تا دنیا دنیاست،
دنیا برای من بی دنیا،
دنیا یعنی:
تو...!
تا بودنت رویاست
برای من تشنه ی رویا،
بین این همه خالی از رویا
لذتی ست مثل،
رویا درین زمانه ی
تهی از رویا...!
با توام؛
دنیای پراز رویای
منه بی دنیا
من پر رویا...
// مصطفی ولیعبدی //
کوه به کوه نمیرسد
مثل من به رویاهایم
به تو...
و تو به لبخندی دوباره نمیرسی
مثل کوه به کوه
...
در سرزمینی که تو نیستی
نه کوه به کوه
نه آدم به آدم
و نه من به...
همین!
دلت هوای روزهایی را کرده
که من را نمیشناختی!
به گمانم باید به یادت بیاورم
گفتن حقیقت
شهامت نخواسته، نمیخواهد
شهامت مولود ندانستن است.
من به خرد پناه میبرم.
گفتن حقیقت خرد میخواهد
حقیقت این است که تو
دلت هوای...!
بعد از تو،
گم شدم...
سال هاست که من
گمشده ام لا به لای آرزو هایی
که دیگر سری به آنها نمیزنم!
من میان این حروف خسته بر گور
گم شده ام....
فراموشی؛
سرآغاز سالهای بعد از تو بود
که به یاد می آورد
فراموشی ؛
سرآغاز به یاد آوردن اسم توست...
همین....!!!!
نمیبینید؟
هی بی انصافها،
گوش به درد دلش که بدهید
می فهمید چقدر خسته است...
سپس رو به زندگان
به آنسوی پرده اشاره کرد:
جهان جایی ست برای آزمودن آدمی...
نه دانا میماند
نه دروغ
نه ابله میماند
نه بی بنیاد
زندگی،
زمستان سردی ست...
از من بشنوید:
شما خسته اید و هنوز خیال میکنید
فردا روز دیگریست...!
من میدانم
چطور باید با بدبختی کنار آمد...
بلدم خبرهای بد را چطور تحمل کنم....
آن نوار مشکی را که کنار عکس تو
بسته اند...
پیشانی بند روزگار من است!
به من اعتماد کن،
تو هنوز فرصت داری
ما به آرامش خواهیم رسید....
// مصطفی ولی عبدی //
بودنم درین لحظات یعنی:
جرم...
با تو تنها میتوان حرف نزد
!
با تو رویا ممنوع
و خیال پردازی میدان مین است.
با تو،
دیوانگی،
رویا،
من،
جرم هستیم ...!
آری؛
با تو تنها میتوان حرف نزد...