آخرین محتوا توسط پناه.

  1. پناه.

    نظارت همراه رمان تنافر | ناظر: والِ خسته!

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/39755/ وقت بخیر گلم. بابت تاخیر متاسفم. ۲ پارت ارسال شد.
  2. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    سامیار و نریمان باز به او زل زدند و شک نریمان به رفتار نیاز و چشم‌چشم کردنش بیشتر شد. تمام رفتارهایش را از بر بود. نیاز خطاب به نغمه گفت: - همین الان از اون‌جا بیا بیرون. لرز به جانش نشست از فکر این‌که عرشیا، نغمه را در حال کنکاش اتومبیلش ببیند. رو کرد به میسی و در گوشش نجوا کرد: - برو دنبال...
  3. پناه.

    در حال تایپ رمان تنافُر | مینا مرادی

    میسی که بوی آشنای نریمان را حس کرده بود، با پارسی کوتاه به سوی او شتافت. روی دو پا ایستاد و دستانش را روی شانه‌های نریمان گذاشت و زبانش را به نشانه‌ی خوش‌حالی بیرون آورد. نریمان هم سرخوش از دیدار با میسی، مشغول نوازش و سخن گفتن با او شد: - خوشگل دخترم چه‌طوره؟ میسی صدایی از خود درآورد که نریمان...
  4. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    پسران دلبندم، شما را با هر تپش قلبم، با هر قطره اشکی که در خلوت شب فرو خوردم، با هر زخم کهنه‌ای که از روزگار بر دلم ماند، پروراندم. شما را در آغوشی پر از دعا، پر از ترس، پر از امید بزرگ کردم؛ آغوشی که سرپناهتان بود، حتی وقتی تمام جهان پشتتان را خالی کرد. من همانم که بی‌هیچ انتظاری، بی‌هیچ منتی،...
  5. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

    و حال که مادر شده‌ام می‌فهمم مادری را. پس برای شما می‌نویسم پسران دلبندم. فرزندان نازنینم! ای تکه‌های جانم که با اولین تپش‌های قلبتان در وجودم، معنای زندگی‌ام دگرگون شد. من، آن زنی هستم که با تمام نداشتن‌ها، با تمام خستگی‌ها، با تمام شب‌هایی که از دردِ تن و رنجِ روزگار در خود شکستم، باز هم لبخند...
  6. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    در این گرگ‌ومیش که چشمانم هنوز خواب را لبیک نگفته‌اند؛ محتاج اندکی سکوتم. در ذهنم ولوله برپاست. هزاران فکر با هم به پایکوبی مشغولند و یک لحظه رهایم نمی‌کنند. دفتر هیچ‌کدام از افکارم را نمی‌توانم ببندم و به بایگانی بفرستم. نتیجه‌گیری سخت شده یا من سخت‌گیر!؟
  7. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    سه کنج اتاق مرا فرا می‌خواند؛ اما امشب تصمیم گرفته‌ام متفاوت بودن را تجربه کنم... . چاره‌ای جز این برایم نمانده، زیرا دستم به سقف آرزوهایم نمی‌رسد. می‌خواهم از نو، حکایت قشنگی را برای زندگی بسرایم. می‌خواهم هوای تو را از سر بپرانم و دیگر گذرم به کوچه‌های دلتنگی نیفتد. ناگفته نماند، آشفته دلم...
  8. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    من ماندم و حسرت‌های بر دل مانده. من ماندم و آرزوهای بر باد رفته. من ماندم و سکوت وهم‌آور نیمه شب، و باز من ماندم و کنج عزلتم. باز زانوهایم را بــــغـ.ـــل زده و در خیالاتم به افکار تو، میدان می‌دهم. یکه‌تازی می‌کنی و مرا به قهقرا می‌کشانی. صدای برخورد قطرات باران به شیشه، مرا از رویاهایم به...
  9. پناه.

    در حال تایپ دلنوشته کُنج عزلت | مینا مرادی

    نام تو آهنرباست! هرگاه نام تو می‌آید، جذب می‌شوم به خاطرات و عکس‌هایمان. باران می‌بارد و ابری‌تر می‌شود آسمان دلم. می‌دانی چرا؟ ابری‌ترین هوا، واقعیتی تلخ را برایم مسجل می‌کند. یادت، بیشتر از خودت، معرفت به خرج می‌دهد انگار!
عقب
بالا پایین