عاشقانهترین بدرود
بدرود ای آنکه هوای احساسم را نداشتی! کنارم نبودی، تو نبودی و غبار اندوه بار رفتنت بر روی بلور سرد شیشه عمرم هم برایم آینهای جانکاه بود.
ندانستی چه بر من گذشت؛ با توام آری با خود تو؛ ملامتم نکن که راز با تندباد گفتم و درد با درههای ژرف؛ ملامتم نکن که همنشین گرگ و کفتار شدم. آری خود تو، تویی که باید کنارم میبودی و نبودی؛ تویی که نه احترام غرورم را داشتی و نه هوای احساسم..
تو نبودی، سر بزنگاه جوری تنهایم گذاشتی که انگار هرگز نبودی...
آری اینها را برای تو نوشتم؛ برای خود تو...
خدانگهدار ای مهرآبان، ای تلخ آذر، ای دیریافته و زود رفته، ای درد و درمان...
خدا نگهدارت ای سکوت، ای رویا، بدرود ای سایه سکانس رنگی زندگی کم رمق من، ای خوش نشین هزار خانه و صاحب خانه قلب ویران من...
بدرود ای مشتاقی نجیبانه؛ خدا نگهدار ای...