آخرین فعالیت Pingu
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با
Love واکنش نشان داد.
امروز هم دوباره مُری پاپیچ عطا شده بود که کار را زودتر تعطیل کنند که ننه سوری برای عطا دلمه پخته است. نتیجه این بود که حالا هنوز غروب... -
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
تقصیر خودش بود. روزی که درنا دانشگاه قبول شد، این پراید دست دوم را برایش خرید. تقصیر خودش بود که دخترش حالا ماشین را به در و دیوار...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
هد بند را از دور سرش باز کرد و بین موهای کوتاهش دست کشید. سبد آت و آشغال‌هایش را ب*غل زد و در سرویس را باز کرد. همز‌مان با خروج او، پدرش...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
درنا کمی فکر کرد و گفت: - خیلی ممنونم. باید مشورت کنم. باهاتون تماس می‌گیرم. تماس را قطع کرد و همان جا به جزیره تکیه زد. دانیال آخرین...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
صدایی مردانه از آن طرف خط گفت: -خانم فرهمند؟ -خودم هستم. بفرمایید. مرد، کوتاه گلویش را صاف کرد و گفت: - از صافکاری تماس گرفتم...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
خانه در ذهن درنا جایی بود شبیه خانه‌ی مهشید. روزهای دانشگاه، هرازگاهی که بین کلاس‌ها و به بهانه‌ی نزدیک بودن خانه، مهشید او را برای...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
دنیا را می‌گفتم یا درنا؟ دنیا که کارش حساب و کتاب نداشت. درنا را می‌گفتم که بالاخره چهار طبقه پله را بالا رفت. از شدت خستگی به در تکیه...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
*** وقتی که داشت از پله‌های ساختمان بالا می‌رفت، احساس می‌کرد که باری به وزن یک تُن روی شانه‌های ظریفش سنگینی می‌کند. روز سختی داشت. اول...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
عطا بدون حرف کارت را از دستش کشید و به طرف داخل مغازه برگشت. مُری پشت سرش آمد: - خدایی حال می‌کنی چه خوابی دیدم برات؟ دکتر انداختم تو...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
درنا با صدایی محکم گفت: - نفس عمیق بکش. از آن طرف خط هنوز صدای گریه می‌آمد. درنا مثل هر موقع دیگری که استرس داشت، مشتش را پشت سر هم باز...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
عطا گاز پیک نیکش را روشن کرد و قابلمه‌‌ی غذایی را که مادرش برایش گذاشته بود، روی شعله گذاشت. در همان حال صدای مُری را شنید: - کوزه‌ی عسل...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
درِ حیاط ویلایی را به آهستگی باز کرد و ماشین را داخل برد. دیر وقت بود؛ اما مطمئن بود حاجی الآن از پنجره‌ی طبقه‌ی بالا سرک می‌کشد که از...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
عطا سرش را به ضرب بالا آورد: - بهونه نیست به مولا! تو که می‌دونی من چند ساله خاطرخواهشم. ولی آره راست میگی. همین جوری خشک و خالی هم به...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
مُری به طرفش بُرّاق شد: - تو روح آدمِ آدم فروش! عطا به طور ناگهانی به پس کله‌ی مُری کوبید: - من از کی تا حالا خبر کشی کردم مُری قراضه؟...
-
Pingu به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Love واکنش نشان داد.
فصل اول _ کمین سه سه بار، نه بار دیگر هم که می‌گفت فایده نداشت. راست گفته‌اند که نرود میخ آهنین در سنگ. مُری همیشه همین‌طور بود. کله...