با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
با دوستان رفتیم مشهد قرار بود یه مدت تو یه حسینیه باشیم رفتیم تو حیاط که بریم دستشویی یه قبر تو حیاط بود و مثل اینکه قبر کسی بود که مسجد وقف کرده .خلاصه هر وقت به عکس اقای شهلا خدا بیامرز نگاه میکردیم لبخند میزد گاهی هم از کارهای تینجری ما عصبانی میشد اخم میکرد .و همه میترسیدن .
اره راست میگی اصلا یادم بهش نبود .ترسناک ترین خاطرمون همین بود که میگی .تا صبح خوابمون نبرد از ترس.اون شب که رفتیم شهرستان.
تو یه اتاق بزرگ با دختر فامیل تنها خوابیدیم و بعد تو خواب حرف زد ?من از ترس از روی تو غلت زدم اونطرف ?
اره راست میگی اصلا یادم بهش نبود .ترسناک ترین خاطرمون همین بود که میگی .تا صبح خوابمون نبرد از ترس.