نانا بازیگر سینما بود. آنروز برای بیست و سومین بار ، ننای لپ آلبالویی اش را آرام گذاشت توی کالسکه ی دانه اناریش، گفت ننای ناز مامان یک کوچولو اینجا باش. مامان بازیگری کند برگردد.
بعد با لباس های پف پفی اش که مال نقشش بود . موهای فرفری اش که از زیر کلاه آویزان بود و کفش های پاشنه بلندش تیک تیک تیک راه افتاد و رفت سر صحنه. اما هنوز یک جمله از نقشش نگفته بود که صدای نی نی از کاسکه اش بلند شد.
اونگهههه! اونگهههه! اونگهههه!
نانا حواسش پرت شد و حرفش یادش رفت. و دوید پیش کالسکه ی ننای لپ آلبالویی اش.
ننا اونگه اونگه می کرد و دست هایش را تکان می داد.
نانا پوفی کرد و نی نی اش را برد به اتاق گریم.
تا آنجا کمی آرامش کند.
بعد با لباس های پف پفی اش که مال نقشش بود . موهای فرفری اش که از زیر کلاه آویزان بود و کفش های پاشنه بلندش تیک تیک تیک راه افتاد و رفت سر صحنه. اما هنوز یک جمله از نقشش نگفته بود که صدای نی نی از کاسکه اش بلند شد.
اونگهههه! اونگهههه! اونگهههه!
نانا حواسش پرت شد و حرفش یادش رفت. و دوید پیش کالسکه ی ننای لپ آلبالویی اش.
ننا اونگه اونگه می کرد و دست هایش را تکان می داد.
نانا پوفی کرد و نی نی اش را برد به اتاق گریم.
تا آنجا کمی آرامش کند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: