- اگه نمیخوای الماس سبز در خون بغلته از قلب ویرانگر پر بکش!
این متن چه معنیای میداد؟ یه شوخی بود؟! آه خدای من... حتماً باز هم کار آلیسه.
یعنی این دختر کار و زندگی نداشت؟!
نامه رو روی تخت رها میکنم و در حالی که آروم شقیقههام رو ماساژ میدم، عقب میرم و به طرف حمام حرکت میکنم.
***
کمربند توری حوله رو پاپیونی گره میدم و در رو میبندم.
طرهای از موهای خیسم که به گونههای برجستهام چسبیده بودن رو کنار میزنم و با آرامش سمت کمد لباسهام میرم.
دستگیرهی کرویش رو به بیرون هل میدم و لباس سورمهای آستین بلندی به همراه شلوار همرنگش رو از کمد بیرون میارم.
بیدرنگ میپوشمشون به خودم توی آینه زل میزنم.
رنگ سفید و گچمانند گونههام جای خودشون رو به سرخی داده بودن.
نوک بینیم هم قرمز شده بود و قطرات ریز آب از مژههای بلندم میچکیدن.
گوزن کوچولوی گلدوزی شدهای که گوشهی لباس نگاریده شده بود هم عجیب برام دلبری میکرد!
نگاهم رو از شاخهای کوچیک و لبخند دندوننماش میگیرم و حوله رو دوباره دور موهام میپیچونم.
اصلاً حال و حوصله سشوار کشیدنشون رو نداشتم!
چشمهام رو محکم روی هم میفشارم و به سالن نشیمن میرم.
- اه سالویا... این چه طرز لباس پوشیدنه؟ رنگ سورمهای که هفتهی پیش دمده شده بود!
لبخند پر حرصی میزنم و دست به سی*نه روی مبل چرم تکنفره میشینم.
بابا که کنار آلیس نشسته بود سرش رو به نشونهی تاسف تکون میده.
فنجون قهوهی توی دستش رو بالا میاره و جرعهای ازش مینوشه که صدای زنگ آیفون توی گرداگرد سالن اکو میشه.
صدای قدمهای تند و کوتاه فردی سکوت خوفناک و سرد سالن نشیمن رو میشکنه.
فضای حاکم بر سالن طبق معمول گرم بود و گرماش تن یخزدهام رو در آغو*ش دلانگیزش میکشید.
- بفرمایید خانم.
نگاهم رو بر میگردونم که با چهرهی شیرین و با نمک نانسی رو در رو میشم.
چشمهای درشت و گربهایش برق میزدن و کک و مکهای ریز روی صورتش زیباییش رو دوچندان کرده بود.
خم میشه و سینیای که داخلش ماگ حاوی هاتچاکلت بود رو روی میز میذاره.
زیر ل*ب تشکری میکنم و ماگ رو از روی میز پر نقش و نگار و سلطنتی بر میدارم.
حرارت و داغی ماگ باعث شد دستم کمی سُر بشه.
به سمت دهنم میبرمش و چند جرعه از محتوی درونش مینوشم.
با چشیدن طعم لذیذش، خیلی سریع لبخند باریکی روی ل*بهای سرخم نقش میبنده.
واقعاً منحصر به فرد بود! بعد از نوشیدن چند جرعهی دیگه، ماگ رو دوباره توی سینی میذارم.
نگاه معناداری به آلیس میندازم و با طعنه میگم:
- خب... آلیس جان هدفت از نوشتن اون نامهی مزخرف دقیقاً چی بود؟ چرا الکی با این کارهای بیهوده و بچهگانت هم وقت من و هم وقت خودت رو میگیری؟!
آلیس با قیافه وا رفته بهم خیره میشه، اما زود حالتش رو تغییر میده و با پوزخند میگه:
- احیاناً سرت به جایی خورده؟
بابا روزنامهی توی دستش رو پایین میاره و یهتای ابروش رو بالا میندازه.
کلافه ل*ب میزنه:
- سالویا تا کی میخوای این مسخرهبازیات رو ادامه بدی؟ هان؟
لبخند ژکوندی میزنم و به آلیس اشاره میکنم.
- از دخترت بپرس.
آلیس عصبی پلکهای نازکش که با خط چشم کلاسیکی تزئین شده بودن رو روی هم فشار میده و دم عمیقی میگیره.
میدونستم کار خودش بود! آخه به جز اون شخص دیگهای نمیتونست باشه.
نقد پارتهای ۱۱و ۱۲:
خب اول از همه باید بگم واژههای اضافی در
رمان دیده میشد نیاز نیست حتما هر چیزی را توصیف کنند.
ابهامات کافی وجود نداشت،بیشتر اتفاقاتی که برای کارکتر اصلی افتاده بود گفته شده و فقط بعضی قسمتها کمی ابهامزدایی میکرد و شاید همین باعث میشد خوانندهها ترغیب به خواندن شود.
شخصیت سالویا دختری است که حق انتخاب در خانواده نداشته است و تمام تصمیمها را دیگران برای او گرفتهاند و این باعث آزردگی او میشود شخصیت او ارادهی ضعیفی دارد اما همیشه سعی دارد خود را قوی جلوه دهد.
یک خواننده مطمئنا نمیخواد بدونه کارکترها چه میپوشد این قسمتها اضافه هستند.
مهم هدفی است که کارکتر اصلی قرار است او را دنبال کند.
اندازه دیالوگها ومونولوگها به اندازه بود.
نویسنده از اتفاقات سریع رد و وارد قسمت بعدی میشدند که باعث گیج شدن خوانندهها میشود.
تقریبا خوانندهها از ظاهر شخصیتها چیزی نمیدانند بهتر است در طول داستان ویژگیهای ظاهری را بیان کنند.
مکانها در پارت ششم به خوبی اوصیف شده بود پس این برای نویسنده یک امتیاز است گرچه در توصیف مکان قلم خوبی دارند اما نتوانسته بود احساسات کارکتر را به خوبی توصیف و بیان کند و ضعف قلم همینجاست که بابد تقویت بشود.
نیم فاصله ها و شکل و زمان صحیح افعال املای درست کلمات و دستور جملات به خوبی رعایت شده بود.