آخرین محتوا توسط مَمّد

  1. مَمّد

    اطلاعیه [تاپیک جامع درخواست جلد ]پاییز ۱۴۰۴

    سلام وقت بخیر درخواست جلد جلد پیشنهادی: https://forum.cafewriters.xyz/threads/43099/
  2. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    نفس‌هایم سنگین و دیدم تار می‌شود. تو در میانِ آن مه و خفگی، مرا پیدا می‌کنی و چشم‌هایمان یکدیگر را در آغو*ش می‌گیرند. با صدایی لرزان اما پر از یقین می‌گویی: - نگران نباش…، ما دوباره انجامش می‌دیم. حتی…، حتی اگه مثل دفعه‌ی قبل به اشتباه شلیک کنیم، بازم قرار نیست تیر خلاص رو به هم بزنیم. ما هر بار...
  3. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    ـ فقط یه تفاوت داره، توی اون شبیه‌سازی، مرگ یعنی بیدار شدن. یعنی برگشتن به دنیای واقعی. مأمور نفسی آرام بیرون می‌دهد، انگار همه‌ی چیزهایی که لازم بوده را گفته: - تمام توضیحات ممکن رو براتون گفتم. سپس به ساعت روی دیوار نگاه می‌کند و کلامش را کوتاه می‌کند: - وقتمون تمومه. منو ببخشید، باید فاز بعدی...
  4. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    - بیا داخل. در باز می‌شود و مرا به داخل هدایت می‌کند. تو آنجایی، با نَفَسی که بخار اندکش در هوای خنک اتاق محو می‌شود. نگاهت آرامم می‌کند. می‌گویی: ـ همه‌اش بازی بود، اما تو نه. تو واقعی بودی. چیزی که بینمون شکل گرفت رو هیچ شبیه‌سازی‌ای نمی‌تونه بسازه. سرت را کمی می‌چرخانی و رو به مأمور می‌پرسی...
  5. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    یعنی همه‌اش غیرواقعی بود؟ اما قلبم همچنان تند می‌زند! هنوز آن حس حقیقی بین ما، بین من و تو، در درونم وجود دارد. دو مأمور به آرامی وارد اتاق می‌شوند؛ یکی لباس رسمی اتتچ به تن دارد. لباسی با یقه‌ای صاف و براق مثل تیغه‌ی چاقو! دیگری یونیفرم سرای را پوشیده، کمی ساده‌تر اما با همان سردیِ آشنا...
  6. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    به سختی ل*ب‌هایم را تکان می‌دهم. صدایی نمی‌آید، اما فهمش سخت نیست: دوستت دارم! اشک از لبهٔ بینی‌اش می‌چکد و روی گونه‌ام می‌افتد. - قول می‌دم! نمی‌ذارم اینطوری تموم شه. حتی اگه شده دنیا رو برمی‌گردونم عقب! بدنم بی‌وزن می‌شود و صدای ضربانم از گوشم دور و دورتر می‌شود، انگار که کسی صدایش را کم کرده...
  7. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    تعهد بسته شد که اون شرکتی برنده بشه که مامورش…، با وجود علاقه به طرف دیگه، بتونه برای منافع سازمانش، اون شخص رو بکشه! شرکت بازنده...، باید از قرارداد کنار بکشه. رمق از صدایش می‌افتد: - شما…، شما دو تا…، انتخاب شدین! از همون روز او... . شلیک آخر، صدایش را سوراخ می‌کند. بعدتر صدای افتادن بدن، و...
  8. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    صدا قطع می‌شود. انگار گلویت قفل می‌شود. بدنم سردتر سینه‌ام سبک می‌شود، و پیش از آن‌که تاریکی مرا ببلعد، صدای دور شدن پاشنه‌هایت زیر شلیک ناگهانی گلوله گم می‌شود! فریادت، میخ محکمی بر بند حواسم می‌کوبد: - سازمان می‌دونست طرف مقابلم توی این عملیات کیه؟! پاسخی نمی‌آید؛ فقط هجوم قدم‌ها، بعد صدای تو...
  9. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    - چرا؟ صدایت شبیه خش‌خشِ چوبِ در حال سوختن است. - چرا ما باید اینجا همدیگه رو ببینیم؟ چرا من باید مامور سرای باشم و تو مامور اتتچ؟ چرا حالا که از قضای روزگار جفتمون مامور شرکت‌های جاسوسی هستیم، هر دو در یک سازمان همکار نیستیم؟ اتتچ؛ اداره‌ی تحلیل تهدیدات چندبعدی، سازمانی که سال‌های زیادی تلاش...
  10. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    - من…، من نمی‌دونستم تویی. قسم می‌خورم نمی‌دونستم. فقط یه سایه بودی که از پنجره پریدی پایین. پرونده‌ات اسم نداشت. فقط یه لقب و یه چهره‌ی تار توی تصاویر. من نمی‌دونستم تو اونی هستی که یک ماهه دنبالشیم! می‌خندم و خنده‌ام آلوده به خون می‌شود. عجب داستانی! من هم نمی‌دانستم تو همان می‌شوی که با یک...
  11. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    برخورد بازدمش به صورت یخ زده‌ام، مرا به لرزه می‌اندازد. - ن..، نمیر! تویی؟! دیدی که برای آمدنت فرش قرمز پهن کردم؟ حتی مردن را هم برایم سخت‌ می‌کنی! - صدامو می‌شنوی؟ نمیر! به دفعات پلک می‌زنم، دیدنت را دوست دارم. می‌بینمت و دیدنت مثل نوشیدن یک شربت خنک در گرمای تابستان، جانم را تازه می‌کند...
  12. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    البته اگر یک شرکت تبلیغ کننده‌ی قبر باشد، بد هم نمی‌شود، اما حال چانه زدن را که دیگر اصلا ندارم. لعنتی، دوست ندارم ناقوس مرگم صدای زنگ تلفنم باشد! این صدا بیشتر مناسب مراسم تولد است تا مرگ! صدای تلفن قطع می‌شود و زیر صدای کوتاه پاشنه‌‌های یک کفش به گوشم می‌رسد. دیگر نمی‌بینم، می‌بینم ولی همه چیز...
  13. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    دهانم مزه‌ی خون می‌دهد. تک سرفه‌ای می‌کنم. قرمز شدن موکت سفید پیامی دارد؛ آخرین دقایق را سپری می‌کنم! زمین اطرافم از تکه‌های شکسته شده آیینه‌ فرش شده، طوری که اگر بمیرم، پلیس نیازی ندارد شبیه به فیلم‌ها دور محل مرگم را با گچ مشخص کند! تنها نقاطی که شیشه نیست، آن نقطه‌ایست که من دراز به دراز...
  14. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    مقدمه: تلاش برای بقا با وجود دوست داشته شدن توسط کسی، راحت‌تر است. من برای بقا می‌جنگیدم و امیدوار بودم که تو خالصانه دوستم داشته باشی!
  15. مَمّد

    در حال تایپ داستان کوتاه ضربان | مَمّد

    به نام خدا نام داستان کوتاه: ضربان نام نویسنده: @مَمّد ژانر: عاشقانه، هیجانی، فانتزی خلاصه: عشق یا منفعت؟ تو کدام را انتخاب می‌کنی؟ اگر جای ما و در وضعیتی مشابه وضعیت ما بودی چه؟ آن موقع کدام را انتخاب می‌کردی؟ پیشنهاد من این است که برای جواب دادن به این سوال عجله نکنی و چند قدمی همراهمان شوی!
عقب
بالا پایین