"۱۴ شهریور ۱۳۹۹"
تو شهر خیالات خودم قدم میزدم
سردرگم بودم.. میدونی؟ خیلی زیاد..
همه چیز با یه نور از سمتِ ماشین خیالی ای که از کنارم رد شد، شروع شد!
نمیدونم شاید واقعا اون ماشینِ خیالی، حکمِ یه تلنگر رو داشت تا به خودم بیام!
اونقدر مشغول افکارم بودم که نفهمیدم کِی شد که اون ماشین رو دنبال کردم و رسیدم به یه ...
نمیدونم چی بود.. ولی عجیب منو به سمت خودش میکشید
رفتم تا رسیدم به یه دره..
میدونی، شرط عبور از اون دره این بود که رشته ی افکارت رو پیوند بزنی به اون طرف دره..
اما اون طرف دره فقط تو دیده میشدی!
من از اون دره عبور کردم..
آره؛ من از دره ی تنهاییام عبور کردم و نزاشتم منو توی خودش زندونی کنه؛ من، با پیوند زدنِ رشته ی افکارم به رشته ی افکارِ تو، خودمو نجات دادم..
در اصل، تو عاملِ حالِ خوبِ الانمی!
اما، اما اونجا فقط شهر خیالات من بود.. ینی.. ینی تو هم خیالی بودی؟!
نه! تو.. تو.. تو نه خیالی بودی، نه مجازی! تو واقعی ترین واقعیتِ دنیای پوچِ من بودی..!
••••
میدونی، همیشه با خودم میگفتم، اونی که با تموم اخلاقای بدم کنار بیاد و دوسم داشته باشه و همیشه باهام باشه و فراموشم نکنه، واقعا هنرمنده! و تو، یه چیزی فراتر از هنرمندی*- *
وقتایی که عصبیم، تویی که آرومم میکنی..
فقط یه نفر تو این دنیا هست که با تمومِ رفتارام آشناست و میتونه منو فقط و فقط از طرزِ تایپ کردنم بفهمه!
ففط یه نفر تو این دنیاست که حاضرم جونمو براش بدم با وجود اینکه یه بارم ندیدمش!
ففط یه نفر تو این دنیا هست که به خاطرش همه ی تلاشمو میکنم تا ببینمش!
فقط یه "زهرا" توی قلبم هست که...
که دوسش دارم: )
وجودت لذتبخشه؛ به اندازه ی لذتِ خوابیدن زیر لحاف پشمی توی زمستون..!
حرفات شیرین و خوشمزس؛ به خوشمزگیِ چایِ داغِ خونه ی مادربزرگ..!
تو آرامش بخشی؛ به اندازه ی آرامشِ صدای چک چک بارون از پشتِ پنجره..!
تو ترکیبی از بهترین حس های دنیایی؛ یه ترکیبِ لذتبخش، آرامشبخش، زیبا، سرشار از عشق، شیرین و گاهی تلخ!
تو دقیقا همون اتفاق خوبه ی زندگی ای که باید برای هرکسی اتفاق بیفته؛ و من اونقدر خوشبخت بودم که حس و حالِ این اتفاق رو با تموم وجود درک کردم!
درسته که ما تا به حال همو ب*غل نکردیم.. درسته تا حالا تو بارون دست در دست هم قدم نزدیم.. درسته ما تا حالا با همدیگه برف بازی نکردیم..
درسته که هیچوقت زیر یه چتر راه نرفتیم.. درسته هیچوقت به سمتِ همدیگه گلوله ی برفی پرت نکردیم! درسته هیچوقت کنار هم کتاب نخوندیم.. درسته هیچوقت باهمدیگه امتحان ندادیم و روش های تقلبو امتحان نکردیم..
درست..
اما، همیشه کنارم بودی.. تو اینجایی.. آره همینجا.. وقتایی که تنهام تو توی قلبمی .. کنارمی.. تو وقتایی که میترسم کنارمی.. تو توی بهترین روزای زندگیم کنارمی.. توی بدترین روزام همدممی...
تو همینجایی.. توی قلبم:)
و اما امروز، ۵ فروردین، تولدِ توعه!
تولدِ قشنگ ترین اتفاقِ زندگیم، ینی تو!
تولدت مبارک، ای قُلِ من!
لایو یو:]??
خب اهم اهم زیادی احساسات به خرج دادم عوقم گرفته
بریم سر بحثِ شیرینِ کادو
ازونجایی که تنبلیم گل کرده حال ندارم برم عکس کیک و شیرینی پیدا کنم
اما خب..
بدون کادو که نمیشه
بیا اینم کادوت????
و اینکه خودتم خیلی خوب میدونی چقدر دوست دارم تو این روز کنارت باشم و بغلت کنم، اما خب نمیشه دیگه..
سعی کردم از همین دور یه تولدِ قشنگ برات بگیرم!
امیدوارم خوشت اومده باشه: )
@ZaHrAm_km ??
عااا یه چیزی یادم رفت:/ تو شهر خیالات خودم قدم میزدم
سردرگم بودم.. میدونی؟ خیلی زیاد..
همه چیز با یه نور از سمتِ ماشین خیالی ای که از کنارم رد شد، شروع شد!
نمیدونم شاید واقعا اون ماشینِ خیالی، حکمِ یه تلنگر رو داشت تا به خودم بیام!
اونقدر مشغول افکارم بودم که نفهمیدم کِی شد که اون ماشین رو دنبال کردم و رسیدم به یه ...
نمیدونم چی بود.. ولی عجیب منو به سمت خودش میکشید
رفتم تا رسیدم به یه دره..
میدونی، شرط عبور از اون دره این بود که رشته ی افکارت رو پیوند بزنی به اون طرف دره..
اما اون طرف دره فقط تو دیده میشدی!
من از اون دره عبور کردم..
آره؛ من از دره ی تنهاییام عبور کردم و نزاشتم منو توی خودش زندونی کنه؛ من، با پیوند زدنِ رشته ی افکارم به رشته ی افکارِ تو، خودمو نجات دادم..
در اصل، تو عاملِ حالِ خوبِ الانمی!
اما، اما اونجا فقط شهر خیالات من بود.. ینی.. ینی تو هم خیالی بودی؟!
نه! تو.. تو.. تو نه خیالی بودی، نه مجازی! تو واقعی ترین واقعیتِ دنیای پوچِ من بودی..!
••••
میدونی، همیشه با خودم میگفتم، اونی که با تموم اخلاقای بدم کنار بیاد و دوسم داشته باشه و همیشه باهام باشه و فراموشم نکنه، واقعا هنرمنده! و تو، یه چیزی فراتر از هنرمندی*- *
وقتایی که عصبیم، تویی که آرومم میکنی..
فقط یه نفر تو این دنیا هست که با تمومِ رفتارام آشناست و میتونه منو فقط و فقط از طرزِ تایپ کردنم بفهمه!
ففط یه نفر تو این دنیاست که حاضرم جونمو براش بدم با وجود اینکه یه بارم ندیدمش!
ففط یه نفر تو این دنیا هست که به خاطرش همه ی تلاشمو میکنم تا ببینمش!
فقط یه "زهرا" توی قلبم هست که...
که دوسش دارم: )
وجودت لذتبخشه؛ به اندازه ی لذتِ خوابیدن زیر لحاف پشمی توی زمستون..!
حرفات شیرین و خوشمزس؛ به خوشمزگیِ چایِ داغِ خونه ی مادربزرگ..!
تو آرامش بخشی؛ به اندازه ی آرامشِ صدای چک چک بارون از پشتِ پنجره..!
تو ترکیبی از بهترین حس های دنیایی؛ یه ترکیبِ لذتبخش، آرامشبخش، زیبا، سرشار از عشق، شیرین و گاهی تلخ!
تو دقیقا همون اتفاق خوبه ی زندگی ای که باید برای هرکسی اتفاق بیفته؛ و من اونقدر خوشبخت بودم که حس و حالِ این اتفاق رو با تموم وجود درک کردم!
درسته که ما تا به حال همو ب*غل نکردیم.. درسته تا حالا تو بارون دست در دست هم قدم نزدیم.. درسته ما تا حالا با همدیگه برف بازی نکردیم..
درسته که هیچوقت زیر یه چتر راه نرفتیم.. درسته هیچوقت به سمتِ همدیگه گلوله ی برفی پرت نکردیم! درسته هیچوقت کنار هم کتاب نخوندیم.. درسته هیچوقت باهمدیگه امتحان ندادیم و روش های تقلبو امتحان نکردیم..
درست..
اما، همیشه کنارم بودی.. تو اینجایی.. آره همینجا.. وقتایی که تنهام تو توی قلبمی .. کنارمی.. تو وقتایی که میترسم کنارمی.. تو توی بهترین روزای زندگیم کنارمی.. توی بدترین روزام همدممی...
تو همینجایی.. توی قلبم:)
و اما امروز، ۵ فروردین، تولدِ توعه!
تولدِ قشنگ ترین اتفاقِ زندگیم، ینی تو!
تولدت مبارک، ای قُلِ من!
لایو یو:]??
خب اهم اهم زیادی احساسات به خرج دادم عوقم گرفته
بریم سر بحثِ شیرینِ کادو
ازونجایی که تنبلیم گل کرده حال ندارم برم عکس کیک و شیرینی پیدا کنم
اما خب..
بدون کادو که نمیشه
بیا اینم کادوت????
و اینکه خودتم خیلی خوب میدونی چقدر دوست دارم تو این روز کنارت باشم و بغلت کنم، اما خب نمیشه دیگه..
سعی کردم از همین دور یه تولدِ قشنگ برات بگیرم!
امیدوارم خوشت اومده باشه: )
@ZaHrAm_km ??
درسته ی سال پیرتر شدی
ولی همچنان
ورپریده ای بیش، نیستی ای گوساله!??
آخرین ویرایش: