آخرین محتوا توسط shahanchidan

  1. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    من خودم نیستم حتی مال من چه میگویی توهستی مال من چه مال ها که نماندند بر زمین من و تو مال همیم ! نه نازنین هرچه میبینی هست روی زمین گر تو باشی یا که من یا بهترین تسلیم اوییم در آسمان و در زمین من ز خود نیستم تو نیستی آفرین
  2. shahanchidan

    چالش باشگاه بین‌الطلوعینی‌ها

    ساعت ۹:۱۵ شب ساعت۳:۳۰ صبح زمان شارژ ماشین جسم و روح
  3. shahanchidan

    مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران |

    همه تکرار همیم، در یک‌تن و هر جا گویی خودت را دیده‌ای، اما ناپیدا از توست در جهان، چند بدلِ زیبا همه تکراریم، راه‌هاست ز هم جدا بازیگریم همه ما، به صحنه‌ی خدا بازی کن زیبا، که بازنگردی اینجا شاهانـچیدان
  4. shahanchidan

    مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران |

    ثالثی آمد از نور، دست بر شانه گذاشت ذوب شد جسم خاکی، رفت در عمق درون دید از چشم دلش، هرچه شکل میگیرد باز برگشت به دنیا، ولی دگر آن آدم سابق نبود شاهانـچیدان
  5. shahanchidan

    صندلی داغ سری ۱۳۲ | سارا مرتضوی

    من صندلی خنک میخام ... سوختن بسه -4-+=_
  6. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    همه تکرار همیم، در یک‌تن و هر جا گویی خودت را دیده‌ای، اما ناپیدا از توست در جهان، چند بدلِ زیبا همه تکراریم، راه‌هاست ز هم جدا بازیگریم، به صحنه‌ی کارگردانی خدا بازی کن زیبا که باز نگردی اینجا
  7. shahanchidan

    صندلی داغ سری ۱۳۲ | سارا مرتضوی

    درود خانم نویسنده سوالی ندارم ... فقط روی برگه گاهی اسمتون می‌نویسم و از بودنتون توی مسیر زندگی شکر گذاری میکنم . اگه خودت ازم من سوالی دارید بپرس !؟ اینجوری جالب تر میشه
  8. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    بینی، که چطور می‌گذرد هفته به هفته دانی، که یک خوابِ شیرین، این جسم نرفته بینی، که چه‌سان ماه و سال می‌گذرد... وای دانی، که خوبی بمانَد، بدی از ذهن نرفته بینی، که همه گویند: “وای، جوانی کجایی؟” دانی، که عمر رو به پیری‌، به جوانی نرفته بینی، که گذر خواهیم کرد از آنچه نخواهیم دانی، که باید...
  9. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    چو خموش شد این زبان، گوش بشنید خفته کلامی چو هویدا شد اسرار حق، چشم دید، پنهان و نهانی
  10. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    با آگاهی، عصیان کن گه‌گاهی، ز قصد که جسمِ بیکار، بیمار کند این روحِ تو را
  11. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    با چشمِ دل‌بین، با گوشِ چشم بشنو... گویی: “تو بر من؟ مگر این چنین می‌شود؟” گویم بر تو: غیرممکن‌ها، ممکن شود
  12. shahanchidan

    موسیقی آلبوم مسیر نور ۱

    درود دوستان نورانی برای انتشار دومین ترک نیاز داریم که این موسیقی شنیده بشه 458327_25hand
  13. shahanchidan

    فروش آثار فروش کتاب نسخه pdf

    درود دوستان نورانی فروش کتاب به کجا رسید ؟ با تقدیم احترام
  14. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    مشتی از خاکم، در هر مشت، هزار ذره باشد مشت که باز شد، هزار ذره از هم ریخت در مشت، هیچ یافتم... قسمتِ خاک، آن بود که بر خاک رفت هر هزار ذره‌ی در خاک، من بودم قسمتِ من بود، عمری که بر خاک رفت
  15. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    گر آبرو داری نزد کسی، آن را بریز تا بی کسی بگذار بی آبرو شوی، اینجاست با هو همراه شوی تا هستند همه در پیش تو، منیت هست و نفس در اعمال تو تا که بریدی از بیخ این حالات خود چه ساکت چای مینوشی با معبود خود
  16. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    شاهان! تو چه نوری روشن کن، پانزده‌قامت خود؟ تعبیرِ عدد پانزده، “یک” خدا و “پنج” پنجه‌ی خود. سال‌ها سوختی از درون، با درد، به بیرون فریاد زدی مسخره‌ات کردند، و خود را هربار به راه و بیراه زدی خاکستر شدی در تنِ خاکی، تا وصله‌زنی قلب جهان دیدی که تو نوری، نه اسیرِ زمانی، نه در بندِ زبان محکم...
  17. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    داشتیم از ره خود، به بیراهه شنا می‌کردیم در امواجِ کج‌مغزی و کج‌فهمیِ این باورِ خود که سکوت، حکم کرد و دهان بستیم به سخن شنیدیم صدای تپ‌تاپِ دل، در کنجِ سینه‌ی خود به ادراک رسیدیم، شنیدیم ندایی آمد از بهرِ فهم آگاه شدیم، که اشتباه می‌اندیشیدیم به دنیایِ خود
  18. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    خسته تر از آنم، که کنم جنگی یا دهم توضیح، تا ده‌ها فرسنگی یا کنم توجیه، خود را از فتنه‌ ی قشنگی ترجیح من این است: ساکت بمانم، و نگاه کنم به‌به، چه سکوتِ قشنگی
  19. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    مترس از های هوی دگران خاموش باش نباش اصلا نگران هوی نخواهد نیوفتد برگ بر زمین بگذار از ریشه ات بزنند ای دوست جوانه خواهی زد درجایی گران نباش اصلا نگران نباش اصلا نگران
  20. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    سفر کردم، که بینم این “منی” اینجا و آنجا به آنجا و اینجا رسیدم، دیدم این من، منم پس هرکجا باشم، جز منی نیست در کار چو فهیدم خودم را، جابجا میکردم هربار عقل گفت: ساکت نشین، دم مزن، هیچ مگو تا روح برد، راحت، تو را از اینجا به آنجا
  21. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    هر چه را آوردی به دست، دستی پنهان می‌شود... یا دستی پنهان بود، یا تو چیزی آوردی، به دست در دستِ تو یا زر نشیند، یا دستِ رفیق کم بودند آن‌ها که با هر دو، دستِ دوستی دادند... ای رفیق !
  22. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    تو دعا کنی، که این‌طور: از بلاهای آسمانی، سِپَری ده ما را که خود، سپر بود... سقفِ آسمانی ای کج‌بین! باز کن چشمانِ عقابت تا بینی از حق، این آینه‌ی خدا را آنگاه که بینی با چشمِ دل، تو این راه دانی که تو راهی و همراه داری خدا را . شاهان چیدان ۱۵/ راوی نور
  23. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    دل بشکست ‌و خدا گفت: که‌ای خانه‌ی من! پی از من، که چطور شکست خانه‌ی من؟ از دل، ندایی آمد: ای استادِ خانه‌ی امن مهمانِ تو، این‌گونه شکست خانه‌ی امن! آنگاه خدا گفت: فرا خوانید انسان را... تو مهمانی دو سه روز، ای بنده‌ی من! پس مشکن هرگز، این خانه و استادیِ من و بکار در دل، بذرمحبت و عشق تا به...
  24. shahanchidan

    در حال تایپ مجموعه اشعار روشن بین شعر نوری | شاهان چیدان راوی نور

    بر بلوکی نشسته‌ام،زیرِ سایه‌ی درختی صدای شرشرِ آب، به گوش می‌رسد از جریانِ آب آرام که در جوی هست آسمان، تا بیکران آبی‌ست، در چشمِ من رنگِ آبی‌اش هنوز، در نگاهِ دیده هست نسیمِ خُنک، گاه می‌وَزد بر تن عُریانم لرزشی می‌افتد، بر جسمی، که زنده هست رنگِ خاکیِ زمین، بر وسعتِ پهنای خاک که تا چشم کار...
عقب
بالا پایین