تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مشــاوره مشاوره پرورش ایده و ویراستاری

  • شروع کننده موضوع سادات.۸۲
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 269
  • پاسخ ها 46
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده
نویسنده
Sep
221
1,755
103
22
Tehran
وضعیت پروفایل
Absolute silence
بیانکا دل پره ته
اولین دختر خانواده‌‌ی دل پره ته که پارت‌های ابتدایی رمان نقش اول رو بازی می‌کنه اما یه اسپویل از همون پارت چهار یا پنج میکنم که کشته میشه. حدودا چهارده یا پونزده سالشه و بخاطر فشارهای سختگیرانه خانواده تا حدودی نسبت به تفکرات کمونیستی خنثی هستش و اهمیتی به جنگ داخلی نمیده.

خوزه دل پره ته
یک افسر حزب کمونیست که توی جنگ ارتش سرخ به نفع شوروی شرکت کرده و پدر خانوادست؛ تمام اسناد و مدارکی که لازمه ما زمینه سازی کنیم بخاطر قتل کل خانواده حتما باید دست این شخصیت بیاد؛ تبار روسی داره اما متولد اسپانیاست هرچند که به شدت وفادار به دولت کمونیست شورویه؛ توی تیرباران اول داستان کشته میشه.

دومینیکا بوردیوژا
یا بهتره بگم همون الئونورا دل پره ته که تنها بازمانده‌ی خانوادست. بیشتر از بقیه اعضای خانواده چهره‌ی مردم روس رو داره و در زمان تیرباران دو یا سه سالشه. بعد از حادثه، بیانکا زیر پل رودخانه قایمش می‌کنه اما هیچ وقت نمیتونه برگرده سراغش. شخصیت اصلی داستان همین دختره. حالا بزرگ شده و زیر دست یکی از ژنرال‌های روسی به نام میخائیل زابکوف آموزش دیده و یه آدم فوق‌العاده وطن پرست بار اومده، یه طورایی میشه گفت شست و شو مغزیش دادن بچه رو. بخاطر شغل و زندگی ناموزونی که داشته بیماری چند شخصیتی داره و روابطش بر اساس شخصیت‌های متفاوتی که از خودش بروز میده، تحت شعاع قرار گرفته. بهش گفته شده که پدر و مادرش از جاسوسان سازمان امنیت روسیه بودن که به سازمان خیا*نت میکنن و کشته میشن؛ برای همین از اینکه دیگران درمورد هویت خانوادگیش چیزی بدونن، واهمه داره و نمی‌خواد یک خائن شناخته بشه، پس حتی از جون مایه می‌ذاره تا بتونه ماموریت‌هاشو کامل و درست انجام بده. از نظر اخلاقی زیاد پایبند به مسائل جنسی نیست و کلا توی زندگی خارج از شغلش حرف یا هدفی برای گفتن نداره.

میخائیل زابکوف
ژنرال سازمان امنیت فدرال روسیه‌ست. اون کسیه که الئونورا رو پیدا کرده و تحت عنوان دومینیکا بهش زندگی جدیدی داده؛ از طرفی همون کسیه که هویت اصلی دومینیکارو ازش مخفی کرده و اصرار داره تا این دختر باور کنه که پدرش یک خائن مملکت بوده؛ این که دومینیکا تا این حد تفکرات خشک داره همش بخاطر عقاید این مرد هستش. درمورد گذشتش تصمیم گرفتم که اون رو هم مثل خوزه، پدر اصلی دومینیکا یک افسر دولت شوروی بذارم که بر خلاف خوزه، اصلا هم به دولت وفادار نبود و میشه گفت که فقط ظاهری یک کمونیست بوده؛ بعد از انحلال شوروی هم که به پاس خدماتش ژنرال میشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
7,059
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
@ارغنونِ خاک بر سر
خب اولا بگم که خیلی خوشحالم مشاور مشتاقی گیرم اومده
نکته اول اینکه کاراکال یه رمان تاریخی نیست اما توی تاریخ جریان داره؛ من اسم‌ها، لوکیشن‌ها، سال رویدادها و... همه رو از واقعیت و طبق فرهنگ اون کشورها برداشتم. آداب و رسوم، طرز تفکر سیاسی و... رو با ظرافت و وسواس خاصی جا دادم توی پیرنگ اصلی داستان چون همونجور که گفتم خیلی تاکید دارم روی رئالیسم کارم.
درمورد داستان اصلی یه شرح کلی بگم برات. واقعا به نکته‌ی خوبی اشاره کردی، تیرباران خانواده سزار روسیه! در اصل ابتدای رمان من از دوسال قبل از انحلال دولت شوروی شروع میشه که استارتش با تیرباران خانواده‌ای کمونیست کارکتر اصلی منه. زبان داستان هم راوی ادبیه.
پشت پرده قتل این خانواده نامشخص میمونه تا اینکه توی کل داستان بهش بپردازیم اما می‌خوام یکی از جرقه‌های شروع منحل شدن دولت گورباچف رییس جمهور وقت شوروی از همین خانواده باشه. پس نیاز به رمز و راز و اسناد مهم دولتی داریم.
سکانس بعدی داستان از خود شخصیت اصلی شروع میشه که سالهاست به عنوان یه جاسوس برای دولت روسیه خدمت کرده. این آدم تفکرات سوسیالیستی عمیقی داره بدون اینکه فهم حقیقی از گذشته خودش داشته باشه؛ حالا توی قسمت معرفی شخصیت‌ها بیشتر توضیح میدم.
هدف اولیه‌ی داستان اینه که اول شخصیت اصلیمون بفهمه کجای این بازیه و خانوادش کی هستن؟
توی پست بعدی شخصیت‌هارو معرفی میکنم.
خب ببین درکل تو درباره یه کشور داری می‌نویسی و اتفاقاتش پس باید تاریخ داستانتو به خوبی بلد باشی مثلا اگه داری یه قسمتی از تاریخ رو می‌نویسی همون قسمت کافیه ولی موضوعت کل رو پوشش میدم. و این‌که می‌خوای از فروپاشی شوروی بنویسی یا شروعش؟ چون خانواده سزار کمونیست نبودن اصلا. اگه گورباچف رو میگی خب باید بگم دوران گورباچف شوروی درواقع برضد سوسیالیسم در ردای سوسیالیسم قدم برمی‌داشت که اینا رو کرکتر اصلیت باتوجه به اینکه گفتی سوسیالیسته باید دقت کنه و بطور غیرمستقیم در شخصیتش پردازش بشه. و اینکه درباره‌ی جاسوس‌های کا گ ب خیلی نوشته شده و حتی فیلم ساخته شده پس باید خیلی توی پردازش و نکاتی که رمانتو از بقیه اثار ادبی متمایز می‌کنه دقت کنی. شروع خوبی داری! تبریک میگم. فقط متوجه نشدم، جاسوست فراموشی گرفته؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
7,059
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
بیانکا دل پره ته
اولین دختر خانواده‌‌ی دل پره ته که پارت‌های ابتدایی رمان نقش اول رو بازی می‌کنه اما یه اسپویل از همون پارت چهار یا پنج میکنم که کشته میشه. حدودا چهارده یا پونزده سالشه و بخاطر فشارهای سختگیرانه خانواده تا حدودی نسبت به تفکرات کمونیستی خنثی هستش و اهمیتی به جنگ داخلی نمیده.

خوزه دل پره ته
یک افسر حزب کمونیست که توی جنگ ارتش سرخ به نفع شوروی شرکت کرده و پدر خانوادست؛ تمام اسناد و مدارکی که لازمه ما زمینه سازی کنیم بخاطر قتل کل خانواده حتما باید دست این شخصیت بیاد؛ تبار روسی داره اما متولد اسپانیاست هرچند که به شدت وفادار به دولت کمونیست شورویه؛ توی تیرباران اول داستان کشته میشه.

دومینیکا بوردیوژا
یا بهتره بگم همون الئونورا دل پره ته که تنها بازمانده‌ی خانوادست. بیشتر از بقیه اعضای خانواده چهره‌ی مردم روس رو داره و در زمان تیرباران دو یا سه سالشه. بعد از حادثه، بیانکا زیر پل رودخانه قایمش می‌کنه اما هیچ وقت نمیتونه برگرده سراغش. شخصیت اصلی داستان همین دختره. حالا بزرگ شده و زیر دست یکی از ژنرال‌های روسی به نام میخائیل زابکوف آموزش دیده و یه آدم فوق‌العاده وطن پرست بار اومده، یه طورایی میشه گفت شست و شو مغزیش دادن بچه رو. بخاطر شغل و زندگی ناموزونی که داشته بیماری چند شخصیتی داره و روابطش بر اساس شخصیت‌های متفاوتی که از خودش بروز میده، تحت شعاع قرار گرفته. بهش گفته شده که پدر و مادرش از جاسوسان سازمان امنیت روسیه بودن که به سازمان خیا*نت میکنن و کشته میشن؛ برای همین از اینکه دیگران درمورد هویت خانوادگیش چیزی بدونن، واهمه داره و نمی‌خواد یک خائن شناخته بشه، پس حتی از جون مایه می‌ذاره تا بتونه ماموریت‌هاشو کامل و درست انجام بده. از نظر اخلاقی زیاد پایبند به مسائل جنسی نیست و کلا توی زندگی خارج از شغلش حرف یا هدفی برای گفتن نداره.

میخائیل زابکوف
ژنرال سازمان امنیت فدرال روسیه‌ست. اون کسیه که الئونورا رو پیدا کرده و تحت عنوان دومینیکا بهش زندگی جدیدی داده؛ از طرفی همون کسیه که هویت اصلی دومینیکارو ازش مخفی کرده و اصرار داره تا این دختر باور کنه که پدرش یک خائن مملکت بوده؛ این که دومینیکا تا این حد تفکرات خشک داره همش بخاطر عقاید این مرد هستش. درمورد گذشتش تصمیم گرفتم که اون رو هم مثل خوزه، پدر اصلی دومینیکا یک افسر دولت شوروی بذارم که بر خلاف خوزه، اصلا هم به دولت وفادار نبود و میشه گفت که فقط ظاهری یک کمونیست بوده؛ بعد از انحلال شوروی هم که به پاس خدماتش ژنرال میشه.
حالا گرفتم
خب، الان هدف دومینیکا رو دوباره و بطور واضح بنویس و برای خودتم سیوش کن یه جا چون گنگ و نامرتب شده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
7,059
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
و بعد از این‌که دومینیکا فهمید قراره چیکار کنه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
7,059
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
مشکل گسترش ایده نداری، درواقع ایده اولیه‌ت خوبه و از اونجایی که من عاشق تاریخ شورویم می‌تونم کمکت کنم. فقط این‌که پیرنگی که می‌نویسی کامل باشه، شخصیت پردازی رو عمیق‌تر کن، بیشتر به درون دومینیکا بپرداز تا بتونی سیر خوبی داشته باشی توی رمان (سیر درونی کند و سیر بیرونی تند)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
7,059
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
شخصیت‌های فرعی رو خوب شخصیت‌پردازی کردی چون نه زیاد بهشون پرداختی و نه خیلی کم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
7,059
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
لوکیشن‌هات رو هم خوب نگاه کن و ترجیحا آداب و رسومشونم سرسری نگاهی بنداز، چون لوکیشن‌هات زیاده نیاز نیست ساعت‌ها وقت بذاری فقط اگه جایی نیاز شد چیزی بنویسی بلد باشی ازشون.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
7,059
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
یه جمع‌بندی کلی از ایده‌ت می‌کنم و اگه کم و کاستی بود باهم گسترشش میدیم.

خب، شوروی درحال فروپاشیه و گورباچف گور به گور شده دولتش داره منحل میشه و خانواده‌ای وجود داره که جنایتی پشت پرده دربارشون هست که پرونده‌ش بسته مونده و حالا کرکتر اصلی ما بازمانده‌ی اون خانوادس. اون خانواده و کشته شدنشون نقشی در انحلال دولت داشتن پس قتل یک قتل معمولی نیست و دولتیه؟ و کرکتر اصلی که نمی‌دونه خانوادش کین چون یکی از اعضای کا گ ب تو بچگی از زیر پل پیداش کرده و بزرگش کرده. تا این‌جا موردی نداره، اما باید هدف اصلی کرکتر که در وهله بعد موجب کرکتر آرک یا تغییر شخصیتت میشه و داستان رو به نقطه اوج می‌رسونه بنویسی. هم‌چنین سکانس اولیه رمانت رو بهتر شرح بدی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده
نویسنده
Sep
221
1,755
103
22
Tehran
وضعیت پروفایل
Absolute silence
لاورنتی ایوانوف
پارتنر یا بهتره بگم مع*شوقه سابق دومینیکاست که توی کلکته کشور هند باهم آشنا میشن؛ دومینیکا هفت سال اونجا به عنوان یه جاسوس خدمت کرده. لاورنتی یه افسر سازمانه که ماموریت‌های ترور رو انجام میده و مشوق اصلی دومینیکا برای ورودش به این عرصه‌ست اما توی حادثه بمب گذاری سفارت روسیه توی کلکته، دومینیکا رو رها می‌کنه و خودش برمیگرده روسیه در حالی که نیکا نجات پیدا می‌کنه و یک سال بعد با همون عنوان لاورنتی وارد سازمان میشه البته لاورنتی دیگه ترفیع گرفته و مسئول آموزش نیروهای ورودی جدید به سازمانه؛ در کل بخاطر کاری که کرده، مورد تنفر نیکا واقع شده هرچند که عشق اولش بوده.

شی میشوستین
یه جاسوس چینی- روسی هستش که از بچگی با دومینیکا توی یتیم‌خونه‌ی چرنیشف بزرگ شده. این یتیم‌خونه مستقیما زیر نظر سازمان اداره میشه و برای آموزش نیروهای نظامی یا همون گنجشک‌ها از بچگی روی بچه‌ها کار میکنن تا در آینده به کشور خدمت کنن. شی در واقع تنها دوستی هستش که دومینیکا رو خوب می‌شناسه هرچند رابطشون پر از دعواست چون شی عقیده داره که نیکا نباید وارد سازمان میشد و بهتر بود به عنوان جاسوس بازنشسته بشه و بعد هردو برن یه گوشه‌ی دنیا و زندگیشونو کنن که دومینیکا قبول نمی‌کنه. بیشتر مواقع سرش به کار خودشه و سعی می‌کنه هرجور شده زنده بمونه! در کل آدم بیخیال‌تری نسبت به حوادث کشوره و فقط این شغل رو بنا بر حقوق بالایی که میگیره قبول داره. در ابتدای داستان هم به عنوان یه باستان‌ شناس اعزام میشه به قاهره.

اولگا ولودین
یک افسر رده چهارم از پایگاه کازان که همزمان با دومینیکا به عنوان نیروی ویژه وارد سازمان میشه و همون روز اول کاری باهم آشنا میشن. روحیه‌ای نسبتا شادی داره و از اونجایی که تازه تصمیم گرفتم شخصیتشو بسازم، جزئیات خاصی ازش توی برنامم نیست.

میگل سانچز پرز
توی اسپانیا به دنیا اومده. پدرش هم آلفردو سانچز پرز به واسطه را*بطه خونی آلمانی تبارش، از نظامی‌های ارتش روسیه توی آلمان شرقی و دیوار برلین بوده که بعد از فروپاشی دولت شوروی برمیگرده به اسپانیا. میگل از بچگی استعداد فوق العاده‌ای توی فوتبال داشته و می‌خواسته عضو تیم ملی بشه اما توی چهارده سالگی، مادرش به طور ناگهانی خونه رو ترک می‌کنه و با مرد دیگه‌ای میره توی را*بطه. پدرش هم به همین بهانه خودکشی می‌کنه ( البته میگل فکر می‌کنه که این دلیل خودکشی پدرشه ). بعد از این اتفاق، میگل فوتبال و اسپانیا رو ول می‌کنه و از جایی وارد داستان ما میشه که بعد از چندین سال، حالا به عنوان یه افسر رابط توی سازمان گرو توی روسیه فعالیت می‌کنه. گرو یه سازمان همکار با امنیت فدرال توی روسیه‌ست که اهداف خارج کشوره و جدا از امنیت فدرال اداره میشه اما هردوتا وفادار به دولت روسیه هستن. میگل با دومینیکا توی جمیرا آشنا میشه که حالا داستان خودشو داره. از لحاظ خصوصیات اخلاقی، آدم بی‌خیال اما دقیق توی کارشه؛ شوخ طبعه و گاهی اصلا شبیه یه نیروی نظامی یا جاسوس رفتار نمیکنه. طرفدار عشق و حال دنیاست و کلا اهدافش پنهانه از نظر خواننده رمان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا