تو چی میفهمی از حال من؟
چه میفهمی من چمه؟
عجیبم نیست، چون هیچکس نمیفهمه.
در واقع خودمم نمیدونم چمه.
فقط میدونم چند سالیه که رنگ دلخوشیو ندیدم.
میدونم چند سالیه یه غم غریبی ته دلمه که حتی تو بهترین لحظاتمم نمیزاره عمیقا حالم خوب باشه.
یه غمی که باهاش خو گرفتم.
نمیگم حالم بده، چون به این حس عادت کردم و اینجوری راحت ترم.
وقتایی که غمیگنم، وقتایی که همه چی بده، وقتایی که اشکام امونمو میبرن؛
خیالم راحت میشه که قرار نیست بدتر از این شه و بخوره تو ذوقم.