تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[ milike کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219

هوالمحبوب

IMG_20201019_175334_673.jpg


با سلام

کاربر گرامی @milike
با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی مهر ماه ۹۹ _

?لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید?

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد

|با تشکر؛ تیم مدیریت تالار ادبیات|


 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
485
2,075
103
ی جایی..•~•
وضعیت پروفایل
خواستم برم، رفتم نشد!
من همان گلبرگ مغرورم

که از بی تو بودن خشنودم

و دلم قانع به همین شادی های کوچک

کوچک هستند اما

در پسشان خوشی فراوان است

لبخند های خیال انگیزت

نوازش گر روحم هستند

نگاه های گاه و بی گاهت را دارم

حقیقت چشمانت را میخواهم چه کار

به بودن تو هیچ نیازی نیست

همین خیال خامم که حضورت را دارد

عطر تو را دارد

برایم بس است

حقیقت ها بروند به درک

تا خیال شهد هست حقیقت زهر را میخواهم چه کار

۱۳۹۹/۷/۱۲
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
485
2,075
103
ی جایی..•~•
وضعیت پروفایل
خواستم برم، رفتم نشد!
IMG_20201005_212933_359.jpg

حتی اگر کیلومتر ها از هم دور باشیم

باز هم دستانمان در هم گره میخورد؛

گره ای سخت به کنافی مانند

و رها نمی شوند هرگز از یکدیگر.

به دور از فاصله ها خوش باشیم؛

شرق و غربش

مشرق و مغرب جهتی بیش نیست.

قاره ها فاصله باشد؛

تفاوتی در این عشق نیست.

دوستت دارم هایم را برایت با قطار خورشید راهی میکنم

و دلم را

دلم را برایت لابلای شان به عمد جا می گذارم.

شاید این راه دور

به نزدیکی انگشتان دستمان باشد

و قلاب دستانمان

دوری ها را درمان کند.
۱۳۹۹/۷/۱۴
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
485
2,075
103
ی جایی..•~•
وضعیت پروفایل
خواستم برم، رفتم نشد!
دلم گرمای آغوشت را می خواهد؛

همانی که بی منت برایم باز می‌شود و

مرا در زندانش محبوس سازد.

زندان گرم و نرمی که میله هایش از دستان گرما بخش تو ساخته شده،

زمینش سی*نه ی ستبر تو باشد و

سرم بر روی شانه های به مانند تخت آهنینت قرار گیرد.

و تو با سرمای چشمانت،

یخ دلم را آب کنی و

خنده های خونینم را

از چشمانم بیرون برانی.

تو را چه معلوم؛

شاید هم بخواهی فریاد سکوت اختیار کنی

و اینبار مرا بیخیال شوی!
۱۳۹۹/۷/۱۵
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
کاربر @Mel.Jan از ادامه ی آموزش انصراف دادند.


مهر ماه ۹۹​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا