صحرا:
ساعتم رو نگاه کردم، یازده و نیم شب بود. شروع کردم به تمیز کردن میزها با دقت و حوصله، طوری که هر گرد و خاک کوچیکی پاک بشه و همه چی برق بزنه. بعدش صندلیها رو چیدم سر جاشون و چند بار چک کردم که چیزی جا نمونه یا شلخته نباشه. کارم که تموم شد، لباسهام رو پوشیدم، کیفم رو برداشتم و بعد از...
دست کوچولوش رو محکمتر بین دستهام گرفتم و با لحن آروم و دلگرمکننده گفتم:
- نترس، اینجا خبری از این چیزا نیست. فقط چندتا قانون مهم و ضروری دارم که باید حتما رعایت کنی. قانون اول: صبحونه، ناهار و شام حتماً سر میز باش ، حالا اگه حالت خوب نیست یا احساس ناراحتی میکنی، میتونی اینجا با دوستت...
- کبیر
آروم چشمهام رو باز کردم، مامانم بود درست کنارم نشسته بود، مثل قدیمها. بهش خیره شدم، قلبم پر از حس آرامش و دلتنگی شد.
- بازم حالت خوب نیست؟
سری تکون دادم، سرشو کج کرد و با نگاه مهربون و نگرانی گفت:
- قربونت برم، قضیهی اون دخترهست؟ ببین پسر دختر خوبیه، سعی کن زود قضاوتش نکنی.
-...
کبیر:
دو روز بود که اون دختره رفته بود، دلم میخواست بهش پیشنهاد کار بدم، ولی قبلش باید مطمئن میشدم دختر خوبیه. میخواستم سوفیا رو نگه داره و کاراشو درست انجام بده. هر چی باشه، سوفیا یه بچهس و دلم نمیخواست بد تربیت بشه. پس اون دختره "بیابون" رو به بهمن سپردم، گفتم هر کاری میکنه و هر جا میره...
سیاوش بهم پیشنهاد ازدواج داده بود، منم گفته بودم که باید یه کم فکر کنم. واقعاً خوشتیپترین و جذابترین دانشجوی دانشگاه بود، اصلاً احمقانه بود کسی بهش جواب رد بده. ولی خب، من که هدفم تو زندگی یه چیز دیگه بود؛ میخواستم پزشک بشم، چون این آرزوی بزرگ مامان و بابام بود و بهخاطر همین جز درس خوندن به...
وقتی رسیدم به کلاس، با اینکه استاد حسینی نیومده بود، کل کلاس یه سکوت سنگین و عجیبی داشت. انگار همه رفته بودن تو دنیای خودشون، چشمهاشون قفل شده بود روی کتاب و دفترهاشون. تو دلم گفتم:
- خدا رو شکر که استاد نیومده، اصلاً حوصله امتحان سخت و خستهکننده رو نداشتم.
یه کوچولو دلم میخواست جو خشک و...
صدای نوتیف گوشیم یهو تو گوشم پیچید. گوشی رو برداشتم؛ نهال بود، کلی عکس از جزوهها فرستاده بود. انقدر زیاد بود که سرم گیج رفت.
پوفی کشیدم، کلافه و خسته، شروع کردم به نوشتن جزوهها. دو ساعت طول کشید تا همه رو نوشتم. ساعت رو نگاه کردم؛ یازده و نیم بود و کمرم از خستگی خم شده بود. دیگه نتونستم تحمل...
صدرا داشت کتاب میخوند که منو دید و برام دست تکون داد. قیافهاش خیلی مهربون و دلنشین بود. البته نمیشه آدمها رو فقط از قیافهشون قضاوت کرد، ولی خب، از اون آقا غوله که بهتر بود! با دلی پر از شجاعت به سمتش رفتم و آروم بهش سلام دادم. اون هم با لبخند گرمی بهم سلام کرد.
- اینطور که معلومه، داداشم...
منی که خشکم زده بود و قلبم تند تند میزد، حواسم پرت بود و فقط صدای بلند و تند آشنا رو شنیدم که گفت:
- توام بیا اتاق کارم.
اتاق کارش! با من بود! حالا چیکارم داره؟ این فکر مثل یه جرقه تو ذهنم روشن شد و هیجان و کنجکاوی تو وجودم شعلهور شد.
شونهی بالا انداختم و با قدمهای آروم و پر از اضطراب، پشت...
صحرا:
از خواب بیدار شدم، روی میز کنار تخت سینی صبحونه بود که بوی تازه نان و پنیرش تمام اتاق رو پر کرده بود؛ جوری که انگار یک آغو*ش گرم، دورم پیچید و حس آرامش رو به من منتقل کرد. درست مثل قدیمها.
از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت حموم؛ بعد از در آوردن لباسم، آب دوش رو باز کردم و بعد از ده دقیقه...
سلام وقت بخیر. ببخشید پارتها رو دیر ویرایش کردم،
اشکالات زیاد داشتم اونای که به چشمم خوردن و درس کردم فقط یه سوال دارم اینکه:
یکیش اینه 👇🏻
(- سودابه، در نبود، من حواست به اون دختره باشه. دست از پا خطا نکنه.)
(- سودابه، در نبود من، حواست به اون دختره باشه. دست از پا خطا نکنه)
کدوم درسته یا...
سلام وقت بخیر. ببخشید پارتها رو دیر ویرایش کردم،
اشکالات زیاد داشتم اونای که به چشمم خوردن و درس کردم فقط یه سوال دارم اینکه:
یکیش اینه 👇🏻
(- سودابه، درنبود، من حواست به اون دختره باشه. دست از پا خطا نکنه.)
(- سودابه، درنبود من، حواست به اون دختره باشه. دست از پا خطا نکنه)
کدوم درسته یا...