زندگی‌ بی‌دردسر من

از یه جایی به بعد آدم می‌فهمه باید به خودش اهمیت بده؛ نه حرف بقیه 🐣

Cry

خب الان کی میخواد بگذره کی میخواد درست بشه واقعا نمی‌فهمم خب بسه دیگه بسه خسته شدم:( مسخره بازی عه عه عههههه e03627_
یه موقع‌هایی دلم می‌خواد منم بشم شبیه اون آدمی که هیچی براش مهم نیست، پول باباشو برمی‌داره هر شب پارتی می‌کنه فلان فلان. تازه آدم های بیشتری هم دورش هستن ولی خب بعدش میگم شخصیت و جایگاه من فرق می‌کنه. هرچقدر هم که برای داشتن یک سری چیزها باید تلاش کنم ولی خب الان از یه احترامی برخوردارم که اونا اینو ندارن...453427_25y-456-

...

زندگیم پر از خبرهایی شده که بیشتر ذهنم سمت مرگ روانه می‌شه... این‌چه واژه‌ایه که همه بهش محکومیم. فکر کردن بهش امید درونم رو می‌کشه...
روزی که حامل خبر خوبی نبود. همیشه فوت آدم‌ها مخصوصا کسایی که همیشه خنده‌رو بودن، خیلی ناراحتم می‌کنه... و خب واقعا شاید سخت‌ترین کار بد بعد از معدن، تسلیت گفتن به کسی باشه که داغ عزیز دیده...
روزی که پر از انرژی مثبت و منفی بود. همش سعی می‌کردم به خودم انرژی مثبت و خیلی از چیزها رو فراموش کنم. درسته یجاهایی هم سختی به ما غلبه می‌کنه؛ ولی تهش باید بایستیم و تحمل کنیم و لبخند زوری بزنیم...
و اما امروزی که دو بار برق رفت. بار دوم از ساعت ۷ تا ۹ برق نداشتیم. تایمی که خیلی از کارهام رو انجام می‌دادم؛ ولی از پا نیفتادم 😂 حتی تو بی برقی هم به کارم رسیدم. تو تاریکی مطلق ورزش کردم، زیر نور شمع کتاب‌ خوندم و با فلش گوشی آشپزی کردم... -2-16-|"
امروز از اون روزا بود که با کسی کاری نداشتم و از صبح تو لاک خودم بودم. برای خودم آشپزی کردم، کتاب خوندم، فیلم دیدم، ورزش کردم. یه موقع‌هایی واقعا نیازه که آدم از دنیای اطرافش جدا بشه و برای خودش زندگی کنه ... 1355+=_

امروز از اون روزایی بود که به خودم افتخار کردم... همون روتینی که دوست داشتم رو انجام دادم. صبحانه و ورزش صبحگاهی، مدیتیشن و کارهای هنری، آشپزی و عشق به خانواده، کتاب خوندن و رفتن به باشگاه و مهم تر از همه کافه‌گردی. همینجا از خودم تشکر می‌کنم که انقدر به فکر خودمم... "}__-2
Header Image
نویسنده
حدیثه خانم
ساخته شده
ورودی ها
10
عقب
بالا پایین