آخرین فعالیت .titi.
-
ویچر چند روز بدون گوشیت می‌تونی تحمل کنی -
اره بچه بودم و کهیر زدم تاحالا شده پزشک توی تشخیص بیماریتون دچار اشتباه بشه و همین اشتباه باعث ضربه ای به سلامتی شما وارد کنه؟
-
آره همین سوال
-
نفس عمیقی کشیدم تا نفس سنگین را کمی سبک کنم؛ چشم‌هایم را روی هم گذاشتم تا کمی استراحت کنند. از طرفی کنجکاوی امانم را بریده، دلم می‌خواست...
-
از خانواده هم شانس نیاوردم؛ پدرم کارمند یک شرکت خصوصی است و با کمک مادرم این شغل رو پیدا کرده. مادرم دقیقا تو همون شرکت کار می‌کنه...
-
روی مبل نشسته بودم و اسپینر جدیدم رو میون انگشت‌های باریکم می‌چرخوندم. بد جور هوس سیگار کرده بودم ولی هیچ بهونه‌ای پیدا نمی‌کردم که...
-
مقدمه بعضی چیزها، درست وقتی فکر می‌کنی گذشته است، تازه شروع می‌شود. ماجراهایی هست که نه در صدا اتفاق می‌افتند، نه در نور؛ بلکه در...
-
رمان وارث نفرین ژانر : ترسناک | سبک گوتیک نویسنده: حسام.ف ناظر: @Tiam.R خلاصه: یک نیروی پنهان داره تکه‌تکه آرامش خونه‌ی فرزاد رو...
-
هوا تاریک‌تر شده بود. نور چراغ‌های شهر، حالا تنها روشنی داخل اتاق بودند. دلوین غرق تماشای فیلمی روی لپ‌تاپ شده بود و با پاپ‌کورن بازی...
-
آسانسور با صدای ملایمی «دینگ» کرد و درهایش باز شدند. دلیاد و دلوین وارد راهروی طبقه چهاردهم شدند؛ فرشی نرم زیر پاها، دیوارهایی با...
-
چرخ‌های تاکسی روی آسفالت خیس سر می‌خوردند. خورشید آرام‌آرام خودش را از پشت ابرها بیرون می‌کشید، اما همچنان بوی بارون توی هوا بود. دلیاد...
-
فرودگاه جان.اف.کندی، ساعت ۱۷:۴۰ دقیقه عصر. بوی قهوه‌ی تازه و چرخ‌های چمدان روی سنگ‌فرش‌های براق، مثل پس‌زمینه‌ای دائمی در سالن ورودی...
-
صبح هنوز طلوع نکرده بود، اما خواب از چشم‌های اریک گریخته بود. نور کم‌رنگ چراغ مطالعه، فضای اتاق کار را آرام و محزون کرده بود. فنجان...
-
بارون بی‌وقفه روی شیشه‌های پنجره می‌کوبید. صدای رعد لحظه‌به‌لحظه بیشتر شبیه غرش شیری می‌شد که در دل شب میان کفتارها گیر افتاده. اریک...
-
صدای آژیر پلیس هنوز در گوش ساختمان می‌پیچید. نوار زرد رنگ «ورود ممنوع» از در ورودی تا پله‌های چوبی کشیده شده بود و همه جا بوی خون و گرد...
