***
ز دنیا گله دارد دل زخمی من
چرا اقبال من شده چنین؟
هربار حسرت و غصه و غم
در دنیا سهم من بوده همین
هر دم با امید بلند شدم
محکمتر از قبل خوردم زمین
هرگاه دمی آرام و خرّم میشوم
حوالیام رنجها میکنند کمین
قلبم چنان فجیع کُشته شده
که گشته کل وجودم خونین
به خندههای من نگاه نکن
زندگی بر...
***
از رویاهایم گذشتم اما
دگر دلی ز من جا مانده
بر مزار خندههای خویشتن
با غربت اندوه، تنها مانده
در خشکسالی شادیها
دلم در حسرت دریا مانده
هر شبی را صبحیست ولی
در من هنوز هم زخم شبها مانده
آبشار سعادت فقط افسانه بود
دل من آواره درون صحرا مانده
از تمام خاطرات شیرین من
برایم غمی به وسعت...
***
آنقدر غم خوردهام در زندگی
که دگر از زیستن سیر شدهام
در اول راه پُر غم و دردِ جوانی
من قرنی دلخسته و پیر شدهام
شلیک حقایق چون به خورد من نرفت
بارها با عمق دل زخمی هر تیر شدهام
راه خِرَد امن و در دستان معشوق شمشیر
هربار با دل و جان قربانی شمشیر شدهام
عزیزان آمدند، به دلم خنجر زدند...
***
در دلِ نوشتههایم
غمی مانده تا همیشه
این همه حسرت و غصه
آتش زده مرا ز ریشه
من آن درخت پُرشکوفه
که زدند به جانم تیشه
در این دنیای بیرحم، حتی
سنگ زخمی شده از شیشه
شده ویرانهی متروک
آن دل زیبای عاشقپیشه
***
گیرم که روز خوب بیاید بعد از این همه درد
اما نوشدارو پس از مرگ سهراب چه سود؟
باران عشق بیفایده ببارد بر بام خانهی دل
وقتی غم بیمهری سوزاند هرچه بود و نبود
آنکه دیروز آتش زدی را نتوانی دگر زنده کنی!
از او هرچه رسد به تو، فقط هست خاکستر و دود
اینها واژه نیستند، خونگریستنهای قلبماند...