به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید
آخرین فعالیت ماشاگانا
-
همونطور که نشسته بودم، به سمتش کش اومدم. با انگشت اشاره به نوشته‌ی روی لباسش اشاره کردم و زمزمه کردم: - حامد محبوبی؟ بعد تکیه دادم و... -
چهارشونه و قد بلند، اما لاغر بود. می‌دونستم دیگه وقتشه که بازجوی قبلی رو عوض کنن، ولی هنوز ده روز مونده بود. توی این چهارسال هرسال...
-
تنگِ تنگ، تاریک، نمور و کثیف؛ این‌ها ویژگی‌های سلولی بود که چهارسال توش زندگی کردم. تنهای تنها؛ حتّی تنهاتر از چند لحظه‌ی قبلِ خودم...
-
مقدمه: توی زندگیم همیشه از سه چیز بدم می‌اومد: دروغ، دو رویی و تهمت. اما حالا هم دروغ میگم، هم دو رو هستم و هم مثل آب خوردن تهمت می‌زنم.
-
نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین...
-
به نام خدا نام داستان کوتاه: آجودانیه نام نویسنده: @_MmD_ ژانر: عاشقانه، تراژدی خلاصه: من سی سالمه، ولی انگار سیصد سالمه. قبل از...
-
مرد، با تنی به سوی تماشای منظره شبانه شهر و دریای انعکاس‌یافته‌ی نورها، ایستاده است. پیراهن سفیدش در تاریکی شب چون فانوسی بی‌صدا...
-
ورود برای عموم آزاد است همراه شما هستیم با سری هفتم تمرین نویسندگی؛ داستان تصویر زیر را بنویسید. (راهنمایی: می‌توانید از دیالوگ هم...
-
-
-
-
-
-
-
