آخرین محتوا توسط Raiya

  1. Raiya

    فراخوان فراخوان جذب مشاور | همراه با آموزش

    سلام وقت به خیر اعلام امادگی
  2. Raiya

    نظارت همراه رمان مرده نشین | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام وقت به خیر سه پارت جدید گذاشته شد
  3. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    با آرامش، پای روی پای دیگرش را تکان داد و به حرف آمد: - فکر نکنم فهمیدنش سخت باشه؛ رسما دارم تهدیدت می‌کنم! یا با من فرار می‌کنی و ته زورت رو برای زنده موندن می‌زنی، یا خودم رو همین‌جا می‌کشم و قتلم رو می‌ندازم گردنت... اعدام، مرگ راحت‌تریه! این هم کادوی آخرت... نگاهش مصمم بود؛ حتی مصمم‌تر از...
  4. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    ساده می‌گفت. می‌خواست قاتلم را بکشم؟ عاقل اندر سفیه نگاهش کردم. - من مرده‌نشینم، نه آدم‌کش! بی‌تفاوت خندید. - ربطی نداشت. بذار واضح‌تر بگم. چیزی که ازت می‌خوان یه سری اسناده... این اسناد، مدارک کارهای خلافشونه که اگه به دست پلیس برسه، کارشون تمومه. تک ابرویی بالا پراندم. ‌- چرا فکر می‌کنن من جای...
  5. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    و شاید خیلی مظلومانه، ته دلم ماند که بچه‌ها از من می‌ترسند؛ خیلی از بزرگ‌ترها هم... مرده‌نشین بودم، نحس بودم و به قول یکی از معلم‌های مهدکودک، چشم‌های آبی کم‌رنگم شبیه تکه یخ بودند. بزرگ بودم، سرد بودم ولی هنوز شکسته بودم... شکسته‌هایم مهدکودک‌های زنجیره‌ای را ساخته بودند که تا می‌شد، بچه‌ها را...
  6. Raiya

    نظارت همراه رمان مرده نشین | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام وقت به خیر سه پارت گذاشته شد
  7. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    نگینی‌کردن سیب‌زمینی‌ها تمام شد. بلند شدم تا سیب‌زمینی‌ها را بشویم و سکوت محمدمهدی ادامه داشت. آدم مصری نبودم. وقتی شیر آب را باز می‌کردم، گفتم: ‌- فراموش کن چی پرسیدم. ‌- هر چی بگم رو باور می‌کنی؟ با تردید پرسیده بود. برگشتم و نگاهش کردم. تردید و جدیتش را تشخیص نمی‌دادم‌؛ شاید حتی استرسش...
  8. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    احتمال می‌دادم بهش بربخورد و برود، با لحن خوبی هم نگفته بودم ولی به جای این حرف‌ها، طلب‌کارانه نگاهم کرد و در حالی که دورم می‌زد تا زودتر پلاستیک‌ها را روی میز تحریر بزرگ گوشه‌ی اتاق قرار دهد، گفت: ‌- آره، درکت می‌کنم، برای همین دنبالت اومدم! گفتم که... به خودت باشه، زودتر خودت رو نکشی هنر کردی...
  9. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    سر تا پای حرفش را نفهمیدم‌! یعنی چه که من را زندگی کرده بود؟ گنجشک کوچولوی بی‌پناه؟ من؟! بیشتر افرادی که من را می‌دیدند، می‌ترسیدند؛ به ویژه از چشم‌هایم... می‌گفتند زیادی بی‌روح و سرد هستند؛ البته اتفاقی شنیدم و حالا یکی پیدا شده بود که به گنجشک‌ کوچولوی بی‌پناه تشبیهم کند؟ ‌- مطمئنی در مورد من...
  10. Raiya

    نظارت همراه رمان مرده نشین | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام وقت به خیر سه پارت گذاشته شد.
  11. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    ‌- سر خسارت به توافق رسیدین؟ هنوز کامل روی صندلی ننشسته‌ بودم که محمدمهدی با لبخند این سوال را پرسید. خوش‌بختانه حالش از قبل هم بهتر به نظر می‌رسید! تک ابرویی بالا انداختم و برای مدت کوتاهی عاقل اندر سفیه نگاهش کردم. ‌- نیازی به خسارت نبود؛ برای کسی که قراره امشب بمیره، کار بی‌معنی‌ایه...
  12. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    خوش‌نویسم را درون جیب کتم گذاشتم و در حالی که رو برمی‌گرداندم تا سوار ماشین شوم، گفتم: - در ضمن تنها هستم؛ از این لحاظ می‌تونی راحت باشی! دوباره، هنوز فرصت نکرده بودم دستگیره‌ی در ماشین را کامل بکشم که ناگهان بازویم را گرفت، برم گرداند و به ضرب به ماشینم کوباند! به حدی سریع کارش را انجام داد که...
  13. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    - هی... تو امشب می‌میری! گفتنش کمتر از سی ثانیه زمان برد و وقتی تمام شد، با وجود چهره‌ی پوکرم قانع شده بودم که باید با آسایشگاه روانی و احتمالا نگه‌بانی پاساژ تماس بگیرم؛ یک دیوانه در پارکینگ داشت آزادانه می‌چرخید و شبیه حیوان شریفی به نام میمون، از گردنم آویزان شده بود! فشار دستی که دور گردنم...
  14. Raiya

    در حال تایپ آی‌دی: مرده‌نشین | Raiya

    «به نام الله؛ بسم الله الرحمن الرحیم...» نام رمان: آی‌دی: مرده‌نشین ژانر رمان: فانتزی، جنایی نام نویسنده: Raiya ناظر: @.Mahsa خلاصه‌ی رمان: تا حالا برادری رو دیدین که به خواهر دو قلوش برای هدیه‌ی تولدش مردی رو بده که نه تنها تایپشه، بلکه یکی از بزرگ‌ترین مأفیاهای ایران می‌خواد اون رو...
  15. Raiya

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    سلام وقت به خیر درخواست تأیید رمان دارم.
عقب
بالا پایین