تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

چند جوان وتیمور

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
10
37
13
داستان:چند جوان وتیمور
نویسنده:آرمین نظام دوست
روزی وروزگاری :مردی به نام تیمور در یک روستایی زندگی می کرد. تیمور زندگی خوبی نداشت ولی یک چیز که مردمان به او محبت می کردند. دریک روز صبح تیمور تصمیم گرفت، که به شهر برود او که چیزی نداشت.
پیش یکی از دوستانش مراد خان رفت تا اسبش را به امانت بگیرد.
به مراد خان رسید وگفت:سلام مردان خان
مراد خان گفت:چه چیزی می خواهی، تیمور گفت اسبت را به من امانت میدهی می خواهم به شهر بروم، مراد خان گفت :چرا به شهر میروی، تیمور.،میخواهم آنجا راببینم
مراد خان که به تیمور اعتماد نداشت گفت:من تازه نعل هایش را عوض کردم،
تیمور گفت :عیبی ندارد آرام می روم،مراد خان، اسب من توان گرما را ندارد.
تیمور، صبر می کنیم هوا متعدل یابد.
با بحث و بگو مگو مرادخان که بهانه ای نجست گفت :باشد
تیمور رفت :به یک جوان بر خورد که گفت:ای مرد به کجا میروری گفت به شهر

جوان گفت :چه ساده ای ورفت
در این حال تیمور در محلی نشست که استراحت کند، خورجین خود را باز کرد که چیزی بارزشی بود، یک شمشیر برنده دسته ای از نقره ونگینی چون یاقوت و حکاکی زیبا بر روی آن، که سه جوان آن را دیدند و نقشه برای به دست آوردن آن را آغاز کردند.
و همچون اشتیاقی برای به دست آوردن شمشیر بود به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردند، یکی از آن سه جوان گفت:هرکس برای خود تلاش کند ودیگری دخالت کند، وآنها هم قبول کردند. آنها به دنبال تیمور رفتند.یکی از آنها
رفت به سوی تیمور،
جوان اولی گفت :راه را اشتباه میروی و با این که نمی توانی حتی به آنجا برسی تیمور بدون اهمیت خاصی به راه خود ادامه داد که جوان
گفت :اینجا جای خطرناکی است و راهزنانی بی رحم وسنگدل دارد، حیواناتی درنده دارد، روح ها جان آدمی را می گیرد و...
ودرست است به من اطمینان کنی، تیمور که حرف های جوان راشنید، با خود گفت تا به شب نرسیده به شهر بروم، واین جوان را که نمی شناسم.
تیمور گفت :ای جوان خودم به تنهایی میتوانم از عهده خود بر آیم وبه کاروان سرا میروم.
وخود راه رااشتباه آمده ای،
تیمور تاخت ورفت.
دومین جوان با خود گفت چه عالی ماهم به کاروان سرا میرویم.
جوانان به کاروانسرا رسیدند که اسب تیمور را دیدند، و سریعا به دنبال خورجین اما هیچ چیزی نبود، دومین جوان رفت دنبال تیمور، تیمور را دید که بر تکه سنگی استراحت میکند، وخورجین هم در کنار او
جوان رفت و گفت :ای مرد
تیمور گفت :بله جوان
جوان دومی گفت : اسبت دارد هلاک می شود بلند شو. ]
تیمور به سرعت سراغ اسبش و جوان به سرعت سراغ خورجین رفت و در خورجین را باز کرد،
که دید چیزی در داخل آن نیست. وسریع خود را مخفی کرد، که دید شمشیر در دست فردی پیر است، که تیمور به او داده است که آن پیرمرداز آن محافظت کند.
سومین جوان راه خود را جدا کرد، و سعی داشت به کاروانسرا جدید برسد، تیمور شب را در همان کاروانسرا گذراند، جوان اولی ودومی هم کاری نمیتوانستند انجام دهند جز فرصت یافتن.
صبح فرا رسید، و تیمور راه خود را ادامه داد و طی راه غروب خورشید به کاروانسرا رسید، ولی جوان سومی هم آنجا بود.
تیمور به کارانسرا رسید، بسیار شلوغ ودرهم بود، اسبش را بست و در میان گروهی نشست،
که جوان به سمت او رفت و گفت :سلام ای دوست به کجا میروی وچرا بدون شمشیرهستی
تیمور :سلام به شهر می خواهم بروم، شمشیر هم همراه خود دارم برای دشمنان،
جوان گفت :من یک شمشیر دارم، میخواهم آن را به تو بدهم چون بسیار محکم وقدرتمند است ولبه مقاومی دارد دیگران فاقد بلند کردن آن هستند.
جوان گفت :میتوانم شمشیرت را ببینم.
تیمور گفت البته میتوانی تیمور شمشیر خود را به جوان نشان داد.
وجوان گفت :چرا نشانه ای برای شمشیرت نمیگذاری اگر کسی آن را برداشت و گفت مال من هست باید در آن مواقعه چه کنی،
تیمور، برای شمشیرم چند نشانه هم گذاشتم وتیمور نشانه های که برای شمشیرش بود گفت به جوان، وجوان هم خوشحال.
جوان شمشیر را به دست گرفت تا نگاهی بیندازد وناگهان فریاد کشید این شمشیر من است.
تیمور حیرت زده مانده بود که گفت چه می گویی
جوان فریاد زنان همه دور او جمع شدن که چه اتفاقی افتاده جوان گفت :این شمشیر از آن من است نه تو
تیمور که زیر بار حرف نمیرفت.
جوان به سراغ ریش سفیدان رفت وتک به تک نشانه های شمشیر را گفت
تیمور هر چه می گفت کسی اهمیت نمی داد.
و جوان محل را ترک کرد ودیگران دور تیمور بودند.
جوان شمشیر راگرفت و رفت.
زبان سرخ، سر سبز را می دهد بر باد.
ز بی عقلی خویش، نابود کند خویش را
ز دشمنان به هنگام فرصت، تو دهی نیکی و فرصت.
(گرگ در فرصت شکار، آن در خیالات و بقا)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا