ای نور دیدگان من، ای جان روشنم
فیروزهای نگینِ درخشان میهنم
آن چشمهای آبی تو نا امید شد
در انتظار قاصد باران سپید شد
بر آسمان غمزدهات چشم دوختیم
در فصل غربت تو غریبانه سوختیم
از این کویر شور به سویی کرانه کن
آهی ز سینه برکش و موجی روانه کن
#دریاچه ارومیه
همه ی دخترها
روزی عروسکشان را ” دخترم ” صدا زده اند
موهایش را بافته اند،
قاشقِ غذا را در دهانش گذاشته اند.
همه ی دخترها
طعمِ مادر شدن را چشیده اند… اما من
دخترم را که ببینم، دستش را می گیرم، کمی فشار می دهم وَ می گویم ” دخترِ قشنگم؛ اینکه دستت را فشار دادم، اولین درسِ تو باشد. دلت را خوش نکن، به هیچ چیز! قبل از اینکه هر چیزی را خواستی لم*س کنی، کمی دستت را فشار بده، وَ بدان مشکلات زندگی به مراتب بدتر از این دردِ خفیف وَ سطحی ست.. اینطور یاد می گیری با هر دردی جا نزنی. مسئولیت راجزء به جزء برایش تعریف می کنم، معنای تعهد را اگر حتا شده جهان را بگردانمش اینکار را می کنم تا بفهمد هر آدمی را با تعهدهاشان می شناسند ،تعهدِ به خود، به آرزوهایش، به قول ها و قرارهایش.. موهایش را می بافم ، گوشواره های آویز گوشش میکنم و می گویم، باید همیشه زیبا...
دختر بودن گاهی پر از احساسات عمیق و غمی است که در لایههای دل پنهان میماند. دخترها با تمام لطافتشان، گاهی در دنیایی قدم میگذارند که آنطور که باید، درکش نمیکند. آنها شاید پشت لبخندهایشان دردهایی را مخفی کنند که کسی از آن خبر ندارد؛ دردی که از انتظارهای ناعادلانه، شکسته شدن دلها، و یا از ندیده شدنشان سرچشمه میگیرد.
هرچند که به ظاهر قویاند، اما در دلشان زخمی از رنجهای بیصدا جا خوش کرده است.
«وقتی بالأخره جایگاهت رو تو زندگی بقیه میفهمی، دیگه احساساتت خدشهدار نمیشه.»
باور کن این واقعیت محضه و یکی از مهمترین درسهای زندگیه که یاد میگیری.
مهم نیست دوستت باشه یا خانواده یا عشقت هر کسی دیگه.
اونا با رفتارشون و طرز برخوردشون باتو ، میزان عزیز و محترم بودنت رو توی زندگیشون مشخص میکنن
...