تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

گربه چکمه پوش

May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
یکی بود یکی نبود، آسیابانی بود که سه پسر داشت. آسیابان هنگام مرگ آسیاب را به پسر بزرگش داد و خرش را به پسر دومش ، ولی آنچه که به پسر کوچکش رسیديك گربه بود! آن گربه ناز و کوچولو به صاحب جوانش گفت : « نگران نباش ، صبر کن تا ببینی – سرانجام ، تو از همه بهتر خواهی شد . هم اکنون به من يك جفت چکمه بده و بگذار من برای مدتی از خانه بیرون بروم.»

gorbeye-chakmepoosh_Page_2.jpg


فردای آنروز گربه چکمه پوش براه افتاد و در راه خود خرگوشی را در تله ای پیدا کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
گربه، خرگوش را برداشت و با خود به کاخ امیر برد و به امیر گفت این پیشکشی است از صاحب من ، بنام مار کوس کاراباس.

gorbeye-chakmepoosh_Page_4.jpg


gorbeye-chakmepoosh_Page_5.jpg


امیر خوشحال شد ، گربه ، بار دیگر ، دو تا کبك از صاحبش برای امیر برد . گربه، پس از چندی خبردار شد که امیر و دخترش از کنار رودخانه ای میگذرند، از این رو به صاحبش گفت لباسهایش را در بیاورد و بپرد توی رودخانه . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
پسر جوان گفت: «اما من شنا بلد نیستم ! » گر به گفت: «خب ، چه بهتر ، زودباش! امیر دارد نزدیک میشود.» جوان پرید توی رودخانه و همین که امیر نزدیکتر شد گربه با صدای بلند گفت : « كمك! كمك! صاحب من مارکوس کاراباس دارد غرق میشود! » امیر به آدمهایش دستور داد خود را به آب بزنند و مارکوس را نجات بدهند، خود امیر هم يك دست لباس نو و زیبا برای مارکوس فراهم کرد.

gorbeye-chakmepoosh_Page_6.jpg


مارکوس در لباس نو ، چنان خوشگل و خوش اندام شده بود که چشم دختر امیر از دیدنش سیر نمیشد . امیر به مارکوس گفت : «تو باید با ما بیایی توی کالسکه ، من میخواهم از پیشکشهای تو سپاسگزاری کنم. در این میان، گربه چکمه پوش دوباره براه افتاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
gorbeye-chakmepoosh_Page_8.jpg


gorbeye-chakmepoosh_Page_7.jpg


gorbeye-chakmepoosh_Page_9.jpg


گربه چکمه پوش در دشت به پیش میرفت که به دو کشاورز برخورد و گفت: «اگر شما نگویید این زمینها مال مارکوس کاراباس هست کشته خواهید شد !»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
کشاورزان گفتند که از فرمان او پیروی خواهند کرد.

سپس، گربه چکمه پوش رسید به دژ يك آدم غول آسا . آدم غول آسا ارباب اصلی آن زمینها بود. گربه چکمه پوش شروع کرد به گفت و گوی با او و چرب زبانی کردن ، او از آدم غول آسا خواهش کرد اگر می تواند خودش را بشکل يك آفریده دیگر در بیاورد.

gorbey-11.jpg


آدم غول آسا گفت : «البته که میتوانم !» گر به گفت : « خودت را بكن يك شير »

gorbeye-chakmepoosh_Page_12.jpg


و آن آدم غول آسا ناگهان بدل شد به یك شیر غران .

باز گربه گفت : « حالا خودت را بكن يك موش .» آدم غول آسا هم همین کار را کرد و گربه پرید اورا بچنگ گرفت وگذاشت توی دهان و لپ لپ کنان خوردش . آنگاه ، گربه به مهمانسرای امیر رفت و گفت آن دژ و زمینها از آن صاحب او مار کوس کاراباس است.

gorbeye-chakmepoosh_Page_13.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
امیر به مارکوس برای داشتن چنین پیشکار زرنگی به نام گربه چکمه پوش شادباش گفت و همگی رفتند به آن دژ که جشنی در آن بر پا بود و امیر دست دخترش را به نشانه نامزدی و عروسی در دست مارکوس گذاشت.

gorbeye-chakmepoosh_Page_15.jpg


مارکوس با شادمانی دست دختر را گرفت و پیشنهاد عروسی را پذیرفت .

gorbeye-chakmepoosh_Page_14.jpg


زمانی که آن دو عروسی کردند گربه چکمه پوش در کاخ آنها ، شد گل سر سبد دم و دستگاه عروس و داماد جوان.

gorbeye-chakmepoosh_Page_16.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا