"نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد! تویی که در این دُنیآی حرف هایم هیچوقت پیدا نخواهی شد آن کودکی! "
تآسیان؟ جای خالی کسی که نیست! عصر بعد از دست دادن یک عزیز! اینبار هستی! ولی نباید باشی!
،
جان جانانم! نمیخوانی! هیچوقت نمیفهمی! ولی بگذار برایت بگویم! تو نمیدانی ولی من حرف هایم را میگویم!
:
اینبار آخرین برگ ِ پاییزمم ریخت!
این درخت سر سبز، دیگه هیچ برگی نمونده براش! پاییزه دیگه! یکم بگذره، مثلا اندازه یکی دو فصل، دوباره سبز میشه، سبز تر از همیشه،...
ولی اینبار ریشه هامم از خآک جدا شُد! دیگه هیچ چیزی با گذر فصل ها دُرُست نمیشه،
یِ نسیم خُنک، که اول آرومت میکنه، وزید، ما هم که ساده! زود گول خوردیم، با باد رقصیدیم، دل دادیم! ولی میدونی؟ بخودت میای باد شدت میگیره،.. شدید بودنش سرسبزی ِ برگامو گرفت، برگای درخت سر سبزمُ با خودش بُرد، ولی چون با خنکی بادش رقصیده بودم عاشق طرار برگ هایِ خودم شُدم، جای خالی برگ های شاخه های درختم یه یادگاری بود! بهار شُد! دوباره قرار بود سر سبز بشم! نسیمه دیگه، هوات عوض بشه میفهمه، برمیگرده، اینبار برگشتنش ریشه هامو از ته زد! منو از خاکم جُدا کرد! تو نسیمیو من ریشه ام زِ خاک جُدا..
،
نه با تو نه بی تو، هیچ چیز نجاتم نداد چرا صدایم زدی چرا؟!! پس نبآش! نبآش...
چقد فکر کردم به پرواز قوها ولی
دیگه نمیخوام با تو پر بگیرم!
نمیخوام با تو بخندم!
دیگه نمیخوام دستاتو زیر بارون بگیرم!
دیگه نمیخوام بگم خدارو چه دیدی!
شاید شد! نباید بشه..
من خیلی وقته ازت گذشتم! پس دیگه نباید بشه!
من اون شهر دورم که
دلتنگی راه نفساشو بسته
چقد غم شمردیم چقد دل سپردیم
پریدیمو هر بار به دیوار خوردیم
غمامو ب*غل کن! شاید خنده برگشت..
،
اتمام حجت.
تآسیان؟ جای خالی کسی که نیست! عصر بعد از دست دادن یک عزیز! اینبار هستی! ولی نباید باشی!
،
جان جانانم! نمیخوانی! هیچوقت نمیفهمی! ولی بگذار برایت بگویم! تو نمیدانی ولی من حرف هایم را میگویم!
:
اینبار آخرین برگ ِ پاییزمم ریخت!
این درخت سر سبز، دیگه هیچ برگی نمونده براش! پاییزه دیگه! یکم بگذره، مثلا اندازه یکی دو فصل، دوباره سبز میشه، سبز تر از همیشه،...
ولی اینبار ریشه هامم از خآک جدا شُد! دیگه هیچ چیزی با گذر فصل ها دُرُست نمیشه،
یِ نسیم خُنک، که اول آرومت میکنه، وزید، ما هم که ساده! زود گول خوردیم، با باد رقصیدیم، دل دادیم! ولی میدونی؟ بخودت میای باد شدت میگیره،.. شدید بودنش سرسبزی ِ برگامو گرفت، برگای درخت سر سبزمُ با خودش بُرد، ولی چون با خنکی بادش رقصیده بودم عاشق طرار برگ هایِ خودم شُدم، جای خالی برگ های شاخه های درختم یه یادگاری بود! بهار شُد! دوباره قرار بود سر سبز بشم! نسیمه دیگه، هوات عوض بشه میفهمه، برمیگرده، اینبار برگشتنش ریشه هامو از ته زد! منو از خاکم جُدا کرد! تو نسیمیو من ریشه ام زِ خاک جُدا..
،
نه با تو نه بی تو، هیچ چیز نجاتم نداد چرا صدایم زدی چرا؟!! پس نبآش! نبآش...
چقد فکر کردم به پرواز قوها ولی
دیگه نمیخوام با تو پر بگیرم!
نمیخوام با تو بخندم!
دیگه نمیخوام دستاتو زیر بارون بگیرم!
دیگه نمیخوام بگم خدارو چه دیدی!
شاید شد! نباید بشه..
من خیلی وقته ازت گذشتم! پس دیگه نباید بشه!
من اون شهر دورم که
دلتنگی راه نفساشو بسته
چقد غم شمردیم چقد دل سپردیم
پریدیمو هر بار به دیوار خوردیم
غمامو ب*غل کن! شاید خنده برگشت..
،
اتمام حجت.