تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی *~*خاطرات ترسناک کاربران*~*

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
177
555
103
Krj
با دوستان رفتیم مشهد قرار بود یه مدت تو یه حسینیه باشیم رفتیم تو حیاط که بریم دستشویی یه قبر تو حیاط بود و مثل اینکه قبر کسی بود که مسجد وقف کرده .خلاصه هر وقت به عکس اقای شهلا خدا بیامرز نگاه میکردیم لبخند میزد گاهی هم از کارهای تینجری ما عصبانی میشد اخم میکرد .و همه میترسیدن .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان

با دوستان رفتیم مشهد قرار بود یه مدت تو یه حسینیه باشیم رفتیم تو حیاط که بریم دستشویی یه قبر تو حیاط بود و مثل اینکه قبر کسی بود که مسجد وقف کرده .خلاصه هر وقت به عکس اقای شهلا خدا بیامرز نگاه میکردیم لبخند میزد گاهی هم از کارهای تینجری ما عصبانی میشد اخم میکرد .و همه میترسیدن .


اون شب که رفتیم شهرستان.
تو یه اتاق بزرگ با دختر فامیل تنها خوابیدیم و بعد تو خواب حرف زد ?من از ترس از روی تو غلت زدم اونطرف ?
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
861
2,282
103
19
Cemetery
یکی دیگه از اتفاقات ترسناکم این بود که تو خیابون پر جمعیت با مخ بر زمین سقوط کردم
خدایا بهش فکر می کنم برگ ریزان میشه Banghead. GifFaceplame. GifS1906. GifS2084. GifS2109. Gif
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برترین منتقد سال ۱۴۰۲
مدیر بازنشسته
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,345
10,880
168
پسرخاله دو سه ساله ام جلو چشمای خودم از پله ها پرت شد پایین حدودا پنج تا پله، من تا یک هفته کابوسشو می دیدم کله ام هم هنوز از شدت ضربه ای که خودم نثار خودم کردم درد می کنه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
177
555
103
Krj
اون شب که رفتیم شهرستان.
تو یه اتاق بزرگ با دختر فامیل تنها خوابیدیم و بعد تو خواب حرف زد ?من از ترس از روی تو غلت زدم اونطرف ?
اره راست میگی اصلا یادم بهش نبود .ترسناک ترین خاطرمون همین بود که میگی .تا صبح خوابمون نبرد از ترس.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
اره راست میگی اصلا یادم بهش نبود .ترسناک ترین خاطرمون همین بود که میگی .تا صبح خوابمون نبرد از ترس.


اون شب توی حموم شیر آب خود ب خود باز شد صدای آب میومد بعدش هم خودش بسته شد ?


تترسناک‌تر وقتی که مجبور شدم اصفهان باهاتون بیام تو اونجا که پر از سوسک و مار و عنکبوت چندش بود ?
زانو هام سست شده بود
 
آخرین ویرایش:
L

Lidiya

مهمان
@parastoo

بچه بودیم
با علیرضا تو اتاق...
داشتین حرفای ترسناک می زدین!
علیرضا گفت و هم اینکه داره نزدیک میشه الان صدای پا میاد که
یکی تو حیاط اومد. برق هم خاموش بود من از ترس پاشدم فرار کنم
زدم به بخاری
با لوله و همچی از جا در اومد ?????
آخ چقدر من مظلوم بودم از بچگی
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا