چندین ماه روی ایده ی رمان کار کردم. ایده ی اولیه یه رمان به شدت خشن و جنایی بود به اندازه ای که قورباغه رو گذاشته بود توی جیبش، درست بعد از نوشتنش به گل های فرش خیره می شدم.
از شدت جنایی بودنش داشت به ژانر ترسناک متمایل می شد.
و جالتر از همه شخصیت اصلی اول قرار بوده یه دختر به اسم آروشا باشه.
تاپیک هم زدم براش یه رمان به اسم انفراذی.
اینقدر من اون ایده رو پیچوندم و روش کار کردم، ژانرش عوض شد. درون مایه عاشقانه اضافه کردم بهش.
ترجیح دادم اون حس بد رو منتقل نکنم چون خودمم موقع نوشتنش وایب منفی ازش دریافت می کردم از بس جنایی بود.
ژانر عاشقانه حتی شده خیلی کم باید باشه توی رمان ( مثل رب توی غذا میمونه اگه نریزی بی رنگ می شه غذا، رمان هم همینه.)