دقت بیشتری مشغول جست‌وجو می‌شم که با برخوردن انگشت‌هام به جسم صیقلی و سردی که مدام می‌لرزید، چهره‌ی درهمم کمی باز می‌شه.
موبایل مستطیلی شکلم رو از کیف مربعی بیرون میارم و بی‌توجه به عنوان مخاطب‌، تماس رو وصل می‌کنم.
با صدای گرفته و بعض‌آلود می‌پرسم:
- بله؟ بفرمایید؟
صدای کنجکاو ربکا که در گوشم می‌پیچه باعث می‌شه تا مردمک‌ چشم‌هام رو در کاسه بچرخونم.
باز هم سوال‌های پی‌درپی این دختر شروع شد!
- نائیریکا؟ خوبی؟ چرا صدات این‌جوریه؟ گریه کردی؟ چرا گریه کردی؟ می‌خوای باهم حرف بزنیم؟ کجایی؟
ایرادات نگارشی رعایت شده بودن و هیچ ایرادی تو این پارت به چشم نخورد. بیشتر پارت صرف گله شکایت یا همون درد و دل کاراکتر با خودش شده بود داشت می‌گفت که چقدر تو این دنیا تنهاست و کسی رو نداره و تو همین لحظه تماسی از جانب دوستش گرفته می‌شه و کاراکتر قبلش از بغضی که تو صداشه می‌گه و بعد جواب دوستش رو میده و اون هم سوال پیچش می‌کنه توصیفات مثل پارت قبلی صریح هست و از دید خود کاراکتر گفته می‌شه و ایرادی نداشت.
به پرسش‌هاش توجه‌ نمی‌کنم و فقط در جواب میگم:
- سرت شلوغه؟
من بیش‌تر اوقات از مردم فراری بودم و علاقه‌ی زیادی به ارتباط با اون‌ها نداشتم؛ چرا که
(چون صحیح تره براب بافت متن) مطمئن بودم هیچ‌کس دلش نمی‌خواد به حرف‌هام گوش بده و بسیاری از اون‌ها ازم متنفر هستن؛ اما حالا‌ بی‌نهایت دلم آغو*ش و گفتگو با یک‌ نفر رو می‌خواست؛ حتی اگر اون فرد ربکای‌ فضول و متجسس باشه!
تصمیم گرفتم باهاش چند دقیقه‌ای صحبت کنم.
- نه، چرا؟ همه‌ی کارهام رو انجام دادم و الان اومدم کافه. می‌خوای باهم حرف بزنیم؟
زیر ل*ب "آها"ای گفتم و کش‌وقوسی به گردنم دادم. باید بهش می‌گفتم که به کمکت نیاز دارم؟
از طرفی دلم هم‌صحبتی باهاش رو می‌خواست و از طرفی هم حوصله کنجکاوی‌هاش رو نداشتم.
البته در اصل جوابی در برابر سوال‌هاش نداشتم!
مخصوصاً سوال‌هایی که راجع‌به‌ گذشته‌ام می‌پرسید و من نمی‌دونستم چه چیزی باید بگم!
طی تصمیمی ناگهانی‌ نفس عمیقی می‌کشیدم
(می‌کشم»:) و جواب میدم:
- نه نمی‌خوام. همین‌جوری پرسیدم. تو کاری داشتی؟
یک‌دفعه لحنش رو فوراً عوض می‌کنه و با خوش‌حالی میگه:
- اوم... آره آره! می‌خواستم بهت بگم فردا شب یه دورهمی کوچیک به مناسبت تاسیس شرکت خانوادگی‌مون می‌گیریم و تو هم حتماً باید بیای!
باز هم مهمونی؟ دوباره شلوغی و سر و صدا؟ باز هم حضور در میون اجتماع؟
همه‌ی این کارها واقعاً ترسناک و رعب‌آور به نظر می‌رسیدن!
خم می‌شم؛ به مبل تکیه می‌دم و توی همین حال جواب میدم:

  • شرمنده؛ نمی‌تونم بیام.
  • چرا؟ چرا نمی‌تونی؟ من که می‌دونم همه‌ش بهونه‌های الکی میاری؛ چون از حاضر شدن در مقابل مردم زیاد خوشت نمیاد؛ اما چرا؟ تا کی می‌خوای‌ این رفت‌وآمد‌ها رو کم کنی؟
هیچ‌چیزی نمی‌‌گم و تماس رو قطع می‌‌کنم. دندون‌هام رو با غضب روی هم فشار می‌دم و موبایل نقره‌ای‌ام رو روی میز چوبی می‌ذارم.
دوباره‌ روی مبل دراز می‌کشم و به بعض(بغض) رسوب‌زده‌ی انتهای گلوم اجازه‌ی ترکیدن می‌دم.
هق‌هق و ناله‌ام کل ساختمون رو پر می‌کنه و اشک‌های درشتی‌ از چشم‌های کبود شده‌ام سرازیر می‌شن.
قطرات‌ گرم اشک مثل شلاق به صورتم تازیانه می‌زنن و ضمیرم رو متلاشی می‌کنن.
اعلائم نگارشی رعایت شده بودن و اشتباهی به چشم نخورد فقط نیم‌فاصله‌هارو رعایت کنید و اشتباه تایپی به چشم خورد که تو نقل قول ذکر کردم. و ایراداتی تو نوشتن کلمات دیده شد که طرز صحیحش رو نوشتم براتون و بازهم از کلماتی استفاده کردین که باعث بهم خوردگی بافت رمانتون می‌شه و ممکنه برای رمان امتیاز منفی به وجود بیاره پس حتماً سعی تون رو در ویرایشش به کارگیرین.
تو این پارت فهمیدیم که کاراکتر علاوه بر این‌که از تنهایی رنج می‌بره از اجتماع هم وهم داره و نمی‌خواد تو مناسبت ها حضور پیدا کنه که این باعث تعلیق و ابهاماتی برای خواننده می‌شه و سوال‌هایی برای خواننده به وجود میاره و اون رو جذب خوندن ادامه‌ی رمان می‌کنه که خیلی خوبه نقطه قوت پارت گفته می‌شه. ابهاماتی هم راجب این‌که کاراکتر نیاز به کمک داره و از دوستی که از درد و دل باهاش شک داره و مطمئن نیست میخواد درخواست کمک کنه این هم باعث بروز سوالاتی در ذهن خواننده می‌شه در کل این پارت شامل ابهام و تعلیق درون رمان بود.

***
به آرومی پلک‌های خسته‌ام رو باز می‌کنم. با درک وضعیت، سریع از روی مبل بلند می‌شم و نگاه کلافه‌ام رو به ساعت دیواری سفید_خاکستری‌ ساده‌ می‌دوزم.
ساعت 20:07 رو نشون می‌داد.
وای خدای من! چه‌قدر خوابیدم! قرار بود امروز روی آزمایش جدید کار کنم و تا عصر جوابش رو به استاد پایا تحویل بدم‌.
زیر ل*ب جیغ خفه‌ای می‌کشم و با قدم‌هایی بلند به سمت آشپزخونه‌ی کوچیکم‌ می‌رم.
لیوان شیشه‌ای استوانه‌شکلی رو از داخل کابینت‌های چوبی که طرح خط‌های ریز و درشتی روشون نگاریده شده بود برمی‌دارم.
به طرف یخچال نقره‌ای‌رنگ که کنار ماشین‌لباس‌شویی بود می‌رم و درش رو باز می‌کنم.
پارچ شفافی که حاوی آب‌میوه بود رو در دست می‌گیرم و مقداری از محتویاتش رو داخل لیوان می‌ریزم.
خم می‌شم تا پارچ رو دوباره در جایی که بود بذارم که نگاهم به کاپ‌کیک‌های شکلاتی می‌خوره.
این اواخر اون‌قدر بیش از حد شیرینی خورده بودم که ممکن بود دچار یه بیماری‌‌ای مثل دیابت بشم؛ اما اون‌قدر سرم شلوغ بود و کارهای زیادی رو باید انجام می‌دادم که وقت کافی برای پخت‌وپز نداشتم.
بی‌حوصله شونه‌ای بالا میندازم (می‌ندازم) و بی‌خیال کاپ‌کیکی رو که با نُقل‌های ریز تزئین شده بود برمی‌دارم.
در نقره‌ای یخچال رو می‌بندم و آهسته گاز‌های کوچیک به آرومی به کیک می‌زنم.( جمله از نظر ترکیب ایراد داره و طرز صحیحش این طوره: در نقره‌ای یخچال رو آهسته می‌بندم و به آرومی گازهای کوچیکی به کیک می‌زنم)

لیوان آب میوه رو سر می‌کشم و بعد اون رو داخل سینک می‌ذارم.
به عقب برمی‌گردم تا به اتاق‌کارم برم و سریعاً آزمایش‌ها ر‌و انجام بدم که یک‌دفعه ستون‌های خونه به‌لرزه در میاد.
زمین نوای غرشش رو در گوش‌هام می‌نوازه و باعث مورمورشدن بدنم می‌شه.
قدم‌های بلندی بر می‌دارم و با ترس وارد سالن نشیمن می‌شم که خونه در تاریکی رعب‌آوری فرو می‌ره.
اعلائم نگارشی و نیم فاصله کاملا رعایت شده و بود اما بازهم شاهد درست نبودن ترکیب جملات بودیم که در نقل قول طرز صحیحش رو ذکر کردم امیدوارم ویرایش زده بشه. توصیفات پارت مطلوب بود مثال توصیف کاپ کیک که فهمیدیم با نقل تزئین شده اما بد نبود یک اشاره‌ی کوچیکی هم به رنگ کاپ کیک می‌کردین. و بعد اتفاقا ناگهانی که رخ داد و پارت به اتمام رسید هیجان و ابهاماتی در ذهن خواننده به وجود آورد و خواننده رو وادار به خوندن ادامه ی رمان می‌کنه و تو این قسمت یکم بیشتر به توصیفاتش بپردازید به این اتفاقی که افتاد یکم بیشتر روش کارکنین مثال: اشاره‌ای به لرزیدن قاب عکس‌ها روی دیوار کنید یا باز و بسته شدن پنجره ها یا خاموش روشن شدن لامپ ها درکل یکم بیشتر هیجان تو دل خواننده بکارید و بیشتر اون رو مجذوب پارت کنید.
موفق باشید?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا