درسته تمام حرفات:) دیروز زد به سرم یهویی بعدش خاطرات رو مرور کردم بیخیال شدمیبار خیلی جدی جدی طی یه سانحه داشتم جونمو از دست میدادم، اونموقع دیگه اصلا یادم رفت چقد زندگی گاهی رویِ اعصابه، چقد سختی جلویِ راهمه، من چقد گاهی ناراضیم، اونموقع فقط جایگاهم توی این دنیا برام مهم بود، خانوادم. دلتنگ شدم واسه خانوادم واسه مادرم، میگفتم یعنی جدی جدی قراره من نباشم؟ نه من اینو نمیخوام! یعنی جدی جدی تا ابد قرار نیست مادرمو ببینم؟ نه من اینو نمیخوام! حتی برای خودم خیلی شدید غمگین شدم انگار عزیزترین ادم زندگیم داشت زندگیشو ترک میکرد.. .. . حس میکنم هیچ ادمی وقتی توی شرایطش قرار بگیره دوست نداره مرگو تجربه کنه، پشیمون میشه، حتما یه چیزی هست که پشیمون میشه.. خدارشکر بخیر گذشت.
+
سردردام ۴ روز پیاپی ادامه داره، هیچ مسکنیم جواب نیست! کلافهم . .
ولی یه ریزه دور شدن لازمه:)
+++
دلم برا ی زهرا تنگ شده هرچند اگه برگردم خودم بیشتر عذاب میکشم
حرفای اون ادم ماهاست که قلبم رو بدرد اورده و شرایطش رو ندارم باهاش روراست حرف بزنم
ولی یک درس لطفا قبل به کار بردن بعضی از کلمات فکرکنید یهویی گفتنشون خطرناکه مقدمه بچینید و روراست حرف بزنید