آخرین فعالیت حدیثه خانم
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با
Like واکنش نشان داد.
پاهای من داشتن می‌لرزیدند ولی ول نکردم. وقتی رسیدم به رمپ، اون سرباز کشیدمون بالا. رمپ با صدای تقی شروع به بسته شدن کرد. یک لحظه پای یکی... -
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
ریگان کنارم ایستاده بود. مه هنوز اطرافمون می‌رقصید، مثل ارواح بی‌چهره. نگاهش چند لحظه روی صورتم ثابت موند. انگار می‌خواست چیزی بگه، ولی...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
ریگان صاف ایستاد. صدای قدم‌ها که ساکت شد، رو به گروه گفت: - همه حاضرن؟... خوبه بچه‌ها این دکتر رستمیه؛ تازه‌وارد ما. سرباز رستمی... از...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
نفس عمیقی کشیدم. ماسک رو از روی میز برداشتم. بندهای ضخیمش مثل انگشت‌های یه هیولا توی دستم پیچ‌وتاب می‌خوردن. چند لحظه فقط نگاش کردم. توی...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
هیچ چیز آشنا نبود. یک لحظه دلم خواست اون آینه هم ترک برداره... بیشتر از قبل. شاید چون چیزی که می‌دیدم، ارزش سالم موندن نداشت. توی ذهنم...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
هوا هنوز تاریک بود و مه غلیظی همه‌جا را پوشانده بود. از کنار چند سرباز عبور کردیم که بی‌صدا کنار تجهیزات ایستاده بودند؛ بی‌حرکت مثل...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
نفس‌نفس می‌زدم. گلوم خشک بود، بدنم خیس عرق. اتاق ساکت بود، ولی اون حس لعنتی هنوز باهام بود. حس اینکه یه چیزی از اون کابوس هنوز باهامه...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
دیوارهای حموم، فلزی و نم‌دار بودن؛ با یک آینه‌ی بخارگرفته که هیچ تصویری نمی‌داد. نور زرد و لرزانی از لامپ سقفی می‌تابید، ولی بیشتر شبیه...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
چند دقیقه‌ی بعد، در باز شد. کاترین اومد داخل، در رو پشت سرش بست. چشم‌هاش مثل دو تکه یخ، خیره به من. با همون لحن خشک و کنترل شده گفت: ـ...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
چند دقیقه نگذشته بود که در باز شد و دو نفر وارد شدن. یکی‌شون مردی بود با یونیفرم خاکی‌رنگ؛ لپ‌تاپ دستش بود. اون یکی یه مرد مسلح ساکت که...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
مرد کنارم گفت: ـ این فیلم دقایقی قبل از یکی از پایگاه‌های اطراف اومده؛ ما هنوز نمی‌دونیم منشأ این گاز چیه؟ ولی... مکث کرد و ادامه داد: ـ...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
هواپیما هنوز کامل آروم نگرفته بود که مردم از جا پریدن. جیغ‌ها از همه طرف بلند شد. یکی داد می‌زد: ـ باید بریم بیرون! ممکنه منفجر شه...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
آرامش؟ دیگه وجود نداشت. یه وحشت بی‌صدا داشت مثل مه پخش می‌شد. نه از پنجره... از موبایل‌ها؛ و من می‌دونستم، این فقط شروعشه. یکی از...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
هواپیما یه بوئینگ مسافربری بزرگ بود. سه ردیف صندلی داشت؛ دو طرف پنجره و یه ردیف وسطی. نور سفید و ملایمی از سقف می‌تابید، همون نوری که...
-
حدیثه خانم به (SINA) نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان سایه‌های مرده | سینا صیقلی با Like واکنش نشان داد.
از ایستگاه رادیو صدای اضطراری پخش می‌شد: «به شهروندان محترم هشدار داده می‌شود از تردد در سطح شهر خودداری کنند. خطر بیولوژیکی تایید شده...