تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
7,073
16,652
237

شاعر: DARVIN_am
نام اثر: دلِ مرهم گریز
قالب: سپید
مقدمه:
هراس می‌گیرم از عاشقی،
وقتی که نامت را می‌شنوم و
دلم که نه،
کل وجودم
به تلاطم می‌افتد!
عذاب این عاشق را از من بگیر
و یادی شو، در کنج خیالم
نگذار پای چشمانت از این جلو تر بروند.
آرامش بودنت را نمی‌خواهم،
این دل مارگزیده حتی از مرهم هم گریزان است!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,676
169
29
دره‌ای متروک... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
بسمِ آنکه قلمی را ثمر بخشید... .
1652851413443.png


نویسندگان گرامی، صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
__________
پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و شرایط تایپ آثار ادبی در " انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.
| قوانین جامع مجموعه اشعار |
| قوانین تایپ مجموعه شعر |
__________
دقت داشته باشید بعد از 10 پست اثر شما ملزوم به داشتن جلد است، در تاپیک زیر درخواست خود را ثبت نمایید.

| تاپیک جامع درخواست جلد |
__________
بعد از "15 پست" می‌توانید ابتدا درخواست نقد و سپس درخواست تگ بدهید.
| درخواست نقد اشعار |
| درخواست تگ برای اشعار |
__________
همچنین پس از ارسال حداقل 25 پست، پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی‌های لازم صورت گیرد.
| اعلام اتمام مجموعه شعر |
__________
|با آرزوی درخشش قلم شما |
[مدیریت تالار بوستان شعر
]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
7,073
16,652
237

برگه‌ی سفید دلم را به دستت دادم!
تا باهم عشق بکشیم و من نگاره‌ی باهم بودنمان را
به دل دنیا قاب کنم!
توقع نداشتم، برایم داوینچی شوی...
می‌خواستم نگارگر عشقمان باشی و بس!
اما تو!
چه بچگانه قلم سیاه را در دست گرفتی
و روزگارم را چون آبشار گیسوانت، سیه کردی...
خط به خطش روی دلم حک شده است!
پاک نمی‌شود! راستش را بگو!

نقاشی بلد نبودی یا رسم عاشقی را؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
7,073
16,652
237

همچون سرابی وسوسه انگیز،
وسط بیابان بی‌آب و علف!
دلم بی قرارانه او را در تمنا داشت.
به سویش دویدم،
که به ناگاه
پای دلم پیچ خورد و
در قعر نگاه‌ش پرت شدم.

یوسف وار در چاه‌ش ماندم!
آنقدر عمق زیاد بود که جز او کسی را نمی‌دیدم،
اما آن چشم ها گویی در جست جوی چیز دیگر بودند!
قطره‌های مرواریدی که از چشمانش می‌ریخت، راه خروج را به من نشان می‌داد.

و خدا را شاهد میگیرم نمیجنگم برای دلی که در اسارت نگاه دیگریست!...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
7,073
16,652
237

درخت خشک!
از برای چه قامتت خم شده؟
دیدی که بهارانت گذشت،
برگ های سبزی که
پربارت کرده بودند؛
یک به یک ریختند
و همراه جارو پیرمرد نارنجی پوش شدند،
تنها من مانده بودم به وقت پاییز غمت
همراهت خشک شدم و دم نزدم!
به تنت زیادی میکردم مگر؟
که مرا از شاخه دلت رها کردی
زیر پای غرور عابران بی رحم
به لهستان کشاندی
من که نیستم...
این روز ها

به که نفس میدهی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
7,073
16,652
237

لحظه ای را بنشین فکر فردا نکن
زندگی امروز است
چه کسی است که فردا را دیده؟
چه کسی به گذشته رفته و از آن گل چیده؟
امروز را زنده باش
لبخندی بچسپان به کنج لبت
و کوک کن عقربه ساعت احساست را
روی یک حالت خوب
نگو قلبم درد دیده
فکر فردا نکن

که هیچکس آن را ندیده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
7,073
16,652
237
نخ و سوزن بیاور!
باید فکری دیگر به حال این دل کنم،
تکه تکه هایش را به هم پینه بزنم
یا شایدم دلی دیگر بدوزم،
و میدانم
مانند اولش نم یشود.
چونکه،
من اصلا خیاط خوبی نیستم؛
یا آنقدر تنگ میدوزم که
در آن جا نگیری،

یا آنقدر گشاد که به تنت زار بزند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
May
7,073
16,652
237

آنقدر فریاد هایم را دل خفه کرده ام،
که اگر به چشم هایم نگاه کنی کر می شوی؛
خط های پیشانیم،
خط به خط درد هایم هستند!
هیچ مترجمی پیدا نشده که بتواند،
حتی یک خطش را ترجمه کند.
همانند کتابی که کودکی پنج ساله نوشته،
نه کسی حاضر است مرا بخواند؛
نه خود حاضر هستم از خجالتم

خودم را به کسی بشناسانم.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا