به نام خالق هفتتیر و قلم
اسم: نام رمان شما دکتر اقیانوس بود. راستش را بخواهید در نگاه اول چندان ذهن خواننده را به محتوای شما نمیبرد و من بیشتر انتظار رمانی علمی تخیلی را داشتم. لیکن بعدها فهمیدیم این لقب عاشقانهایست که برسام کهربا را با آن صدا میزند پس با بدنه مرتبط بود. عنوان ۴۰ درصد کلیشه داشت و اندازهاش استاندارد محسوب میشد. همچنین کنجکاوکنندگی چندانی نداشت و سوالی برای مخاطب ایجاد نمیکرد. درکل لازم نیست تعویضش کنید؛ اما سطح متوسطی دارد.
ژانرها: ژانرهای شما عاشقانه و جنایی بودند. عاشقانه با ارتباط ایجادشده میان کهربا و برسام ارتباط محسوسی داشت و جنایی از شروع رمان و تیر خو*ردن برسام و کسانی که قصد جانش را داشتند به چشم میخورد. تبریک میگویم، در این بخش بسیار موفق عمل کردید.
خلاصه: خلاصه کنجکاوکنندگی خودش را داشت؛ خواننده پس از مطالعهی آن بلافاصله برایش سوال ایجاد میشد که چه کسی در زندگی راوی آمده است؟ چرا راوی نه میتواند با او باشد نه رهایش کند؟ مگر چه مشکلی در میان است؟ چه تمایزی در این فرد وجود دارد که خاصش میکند؟ همچنین اندازهی استانداردی داشت و با بدنه و ژانر عاشقانه مرتبط بود؛ اما ژانر جنایی به چشم نمیخورد. درکل خلاصهی شما سطح متوسط رو به بالایی داشت.
مقدمه: مقدمه کمی کلیشه بود. استفاده از کلماتی مثل دریا و اقیانوس به طور کلی در رمانهای عاشقانه کلیشهاند. پس من را چندان ترغیب نمیکرد ادامهی رمان را بخوانم؛ چون احساس نمیکردم داستان با دیگر قصههای مشابه تمایزی داشته باشد. همانطور که در بخش خلاصه هم ذکر کردم با بدنه و ژانر عاشقانه ارتباط داشت؛ اما به چشم نخوردن دوبارهی ژانر جنایی ضعف به حساب میآمد. اندازه نیز استاندارد بود. درکل مقدمهی متوسطی داشتید.
جلد: جلد شما دختری بود که با پیراهن در ساحل میدوید و آسمان داشت غروب میکرد. چینش و فونت مناسبی داشتید و عکس هم ارتباط جالبی با ژانر عاشقانه و ایده داشت؛ لیکن باز هم شاهد ژانر جنایی نبودیم.
آغاز: آغاز شما کنجکاوکننده بود؛ اما تا حدی کلیشه. با ژانرها همخوانی داشت و خواننده را به دنبال خود میکشید؛ لیکن سیر کند میشد چون یک محتوا را چند بار تکرار میکردید. همچنین کمی غیرقابلباور بود که یک دکتر خلافکاری را صرفا برای دلسوزی بپذیرد و مداوایش کند. از طرف دیگر صمیمی شدن شخصیتها با یکدیگر بسیار سریع بود. درکل آغاز شما سطح متوسط رو به پایینی داشت.
میانه: در میانه کهربا برای به دنیا آوردن بچهی گاو حاج حیدر به خانهی آنها رفت. مکالمات نسبتا عاشقانهای با برسام داشت؛ خانزادهای که خاطرخواهش بود به او گیر داد و پسربچهای سگش سوتو را برای مداوا نزدش آورد. اتفاقات میانه و خصوصا نحوه ارتباط برسام با کهربا و قصهی خانزاده بسیار کلیشه بودند و خواننده را شگفتزده نمیکردند؛ اما تعلیق خوبی داشتید و سبب میشد خواننده داستان را پیگیری کند.
شخصیتپردازی: شخصیتپردازی ضعیفی داشتید. شخصیتهایتان کلیشه بودند و تا حد زیادی غیرقابلباور. اینکه شخصی از راه نیامده با کسی شوخی کند و در عین حال یک خلافکار مرموز باشد؛ باورپذیر نیست و ویژگیهای شخصیتی در تضادند. گرم گرفتن خواننده با برسام و شوخ تصور کردنش باعث میشود چندان درگیر معماهای شخصیت او و حضور ناگهانیاش نشود. همچنین از یک دختر بالغ و با تحصیلات بعید است در مقابل وقاحت چنین فردی اعتراضی نکند و سرخ و سفید شود! راستش شاید اتفاق بیوفتد اما بچگانه است و چنین احساساتی نباید اینقدر سریع به وجود بیایند. شخصیت غد و مغرور برسام و شخصیت دلسوز و معصوم و مهربان کهربا نیز کلیشه بودند و همچنین شخصیت خانزاده در چندین رمان مشابه به صورت صریح حضور دارد. پردازش نیز تقریبا مستقیم بود و ضعف به حساب میآمد.
توصیفات:
چهره: توصیفات چهرهتان خوب نبود. چهرهی بسیاری از شخصیتها اصلا توصیف نشده بود. مستقیم توصیف میکردید و توصیفاتتان کلیشه بودند (چشم آبی، موی موجدار) همچنین خلاقیتی در توصیف کردن به خرج نداده بودید و پشت سر هم توصیف میکردید. به عنوان مثال:
چشمانش رنگ اقیانوس داشت. موهای بلندش امواج همان اقیانوس چشمانش را داشت.
چشمان اقیانوسیاش رعد خشم میزد و موج موهایش آشفته در باد میخروشید.
چنین توصیفاتی بیشتر در ذهن میمانند. افزون ر اینها یکجا توصیف نکنید و توصیفاتتان را همزمان با روایت قصه و لابهلای مونولوگ جا دهید.
لباس: توصیف لباس چندانی نداشتید و اگر هم داشتید در ذهن نمیماند و مستقیم بود. پیشنهاد میشود لباسها را بیشتر، غیرمستقیمتر و خلاقانهتر و میان مونولوگها توصیف کنید.
مکان: در بخشهایی کلینیک را توصیف کرده بودید برای مثال کاناپهها را؛ اما در ذهن نمیماند و کم بود. روستا پتانسیل خیلی زیادی برای توصیف داشت (منظره، شکل خانهها، آب و هوا) و به شخصه هیچ تصوری از آنجا ندارم.
زمان: زمان تقریبا خوب توصیف شده بود؛ اما ما اصلا نمیدانستیم در چه سال و تاریخی هستیم. پیشنهاد میشود به اینجور چیزها هم اشارهای بکنید. توصیف ساعات و روز و شب جای بهتر شدن داشتند؛ اما مطلوب بودند.
حالات و احساسات: در این بخش بهتر بودید به طوری که خواننده کاملا میتوانست خجالت کشیدنهای کهربا و درد کشیدن برسام را تصور کند؛ اما جای ارتقا دارید و میتوانید خلاقانهتر توصیف کنید.
باورپذیری: همانطور که گفتم باورپذیریتان لنگ میزد. البته باورپذیری اتفاقات خوب بود؛ اما ایجاد احساسات در کرکترها بیش از حد سریع رخ داد که باعث بر هم خو*ردن تعادل سیر هم میشد. همچنین رفتارهای عاقلانهای نداشتند و به سنشان نمیخورد.
کشمکش و تعلیق: اوج درخشش داستان شما در این بخش بود. کشمکشهایی مثل پیشنهادات خانزاده و مسائل برسام به شدت میدرخشیدند و تعلیق را خوب حفظ کرده بودید. خواننده به شدت کنجکاو بود بداند چه کسانی دنبال برساماند و اصلا او کیست و اینجا چه میکند. لیکن کشمکشها و مسائل رمان کلیشه بودند و این در ذوق میزد؛ اما پردازش خوب بود.
ایده: ایدهی شما هشتاد درصد کلیشه داشت. فروخته شدن یک نفر توسط اطرافیانش، پناه آوردن به یک دختر و عاشق او شدن، خانزاده و... همگی کلیشه بودند و در داستانهای مشابه دیده میشدند. پس ایدهی نویی در ژانر عاشقانه جنایی ننوشته بودید و نمیتوانم به این ایده نمرهی چندانی بدهم.
سخن و توصیههای منتقد: کانکشن ژانرها در پیشبرد داستان خوب بود؛ اما پیشنهاد میشود در شناسنامه پررنگترش کنید. اگر توانستید اسم نوتر و کنجکاوکنندهتری بر رمان بگذارید. خلاصهتان ترغیبکننده و خوب بود؛ اما توصیه میشود ژانر جنایی را بیشتر در آن جا دهید. مقدمه را خلاقانهتر کنید و عناصر جنایی بیشتری به آن اضافه کنید. احساسات کرکترها را کمی منطقیتر پیش ببرید و زمان بیشتری برای ایجاد صمیمیت در نظر بگیرید تا باورپذیرتر شود. به شخصیتها عمق ببخشید در حد ویژگیهای سطحی مثل دلسوز و مهربان و مغرور و پلید رهایشان نکنید. توصیفات را بیفزایید و غیرمستقیم و خلاقانهتر توصیف کنید؛ همچنین از توصیف رگباری خودداری کنید. شاخ و برگها و جزئیات نوآورانهتری به ایده اضافه کنید تا از کلیشهای کم شود.
قلمتان مانا، موفق باشید
@زهرارمضانی
خیلی ممنون و خسته نباشید!
در مورد مقدمه آره خودمم زیاد روش حوصله بخرج ندادم و متاسفانه خوب در نیومد حتما درست خواهد شد.
عاشق شدن کاراکتر ها اون هم در مدت زمان کم غیرممکن نیست، چون نوع شخصیت ها از واقعیت گرفته شده تنها مکان و شغل و باقی چیزها زاده ذهن نویسنده است. البته که عاشق نشدن و تنها بهم علاقمند شدن... و من زیاد روی این موضوع تاکید داشتم که بهم علاقمند شدن
پس میشه گفت احساسات و رفتارهای کارکترها عملا اشتباه و غیر منطقی نیست.
برای توصیفات چهره، حداقل هر کاراکتری که وارد داستان شد اصلی ها که شامل کهربا و برسام بودن، توصیفات نسبتا کامل البته که اشتباه بود که رگباری آورده شد
و کارکترهای فرعی مثل پاشا و کیان و پدر کهربا در حد کم گفته شد و نسبتا محدود بود در حد مقدار حضورشون!
توصیفات مکان رو بیشتر میکنم حتما
در کل ممنون