دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم
و آنها را در قاب زرین نمی گیرم
زیرا
دیرگاهی است نغمه های جانسوز خویش را
بر خاک بیابان می نویسم
تا با دست باد به هر سو پراکنده شود
ولی اگر باد خط مرا با خود ببرد
روح سخنم را که بوی عشق می دهد
جایی نتواند بُرد
روزی می رسد که دلداده ای از این سرزمین بگذرد
و چون پا بر این خاک نهد
سراپا بلرزد و به خویش بگوید
پیش از من در اینجا عاشقی به یاد معشوقه
ناله سر داده
شاید مجنون به هوای لیلی نالیده
یا فرهاد در اینجا سر در خاک برده است
هر که هست
از خاکش بوی عشق برمیخیزد
و تربتش پیام وفا می دهد
تو نیز که بر بستر نرم آرمیده ای
وقتی که سخن آتشینم را از زبان نسیم صبا می شنوی
سراپا مرتعش خواهی شد و به خود خواهی گفت:
یارم برای من پیام عشق فرستاده
تو هم ای باد صبا
پیام مهر مرا به او برسان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلدار من
اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را
به خال هندویت خواهم بخشید
اما پیش از آن از امپراطور بپرس
بدین بخشش راضی است یا نه
زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست
از راز عشق ورزیدن خبر ندارد!
آری
ای پادشاه!
میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد
زیرا تاج بخشی فقط از گدایان کوی عشق ساخته است گوته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هنگامی که خورشید فروزان عاشقانه
به ابر بهاری چشمک می زند و به او دست زناشویی می دهد
در آسمان رنگین کمانی زیبا پدید می آید
اما در آسمان مه آلود
آنرا بجز رنگ سپید نمی توان دید
ای پیر زنده دل
از گذشت عمر افسرده مشو
هر چند زمانه نیز موی تو را سپید کرده
اما هنوز نیروی عشق که زاینده جوانی است
از دلت بیرون نرفته است گوته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نهنــگنهنــگ عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
3,674
پسندها
6,004
امتیازها
388
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: melikaaam
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین