صفحه اصلی
تالارها
نوشتههای جدید
ویترین موضوعات
جستجو در تالارها
ویترین آثار
آخرین بررسی ها
جستجو در منابع
جدیدترینها
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
منابع جدید
آخرین فعالیت
وبلاگ ها
اعتبار
معاملات
سکه: 0
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
آخرین فعالیت ها
ثبت نام
منو
ورود
ثبتنام
فهرست
نصب برنامه
نصب
گزینههای بیشتر
تماس با ما
بستن منو
به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با ما باشید
ثبتنام
ورود
صفحه اصلی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
آخرین فعالیت سمانه
Ads
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
فضای بیمارستان کمی آرامتر شده بود. پرستارها در رفتوآمد بودند و صدای بوق منظم دستگاهها ریتم تپندهای به اتاقها میداد. فرهاد کنار...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
از اتاق مراقبتهای ویژه بیرون آمدند. سکوت سنگینی در راهرو پیچیده بود. آرش هم پشت سرشان قدم میزد، گوشیاش را در دست داشت و به فکر فرو...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
فرهاد آهی کشید و در دفترش چیزی نوشت. لیانا سرش را پایین انداخت و با صدای پایینتری گفت: ـ گاهی حس میکردم من فقط یه بچهم که داره نقش یه...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
صدای تیکتاک ساعت دیواری در سکوت کشدار آن لحظات، ضربان زمان را بلندتر از همیشه کرده بود. فرهاد و آرش، هر دو کنار دیوار ایستاده و...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
rose
واکنش نشان داد.
صدای چرخهای آمبولانس که از خیابان به سمت بیمارستان میرفت، هنوز در ذهن فرهاد طنینانداز بود. حالا هر دو داخل راهروی سرد و بلند...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
بوی تیز مواد ضدعفونی و سرمای سنگین سردخانه، مثل مشت خیس و سردی توی صورت فرهاد کوبید. عادت به این فضاها، به مرگهای بیدلیل و نه به نظم...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
به ظاهر همهچیز داشت روال قانونیاش را طی میکرد؛ گزارش صحنه، انتقال جسد، بررسی دوربینها، ولی چیزی زیر پوست ماجرا میلرزید. چیزی که فقط...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
صدای بسته شدن در آمبولانس مثل پتکی روی شقیقههایش فرود آمد. لیانا را بردند، جسد مادرش هم رفت، اما صحنه هنوز دستنخورده توی ذهن فرهاد...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
صدای آژیر آمبولانس هنوز در کوچه میپیچید که لیانا را با برانکارد به داخل آمبولانس بردند. چشمهای کوچک و بیحالش نیمهباز بود، گویی هنوز...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
rose
واکنش نشان داد.
پشت در چوبی ایستاده بود؛ نفسهایش را نگه داشته بود. صدای زن غریبه از آن طرف در آرام و زیر ل*ب میآمد، اما هر کلمهاش مثل تیزبُری بود که...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
انگشتش را روی لبهی پاکت کشید. جنس زبر کاغذ به پوستش قلاب میشد، مثل فکری که نمیگذاشت رهایش کند. پشت معما، امضایی نبود، فقط یک لکهی...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
ماشین در سکوت میان ترافیک سنگین فرشته جلو رفت. فرهاد کنار آرش نشسته بود، بیآنکه پلک بزند، به پیامی فکر میکرد که مسیر را برایشان روشن...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
زنگ گوشی مثل صدای بمب توی سکوت اتاق پیچید، شماره ناشناس بود. فرهاد گوشی را برداشت. - سلام، فرهاد. صدایی صاف و خنثی، انگار نهتنها...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
تهویه هوای دفتر فرهاد هم مثل همیشه کار نمیکرد و نور مهتابیهای بالای سر، رنگ زردی به پروندهها داده بود. فرهاد با دستمال عینکش را پاک...
7/15/25
سمانه
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
مرسده وارد کوچه شد، چراغهای طبقه دوم روشن بود و نور زرد و لرزانی از پشت پنجرهها میتابید؛ مثل چشمهایی که بیدار و منتظر بودند. قلبش...
7/15/25
صفحه اصلی
این سایت از کوکی ها استفاده می کند. با ادامه استفاده از این سایت، شما با استفاده ما از کوکی ها موافقت می کنید.
تایید
ادامه مطلب…
بالا