نفهم‌های عقل کل

  • بازدیدها: 39
یه زمانی وقتی تازه زایمان کرده بودم هی همه میگفتن چه ریزه و چه فلانه، کمی که رشت متوجه شدم در زمان بچه‌های خودشون دقیقا همین حرف رو بهشون زدن و این باعث شد این زنجیره از سمت من قطع بشه.
یه زمانی وقتی که پسرم دو سه ماهه بود و نیاز به آرامش داشت و شب‌ها باید می‌خوابید چون سحرخیز بود، مهمانی‌ها میگفتن بیارش توی جمع اجتماعی بشه، عادتش بده فلان کار رو بکن. الان که یک سال رو زد کرده و میون همون جمعه، همون‌ها میگن چه عاقله، چه باهوشه، چه اجتماعیه ، غریبی نمیکنه، چه آرومه ،چه مستقله و فلان و بهمان.
اون زمان استرس زیادی می‌گرفتم چون خودم ضعیف بودن و اطرافیان به جای آگاهی دادن آدم رو می‌ترسوندن حتی اطلاعات اشتباه هم میدادن.
من به کتاب‌ها و دوره‌ها پناه بردم، سختی کشیدم تا الان فرزندی داشته باشم که قوی باشه.
حرف مردم تمومی نداره، میگن هنوز راه نیوفتاده و با کی و کی و کی مقایسه می‌کنند ولی دیگه برام مهم نیست وقتی فرزندم بیشتر از سنش متوجه میشه و بیشتر از سنش کلمات رو ادا می‌کنه و بیشتر از سنش دندون داره و مستقلانه غذا می‌خوره.
همه‌ی این‌ها به این دلیل پیش رفته چون راه درست رو پیش رفتم هر چند هنوز هم اطرافیان ناآگاه در تربیت بچه‌ی من نقش دارند.
یه سری می‌دونن که نمی‌دونم و یاد میگیرن، یه سری می‌دونن که نمی‌دونن و آنقدر احمق هستن که نمی‌خوان یاد بگیرن و هنوز همون روش ابلهانه‌ای خودشون رو پیش میگیرن، هر چی بهشون بگی باز نمی‌فهمن.
عقب
بالا پایین