شاید رها شدن و تنها موندن
ترسناکترین حس دنیا باشه
اما بیتفاوتی نسبت به رفتن آدمها
یه حس پر از قدرته
وقتی رهام کردیو رفتی فکر کردم جایی که
وایسادم ته دنیاست
فکر میکردم دیگه نفسم در نمیاد
انگار یکی وایساده روی گلومو میخواد خفم کنه
فکر میکردم تموم شدم آخر کارمه
دیگه هیچکسی نمیتونه قدر تو توی قلبم جا بشه
ولی رفتنت ته دنیا نبود شاید سخت بود سخت گذشت ولی واقعا تهِ تهِ دنیا نبود
یادم داد من دیگه به کسی نیاز نداشته باشم
یادم داد تنهایی برقصم،تنهایی گریه کنم
نیازی به محبتا و دلسوزیای فیک کسی نداشته باشم
از تو ممنونم که با رفتنت از من آدم قوی تری ساختی و تونستم بفهم که خیلی قویتر از چیزی بودم که فکر میکردم
هَمه قول موندن میدن ،
امّا همه سر قولشون نمیمونن ...
تکیه دادن به آدمی که
ناگهان ازت فاصله میگیره ،
مثل پَریدن توی دریا
به امید نجات غریقیه که
دست و پا زَدنت رو میبینه
وَ کاری برات انجام نمیده ...
تو مُمکنه از غرق شدن نجات پیدا کُنی ،
اما دیگه هیچ وقت دل به دریا نمیزنی.
داشتم به این فکر میکردم که مرگ چقدر سریع اتفاق میوفته و هیچ کدوم از اون آدم هایی که الان امشب شب اولشونه نمیدونستن قراره فردا هم نوبت اونا بشه ، نمیدونم گاهی فکر میکنم اگه نوبت منم بشه خاطره خوبی به جا میذارم از خودم یا خاطره بدی ، یا زود فراموش میشم...
نمیدونم :)
ای نور دیدگان من، ای جان روشنم
فیروزهای نگینِ درخشان میهنم
آن چشمهای آبی تو نا امید شد
در انتظار قاصد باران سپید شد
بر آسمان غمزدهات چشم دوختیم
در فصل غربت تو غریبانه سوختیم
از این کویر شور به سویی کرانه کن
آهی ز سینه برکش و موجی روانه کن
#دریاچه ارومیه
همه ی دخترها
روزی عروسکشان را ” دخترم ” صدا زده اند
موهایش را بافته اند،
قاشقِ غذا را در دهانش گذاشته اند.
همه ی دخترها
طعمِ مادر شدن را چشیده اند… اما من
دخترم را که ببینم، دستش را می گیرم، کمی فشار می دهم وَ می گویم ” دخترِ قشنگم؛ اینکه دستت را فشار دادم، اولین درسِ تو باشد. دلت را خوش نکن، به هیچ چیز! قبل از اینکه هر چیزی را خواستی لم*س کنی، کمی دستت را فشار بده، وَ بدان مشکلات زندگی به مراتب بدتر از این دردِ خفیف وَ سطحی ست.. اینطور یاد می گیری با هر دردی جا نزنی. مسئولیت راجزء به جزء برایش تعریف می کنم، معنای تعهد را اگر حتا شده جهان را بگردانمش اینکار را می کنم تا بفهمد هر آدمی را با تعهدهاشان می شناسند ،تعهدِ به خود، به آرزوهایش، به قول ها و قرارهایش.. موهایش را می بافم ، گوشواره های آویز گوشش میکنم و می گویم، باید همیشه زیبا...
دختر بودن گاهی پر از احساسات عمیق و غمی است که در لایههای دل پنهان میماند. دخترها با تمام لطافتشان، گاهی در دنیایی قدم میگذارند که آنطور که باید، درکش نمیکند. آنها شاید پشت لبخندهایشان دردهایی را مخفی کنند که کسی از آن خبر ندارد؛ دردی که از انتظارهای ناعادلانه، شکسته شدن دلها، و یا از ندیده شدنشان سرچشمه میگیرد.
هرچند که به ظاهر قویاند، اما در دلشان زخمی از رنجهای بیصدا جا خوش کرده است.