طاهر آرام سر جایش دراز کشید. کمکم بدنش مجدد داغ شد. صورتش کمکم به سرخی میزد.
مجید ترسیده به مجتبی گفت:
- طوریش نشه؟
ممد سر خم کرد و از چهارچوب در چوبی وارد شد.
مجتبی فوری رو به ممد گفت:
- داداش این نازک نارنجی کار دستمون نده؟
ممد اخمهایش را درهم کشید و نگاهش را به پسرکی دوخت که انگار تازه...
طاهر سرفهای کرد. صدایش شدید گرفته بود:
- همون دختره.
ممد ابرو بالا انداخت و مجتبی پقی زیر خنده زد:
- خواب حور و پری دیدی یا اونی که بند و بساطت رو جمع کرد زد به چاک رو میگی؟
طاهر گنگ به مجتبی خیره شد. مجید دستی به کلهی کچلش کشید:
- اونی که اون موقع شب زده به این فلک زده دختر نبوده، یا شیرزن...
صدایش به قدری آرام بود که حتی به گوشهای خودش هم نرسید. در نظر یک پسربچهی نه سالهای مثله طاهر خانواده واژهی غریبی بود.
ابروهای طاهر بالا پرید. چشمهایش میسوخت. صدایش میلرزید و نفسش به سختی بالا میآمد:
- کِی؟ کجا؟... کجا من... من میبینمت؟
دخترک نفسش را عمیق در سـ*ـینه حبس کرد و به اجبار...
سلام عزیزم خستهنباشید
یه سری ایرادات نگارشی ریز داشتی که در پارتهای بعدی باید ویرایش بدی مثله:
قبل از نوشتن دیالوگ حتما دونقطه بزاری و بعد نیم خط و دیالوگ. بعضی جاها رعایت نشده بود.
یه جاهایی علامت نیم خط تبدیل به نقطه شده برای رفعش حتما باید قبل از هر دیالوگ مونولوگ استفاده کنید.
دیالوگها...
نام اثر:
ترجمه رمان کابین عقبی
مترجمLADYdyva@
تاریخ شروع نظارت:۱۴۰۴/۰۷/۰۵
وضعیت: در حال تایپ
لینک اثر:
https://forum.cafewriters.xyz/threads/40543/
لینک نظارت:
https://forum.cafewriters.xyz/threads/42038/
ممد دستی دور دهانش کشید. از نگاه خیرهی ممد، طاهر سرش را پایین انداخت تا مبادا چشمانش حقیقت ماجرا را لو دهند. ممد تردید داشت اما وقت برای طاهر نداشت:
- پَ یالله راهت رو کج کن هری! این موقع شب این کوچه موچهها جای بچه شیرخورهها نی.
طاهر بدون نیم نگاهی به ممد سر تکان داد:
-چشم.
مجتبی با چشمهای...